.
مردمی که به خانههای تاریک و بی دریچه عادت کردهاند از پنجرههای باز و نورگیر، گریزان هستند؛ آخر چشمشان را میزند و خستهشان میکند. جنگ با افکارِ پوسیده دشوارتر از جنگ رو در رویِ جبهه هاست.
𝒷𝓁𝓊𝑒𝓃𝒾𝑔𝒽𝓉
.
خاطره، چیز عجیبیست؛ گاه مثل شعبدهباز از کلاه، عکسهایی فوری را بیرون میکشد که خیال میکردی تا ابد فراموششان کردهای.
–طوطی–
#برشی_از_کتاب
𝒷𝓁𝓊𝑒𝓃𝒾𝑔𝒽𝓉
.
ما با دو قطره اشک به یک عمر روشنیم
کم مصرف است مردمِ بیکس چراغشان
- معنی زنجانی
𝒷𝓁𝓊𝑒𝓃𝒾𝑔𝒽𝓉
.
نمیدانم چرا اغلب خیال میکنند من انسان پرتحملیام؟ هستم، اما نه آنقدری که ديگران فکر میکنند. باصلابت به نظر میرسم اما درونم را کسی نمیشناسد. لابد اینطور دیده میشوم. شاید خودم را بد معرفی کردهام. انگار بیلبورد متحرکی هستم که اطلاعاتی ناقص و نامیزان را از دنیای درونم به بیرون مخابره میکند. بارها تاب و توانم را سنجیدهام. خرابم! ناپایدار و شکنندهام. اما آخرِ هر ماجرا وقیحانه زندهام و دوام آوردهام. بیآنکه بفهمم چطور. دوستانم تحسین میکنند. نمیدانم از چه میگویند. گاهی لذت میبرم. پنهان نمیکنم که این نظرات مطلوب است. بخاطر تحملم، گاهی از هر جانبی ستایش هم میشوم، دستشان درد نکند، اما آنها خبر ندارند که درونم آشوب است، میخواهم گریه کنم و پشت دامن کسی قایم شوم. آدمها نمیدانند که تا کجاها بیخبرند.
حس میکنم کسی مرا نمیشناسد. این نکته منشأ ناراحتیهایم بود. اما سنوسالم که بالاتر آمد، درک کردم که زندگی همین است. هیچکس، دیگری را نمیفهمد. مگر ما چقدر درون خود را برای مردم آشکار کردهایم؟ مگر دیگران چقدر وقت و حوصله دارند. هر چه بزرگتر میشوم بیشتر درک میکنم که موجود مهمی نیستم و انسان کلا مهم نیست. بگذریم.
- معین دهاز
𝒷𝓁𝓊𝑒𝓃𝒾𝑔𝒽𝓉
.
و هیچکس با خودش فکر نمیکند، که من از جنس فولاد نیستم...
- آلبر کامو
𝒷𝓁𝓊𝑒𝓃𝒾𝑔𝒽𝓉
.
آبی که از این دیده چو خون میریزد
خونیست بیا ببین که چون میریزد
پیداست که خون من چه برداشت کند
دل میخورد و دیده برون میریزد
- مولانا
𝒷𝓁𝓊𝑒𝓃𝒾𝑔𝒽𝓉
.
غم، نه به وجود میآید و نه از بین میرود بلکه از شکلی به شکل دیگر تغییر میکند.
#آیهان_نویس
𝒷𝓁𝓊𝑒𝓃𝒾𝑔𝒽𝓉
.
ما زندگی میکنیم که قیمت پیدا کنیم؛
نه اینکه به هر قیمتی زندگی کنیم.
- آیتا... بهجت
𝒷𝓁𝓊𝑒𝓃𝒾𝑔𝒽𝓉
.
چگونه چیزی بیاموزم اگر رنج نبرم؟ اما به هنگام رنج آرام می مانم. چه کسی باور میکند من رنجی عمیق دارم؟
گمان نمیکنم نباید رنجی باشد؛ گمان نمیکنم وجود رنج نشانه اشکال است؛ گمان نمیکنم نباید در تکاپوی رفع رنج باشم.
سعی در غلبه بر رنج ندارم، اما در تلاشام که رنج را "معنا" کنم؛ در تلاشام رنج را عمیقا "درک" کنم.
بدون مقاومت افسرده و پریشان نیستم. تنها امید دارم به حد کافی برای درک رنج و زندگی خردمند باشم.
–برف در تابستان–
#برشی_از_کتاب
𝒷𝓁𝓊𝑒𝓃𝒾𝑔𝒽𝓉
.
چنان یک کودک گریه کردم. همانگونه خالی، همانطور بی معنی و بیدلیل.
زیرا که من به ناحق، بسیار از تو دور هستم.
𝒷𝓁𝓊𝑒𝓃𝒾𝑔𝒽𝓉