فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کانال✌️🏻وَحّیًدِ رَهّبًانِیّ :)🇮🇷
╔═══♥️🔗🌱═══╗
💕 @bmkjnf 💕
╚══♥️🔗🌱════╝
#ارسالی🤤
#هستی😇❤️
#ڪپیبردارےممنوع🚫
کپی حرام📛📛
تا وقتی فوروارد هست چرا کپی؟📲🙂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تصور هم نمیکردم 😭💔
کانال✌️🏻وَحّیًدِ رَهّبًانِیّ :)🇮🇷
╔═══♥️🔗🌱═══╗
💕 @bmkjnf 💕
╚══♥️🔗🌱════╝
#ارسالی🤤
#هستی😇❤️
#ڪپیبردارےممنوع🚫
کپی حرام📛📛
تا وقتی فوروارد هست چرا کپی؟📲🙂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کانال✌️🏻وَحّیًدِ رَهّبًانِیّ :)🇮🇷
╔═══♥️🔗🌱═══╗
💕 @bmkjnf 💕
╚══♥️🔗🌱════╝
#ارسالی🤤
#هستی😇❤️
#ڪپیبردارےممنوع🚫
کپی حرام📛📛
تا وقتی فوروارد هست چرا کپی؟📲🙂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هناس💋
کانال✌️🏻وَحّیًدِ رَهّبًانِیّ :)🇮🇷
╔═══♥️🔗🌱═══╗
💕 @bmkjnf 💕
╚══♥️🔗🌱════╝
#ارسالی🤤
#هستی😇❤️
#ڪپیبردارےممنوع🚫
کپی حرام📛📛
تا وقتی فوروارد هست چرا کپی؟📲🙂
♥️"وحید رهبانی"♥️
دو پارت دادم 😍 آخی دلم واسه عطیه سوخت 💔😭 خوش باشید با رمان 😜😂 https://harfeto.timefriend.net/1655624
دربارهی کلیپ های ارسالی نظر بدید
♥️"وحید رهبانی"♥️
😂خب اون این قدر شکنجه شد باید هم بمیره 😂
پس چطوری تو رول ما نه تا جون داره نمیمیره 😂
♥️"وحید رهبانی"♥️
دربارهی کلیپ های ارسالی نظر بدید
بجا این حرفا پارت بده 😅
♥️"وحید رهبانی"♥️
پس چطوری تو رول ما نه تا جون داره نمیمیره 😂
اونجا خدا خیلی دوسش داره
😂یعنی خوشم میاد همتون نظرتون با هر پارتی عوض میشه یک جا میگید هیجانی یک جا میگید زجر بده یک جا میگید بکش و قشنگیش اینه هر کدوم از این کارا میکنم همتون میگید رمان بد نکن قشنگ تمومش کن😐
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
🥀رمان :#گاندو3🥀
🥀پارت :#نود_پنج🥀
مریم : مجید آماده شو بریم بیمارستان من تاقت ندارم
مجید : با بچه ها
مریم : نه بچه ها بزار خونه 😐
مجید: شما آماده شو تا بریم
________
مریم : رفتم بیمارستان عطیه همون اول دیدم دویدم سمتش عطیه چی شده
عطیه : انگار فقط یکی میخواستم تا بریم توی بغلش و آروم بشم رفتم توی بغلش : بدبخت شدیم مریم😭😭😭
مریم : چی شده 😳
عطیه : م......محمد
مریم : محمد چی 😳😳
عطیه : محمد رفت😭😭😭😭
محمد تنهامون گذاشت 😭😭
محمد شهید شد 😭😭😭
مریم: تنم لرزید به دیوار تکیه دادم امکان تداره😢😭😭😭
یعنی م....محمد دیگه نیست
عطیه : نیست ...نیست ...نیست 😭😭😭😭😭
مریم : دنیا دور سرم میچرخید 😭یعنی بی محمد من میتونم دیگه زندگی کنم 😭💔
عطیه : مریم گریه میکرد یهو محمد آوردن بیرون یک پارچه ی سفید روش بود 😭💔
عبدی : میشه یک لحظه ببینمش
دکتر : نه امکان نداره
مریم : لطفا بزارید 😭
دکتر : زود فقط
عطیه : پارچه از روی صورت محمد کنار رفت رنگش شده بود انگار گچ سفید سفید بود 😭
با دیدنش انگار یک چیزی تو وجودم بی تاب شد تمام تنم لرزید 😭😭😭💔
بچه لگد میزد انگار اونم فهمید دیگه محمد نیست 😭💔
به چشمای بسته اش نگاه کردم و تمام دنیا برام سیاه شد 😭💔(سیاهی مطلق )
مریم : عطیه یهو قش کرد و خداروشکر توی بغل من بود پرستارررر😭
______
4 دقیقه بعد
مریم : دکتر چطوره ؟
دکتر: سریع باید بره اتاق عمل حالش خیلی بد هست ممکنه بچه بمیره
مریم : لطفا کاری کنید هر دو سالم باشن😭تروخداااا😭😭😭😭😭😭💔
دکتر : ما سعی میکنیم
_____
مریم: عطیه سریع بردن اتاق عمل چند تادکتر هم رفتن داخل 1 ساعت شده بود که مجید اومد
مجید : مریم عزیز دنبال عطیه میگرده
مریم : تو همین جا باش تا بیام
مجید: باش
_
مریم : جانم عزیز
عزیز : عطیه خوبه
مریم : بله قراره نوی قشنگت دنیابیاد
عزیز: الان😳
مریم: اره دیگه وقتشه
عزیز: الان عطیه کجاست
مریم : اتاق عمل
عزیز: بریم
مریم : کجا
عزیز: تاقت ندارم میخوام ببینم یادگاری های محمد سالم هستن . از روی تخت بلند شدم و با کمک مریم رفتیم جلویی در اتاق عمل
عزیز: مریم به پدر مادر عطیه گفتی ؟
مریم : نه
عزیز: خبر بده ولی چیزی از مح...محمد نگو😭💔
مریم : چشم😔😭
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کپی رمان به شدت ممنوع می باشد🚫
زیادمون کنید 🥀
نویسنده: هستی 🥀
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
امروز یک پارت داریم چون دیروز خونه نبودم نشد تایپ کنم😁🤦♀
https://harfeto.timefriend.net/16557062152655