❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
🥀رمان :#گاندو3🥀
🥀پارت :#نود_هشت🥀
محمد: رفتیم اتاق عطیه
داشت با زهرا خانم حرف میزد اول شکه بود
عطیه : 😳😳😳
زهرا : سلام محمد جان چه عجب شما هم اومدی
محمد: شرمنده کار داشتم
زهرا : دشمنت من برم به عزیز بگم تو اومدی
محمد: اوم باش
مریم : عطیه هنوز توی شک هستی
عطیه : من فکر کنم خواب دیدم محمد مرده 😬
محمد: نه گلم من مردم
عطیه : واااا 😳چرا حرف الکی میزنی پس الان روح هستی 😂
محمد: نه دیگه من مردم دوباره زنده شدم😜
عطیه : یعنی برگشتی
محمد: بله . ناراحتی باز میرم ها
عطیه: 😐😐😐😐😐
نه نمیخواد
محمد: 😁😁😁😂😂😂
حالا بچه کو 😂
مریم: الان میارم 😐😂من برم بچش بیارم آروم شه
(مریم رفت)
محمد: خب شما خوبی
عطیه : باور نمیشه زنده شدی 🙄
محمد: چکار کنم باورت بشه
عطیه : نمیدونم 🤷♀
محمد: قربونت برم باور کن زنده شدم باز😉
عطیه : خدانکنه ☺️یعنی همون محمد سابق
محمد: بله همون سابق 😍❤️
نگفتی خوبی یا نه
عطیه : یعنی تو نمیدونی من خوبم یا نه
محمد: معلومه که میدونم وقتی محمد برگشته همه خوب هستن😌😌😌
عطیه : 😂❤️فدات شم کلی برات گریه کردم
محمد: خدانکنه 😘❤️قربون اشک هات برم
عطیه :☺️❤️
________
مریم : اینم از پسر گلت 😍
محمد: ای جان چه قشنگه
مریم : شکل عمش هست دیگه
محمد: 😂بله بله حتما مامان باباش زشت هستن دیگه نه
مریم : عطیه نه عطیه قشنگه ولی درمورد تو مطمئن نیستم شاید زشت باشی 😁
عزیز : محمد😍😍
محمد : سلام عزیز من باز اومدم😉😂
عزیز : فدات شم خوش اومدی
(عزیز محمد بغل میکنه )
مریم : زهرا خانم هم اومد داخل همه دور عطیه بودیم
محمد: راستی مجید کجاست
مریم : رفت پیش بچه ها
محمد: اها
زهرا : بلاخره اسم این آقا پسر چی شد
محمد: من نمیدونم شما ها بگید 🤷♀
عزیز : تو باباش هستیا
محمد: چه ربطی داره بگید اگه قشنگ بود میزاریم 😂🤷♀🤦♀
مریم : بزار اصغر 😂
محمد: جدی باش😐
عطیه: اوم.......... پارسا چطوره ؟
محمد: قشنگه 😍
عزیز: پس آقا پارسا شد ..
زهرا: 😍❤️
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کپی رمان به شدت ممنوع می باشد🚫
زیادمون کنید 🥀
نویسنده: هستی 🥀
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
این پارت برای امروز هست دیگه پارت نداریم با همین خوش باشین😂❤️
https://harfeto.timefriend.net/16557459287600
دوپارت بعد بیشتر خانوادگی هست و عروسی 😂یکم گذر زمان هم هست مثلا رفت یک ماه بعد😂
سه پارت دیگه رمان گاندو3 تموم میشه 😍✨
چند نفر گفتن یک رمان دیگه هم تایپ کن همگی اینجا نظر بدید یکی دیگه تایپ کنم یا نه ❤️
تا فردا صبح نظر بدید
https://harfeto.timefriend.net/16558152743374
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
🥀رمان :#گاندو3🥀
🥀پارت :#نود_نهم🥀
محمد: یک هفته شد که مرخص شدم ورفتم خونه
#خونه
مجید :محمد پارسا خوشگلیش به دختر عمش رفته ها😂😍
محمد: 😂نخیرم این پسر من خودش خوشگل هست
مجید : یعنی دختر من زشته
محمد: نه بابا پسر من زیادی خوشگله😉😂
عطیه : آقا محمد بجایی این حرفا این بچه ها رو سرگرم کن 😂
محمد: 😂😂چشم
