سلام.
گاهی سرد، گاهی تلخ.
گاهی تاریک، گاهی مه آلود.
جایی در میان یک جنگل انبوه از اندوه، تو پناهگاه من شدی.
بهار من!
با خودم فکر می کردم: اوه، من چقدر تنهام. ولی تو پیدا شدی و اون تصور شکننده ی تاریک رو ازم دور کردی.
کمکم کردی تو یکی از اون اتاقای متل جا بگیرم و برام شومینه ی اتاق رو روشن کردی تا گرم بشم، بدون اینکه بدونی، نه فقط منو بلکه روحمم گرم تر کردی.
تو ابتدای بهار بودی و من اینو دیدم.
مثل یه گل بهاری، یه شکوفه.
عزیز من!
می دانی، اما هنوز هم گاهی از پنجره اتاقم هیولای مرداب را می بینم که گرد غم را درون هوا پخش می کند.
اما جادوی تو دستی بر سرشان می کشد و دنیا پر از شعر می شود.
تو راه می رفتی و شعر ها را می گرفتی و می خواندی.
جهان پر از آوا میشد، پر از ترنم.
عزیز من!
گاهی با خودم فکر می کنم آیا بینایی از مردم سلب شده و یا قلب هایشان مرده؟ کدامشان درست تر است؟
اما تو، همیشه خوبِ خوب دیده ای.
همیشه زخم هایی را که حتی پنهانشان می کردم، می دیدی.
چیزی که بتوان کنارت از تو مخفی کرد وجود نداشت.
تو زخم ها را می دیدی و ستاره ها را بر روی آن ها می گذاشتی تا همه چیز التیام یابد.
و کمی بعد زخم و ستاره هر دو ناپدید می شدند و تنها روح ستاره ها در قالب یک کرم شب تاب کوچک به پرواز در می آمد.
تو همیشه مواظبشان بودی و دوباره به آسمان می فرستادیشان تا روزی دوباره گرم تر بازگردند.
عزیز من! همراه حرف های نهانم!
گاهی که با تو حرف نمی زنم، دلتنگ میشوم.
دلتنگِ نداشته ها.
اما فراموشش کن.
میروم تا برایت دست گلی از گل های فراموشم نکن از باغِ پشتِ متل بچینم.
امیدوارم دوستشان بداری.
عزیز من!
درخشش کوتاه قلبم، تقدیم به تو؛ کسی که دنیا را درخشان تر می کنی!
از طرف مسافر اتاق 127 به مدیریت متل 魂.
[نامه شماره دو]
پروانه های آبی رنگ بالای سر خاک تیره پرواز می کردن.
آدما فکر می کردن پروانه ها چشون شده، اما پروانه ها چیزیشون نشده بود.
اونا فقط داشتن به روش خودشون انتظار می کشیدن.
قرار بود چه اتفاقی بیفته؟
غنچه ی سفید رنگ کوچیک از میون خاک تیره ظاهر شد و پروانه ها دورش رو گرفتن.
تصویر قشنگی بود، شبیه یه کهکشان کوچیک که ستاره هاش به تولد یه ستاره دیگه نگاه می کردن.
غنچه ی سفیدِ کوچیک بالاخره میون نوازش های بال پروانه ها، شکوفا شد.
داستان اینجا تموم می شد؟
نه، این تازه شروع داستان بود.
فرشته ی کوچیکی که میون گل برگ های غنچه ی سفید پنهان شده بود، چشماش رو باز کرد.
قلب فرشته ی کوچیک رو می شد دید، به رنگ همون گل، سفید بود.
قرار بود با قلب سفیدش دنیا رو جای بهتری کنه.
پس پروانه ها برای تشکر دورش حلقه زدن و بال های سفید رنگی رو بهش هدیه دادن؛ هدیه ی تولد.
فرشته کوچیک به پرواز در اومد و صدای بال های پروانه ها هم شنیده میشد، البته اون فقط برای ما صدای یه بال زدن معمولی بود، ولی درواقع میشد صدای آروم تبریک پروانه ها رو شنید.
تولدت مبارک. آره همینو می گفتن. تولدت مبارک فرشته ی کوچیکِ نازنین.
@shiifting
#ناشناخته
@Pichak7 A gift for you
#ناشناخته
شما و ممبرزتان به این چنل دعوت شدید @haminjoryy
#ناشناخته
میشه دو نفر بفرستید اینطرف ؟✨ @Green_soul
#ناشناخته
فقط برای تو . . @Pichak7
#ناشناخته
دعوتید به @the_shifting_sands به صرف موسیقی و عکس نوشته و ...♡
#ناشناخته
حمایت میکنین؟ @Niyazam پیشاپیش مچکرم♥️
#ناشناخته
اره اونا رو بازم فیل کردن ولی اینجا هست @Eitaa_Im
احتمالا پاسخگو:
بهتون سر می زنیم♡
آخری نیست:(
Blue side
اگه دوست دارین بیاین و برام بگین اگه نقشتون توی دنیای بی محدودیت رو خودتون می تونستید بنویسید، چی می
#ناشناخته
دام میخواست یه کتابدار بشم که میتونه تلپورت کنه. درسته ربطی ب هم ندارن ولی من دلم اینو میخاد
احتمالا پاسخگو:
سلام ناشناخته ی دوست داشتنی
ممنونم که بهم جواب دادی.
رویای رنگین کمون برای تو🌈
چیزای بی ربط هم می تونن وجود داشته باشن و جالب باشن. احتمالا کتابدار عزیز برامون کتابا رو از اون طرف دنیا به دستمون می رسونی؟ لبخند گنده* امیدوارمᏊ
#ناشناخته
https://eitaa.com/blue_side/140 وای واقعا ؟ (سانسور شده توسط سانسورچی. خندیدن*) سالته ؟ چه خوب ..... پس من از تو خیلی کوچیکترم *خنده ریز و سرخ شدن لپام*
احتمالا پاسخگو:
اول از همه بابت دست بردن توی پیامت معذرت می خوام مهربونم
دوم، آره واقعا اینطوره. لبخند ریز*
ولی می دونی مهربون عزیزم، بزرگ و کوچیک بودن به سن نیست، به وسعت قلبته و من مطمئنم تو خیلی بزرگی💫
توی جنگل افکارم گم میشم
درختا سبز نیستن
نارنجی و خزون؟
نه، حتی برگای نارنجی هم زیبان
سیاهی بهم نزدیک و نزدیک تر میشه
تلاشش برای بلعیدن خودم رو می بینم
دارم تسلیم شدن خودم رو می بینم
روی زمین می شینم
زمین سرد
سرماش تا توی استخوانام، تا توی مغزم نفوذ می کنه
تکون دادن حتی انگشتام سخت به نظر میاد
یخِ بی روح رو احساس می کنم
لحظه به لحظه نزدیک میشه
تاریکی نزدیک میشه
اندوه
اندوه
سرده
دارم گم میشم
دارم محو میشم
صدایی توی گوشم زمزمه می کنه: اندوه خطرناکه
چشمام رو می بندم..
(احتمالاً و امیدواراً بخش اول از یه متنِ دو قسمتی:)