مریم : عزیز الان بین پارسا و فاطمه و نازنین و رضا کدوم برات عزیز تر هست 😌
محمد: خب معلومه دیگه بچه ی من 😂😌
مریم : نخیرم
عزیز: چهار تاشون عزیز هستن دعوا نکنین بیاین شام
محمد: چشم😂😌
________
#شب خونه ی محمد
عطیه : بیخیال این بچه شو بزار بخوابه
محمد: نمیشه آخه خیلی شیرین هست😍
عطیه: خب بچه خوابش میاد
محمد: نوچ نمیزارم
عطیه : جان من بزار بخوابه زجرش نده خوابش میاد😂
محمد: عه اصلا نخواستم و میره میشینه تلوزیون ببینه
عطیه : الان قهری
محمد: اره 😂
عطیه : پاشو پاشو بیا قهر نکن 😂
محمد: نمیخوام 🤕
عطیه : پارسا بغل کردم رفتم کنارش گذاشتم توی بغلش
این آقا پسرت بگیر هر کار میخوای بکن 🙁
قهر نکن نی نی کوچولو 😂
محمد: عطیه نی نی کوچولو چیه دیگه😢
عطیه: 😂لقب تو هست
محمد: ممنون مامان جون😂😂
عطیه: 😂😂
___________
#سایت
محمد : صبح ساعت 9 رفتم سایت و راست رفتم اتاق آقای عبدی
عبدی : چرا اومدی سرکار تو که مرخصی داشتی
محمد: تاقت نداشتم خونه بمونم 😬
عبدی : خوبه بیا بریم جلسه هست
محمد: پس خوب موقعی رسیدم بریم ،
5 دقیقه بعد
عبدی : خب بچه ها این پرونده به نظر تموم شده
محمد: الن چی شد ؟
عبدی : الن بخاطر تیری که به گردن خودش زد خونریزی زیاد داشت و مرد
محمد : حیف شد😢😔
راستی رسول کی مرخص شدی
رسول : آقا من فردا اون روزی که شما مرده بودید مرخص شدم😂
محمد: 😂😂😂
عبدی : رسول 😡
رسول : ببخشید😁
محمد: پس گاندو تموم شد
عبدی : بله
داوود: تازه آقا یک نفر هم دیگه هم دستگیر کردیم همون کسی که از پشت بوم خونه به چرخ آمبولانس تیر زد
عبدی : عملا تمام پاک سازی شد
محمد: از مرگ الن کسی خبر نداره؟
عبدی : خداروشکر با مدرک هایی که ما از جاسوسی الن داشتیم تونستیم سفیری که آمریکا فرساده بود قانع کنیم که الن جاسوس بوده
محمد: پس مشکلی برای کشور پیش نیومده
عبدی : خداروشکر نه ☺️
محمد: ❤️😍
_________
محمد: رفتم اتاق خودم از اینکه بلاخره گاندو تموم شد خیلی خوشحال بودم😌😆
رسول: فکر ستاره از سرم بیرون نمیرفت رفتم اتاق آقا محمد
(تق......تق.....تق )
محمد: جانم
رسول: آقا میشه یک کاری برام انجام بدید 😢
محمد: چی ؟
رسول : میشه با سعید صحبت کنی تا ..........اجازه بده .........برم خاستگاری 😁
محمد: تو جون بخواه ...چشم برات میرم خاستگاری 😉
راستی میدونستی سعید هم .....
رسول : سعید چی 😳
محمد: سعید هم از ریحانه خانم خوشش میاد
رسول : 😳😳😳😳
پ.ن: ..........
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کپی رمان به شدت ممنوع می باشد🚫
زیادمون کنید 🥀
نویسنده: هستی 🥀
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
♥️"وحید رهبانی"♥️
سه پارت دیگه رمان گاندو3 تموم میشه 😍✨ چند نفر گفتن یک رمان دیگه هم تایپ کن همگی اینجا نظر بدید یکی د
فردا دو پارت میدم و رمان گاندو3 تمام میشود ☺️بعد تعداد موافق و مخالف ها معلوم میکنم اگه اوکی بود رمان تایپ میکنم ❤️
♥️"وحید رهبانی"♥️
فردا دو پارت میدم و رمان گاندو3 تمام میشود ☺️بعد تعداد موافق و مخالف ها معلوم میکنم اگه اوکی بود رم
بعد از گاندوی ۳ گاندوی ۴ هم بنویس😂