eitaa logo
♥️"وحید رهبانی"♥️
263 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
69 فایل
﴾﷽﴿ بزرگترین کانال 👈وحید رهبانی👉 در ایتا😍 اولین کانال رسمی آقا وحید 😎😍 اگه واقعا طرفدار آقا وحید و بچه های گاندو هستی از کانالشون حمایت کن❤ 💗بنشین جانا که حاله خوشی آمدی یارا💗 🌹☁عاشق کشی.. 🌹☁دیوانه کردن.. کانال ما باشما جون میگیره👊❣👊
مشاهده در ایتا
دانلود
قسمت سریال گاندو۲ در (۵) بخش به صورت کامل برای شما بینندگان عزیز قرار داده شد✅ مارا به دوستان و آشنایان خود معرفی کنید و به اشتراک بگذارید🙏🌹 @bmkjnf
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️ ❤️❤️ ❤️ 🥀رمان: 🥀 🥀پارت: 🥀 رسول: با شنیدن صدای فرشید شکه اومدم بیرون رفتم سمتش تا دکتر ها رو توی اتاق محمد دیدم دوباره قبلم درد گرفت رسول: اخخخخخخ😥 عبدی: رسول خوبی ؟ رسول: اره آقا فقط کمی درد میکنه عبدی: پیش دکترت رفتی این چند روز رسول: نه آقا بس توی فکر آقا محمد بودم ....‌‌‌‌‌.....اخخخخ ......فراموش کردم 😢😫 عبدی: رسول این جور نمیشه همین یکی دو روز برو پیش دکترت ممکنه حالت بدتر بشه رسول: چشم ......اجازه هست برم پیش بچه ها عبدی: مراقب باش برو رسول: همه به اتاق آقا محمد خیره بودیم دکتر ها اون سرم رو از دستش بیرون آوردن و یکی دیگه بهش زدن . ____چند دقیقه بعد__________ فرشید : من یهو یادم اومد که داوود فرسادیم دنبال اون آقا آقای عبدی داوود زنگ نزد عبدی: نه هنوز خداکنه اتفاقی نیفتاده باشه ... رسول: دکتر اومد ............. _________^^^^ داوود: تا توی پارکینگ دنبالش دویدم به پارکینگ که رسیدیم یک ماشین بنز پیچید جلو پاش و سوارشد رفت الان نیم ساعته دارم توی خیابون ها دنبالش میگردم خداروشکر پلاک ماشین حفظ کردم ...... توی افکار خودم بودم که گوشیم زنگ خورد داوود: بله عبدی: داوود چی شد داوود: شرمنده آقا گمش کردم عبدی : ای وای داوود: ولی پلاکش حفظم عبدی:خداروشکر داوود: آقا محمد چطورن ؟ اتفاقی براش نیفتاده؟ عبدی: نمیدونیم دکتر هنوز داخله ،،،، تو هم بیا دیگه داوود: چشم ______________ ناشناس¹: چی شد کشتیش؟؟ ناشناس ² : نمیدونم شاید ، کی پول ما میده ناشناس ¹: خودش گفت وقتی کارش تموم کنیم پول ما میده ناشناس ² : حالا این مرده کی بود که این قدر مهمه ناشناس ¹: نمیدونم گفت دستور از بالاست ناشناس ²: خداکنه بمیره ___________ دکتر : خداروشکر زود متوجه شدیم و اتفاق خاصی نيفتاد کمی دیر تر رسیده بودید دیگه............. سرمی که بهش وصل کردن خطر ناک بوده خیلی ..... رسول: بعنی الان حالش بده 😭 دکتر : نه ما جلویی نفوذ اون ماده به بدنش گرفتیم فقط ممکنه یک اتفاقی بافته فرشید: چه اتفاقی ؟؟؟؟؟ دکتر : ممکنه که .....محمد ......آخه چطوری بگم عبدی: خواهش میکنم زود بگید دکتر : ممکنه محمد ............... پ.ن : خوش باشید 😂☺️ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ کپی رمان به شدت ممنوع می باشد🚫 زیادمون کنید 🥀 نویسنده: هستی 🥀 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 🍂رمان :🍂 🍂پارت :🍂 رفتم اتاق آقای عبدی رفت پشت میزش و نشست عبدی: بشین محمد محمد: چشمی گفتم و نشستم . عبدی :داوود چرا سوژه گم کرده پس چرا به من چیزی نگفتی محمد: آقا کار داوود نبود...داوود خواهرش بیمارستان بود من بهش گفتم میتونه بره فکر نمیکردم عباسی ارتباط بگیره فقط با پرنده دنبالش بودیم 😔 عبدی : ولی تو باید تمام احتمالات زیر نظر داشته باشی محمد: ببخشید اقا به این مسائل فکر نکردم 😔.. عبدی : محمد این جواب من نیست 😤 الان ممکنه هر اتفاقی بیوفته چطور میخوای کوتاهی که انجام دادی توجیح کنی 😡 محمد: ه...هیچی آقا فقط معذرت میخام 😔دیگه ..........( آقای عبدی پرید وسط حرفم) عبدی: محمد معذرت میخام و ببخشید و شرمنده بدرد نمیخوره کوتاهی که انجام دادی جبران کن 😡. محمد: چشم اقا🙂😔.. عبدی : برو بیرون محمد: با اجازه 😔 ________ داوود : آقا محمد و آقای عبدی که رفت سریع رو کردیم به رسول تو حرف نزنی بهت میگن لال هستی 😡 فرشید: خوب چرا چشمات میبندی هر چی خواستی میگی کمی فکر کن بعد حرف بزن😡 رسول: چیه خوب نمیدونستم آقا محمد نمیخواد به کسی بگه داوود: آقا محمد توبیخ میشه الان همش هم تقصیر منه 😔😔😔💔 رسول: عه آقا محمد اومد 😍 رفتم جلوش و گفتم چی شد اقا محمد: هیچی شما برو به کارت برس رسول : ببخشید اقا نمیخواستم بگم 😔 محمد: اشکال نداره رسول برو کارتو انجام بده رسول: چشم داوود: همه رفتن کنار آقا محمد وایسادم آقا توبیخ شدید 😔 محمد: نه داوود جان توبیخ نشدم😂 برو کارت انجام بده هیچی نشد نگران نباش 😂❤️ داوود: ایول چشم محمد:🤨 داوود: نه منظورم ایول نبود.......چیز بود ......اوم .......من میرم خدافظ😁 محمد:😂😂😂😂😂 _________ عباسی :کلارا گفت همون آدرسی که داریم ( منظور خونه ی محمد هست ) میشه از طریقش محل کارش پیدا کرد قرارشد میشل اون پلیسه تحت فشار بزاره __________ روژان: دلم برای سایت تنگ شد رفتم که برم سایت مامان جان با اجازه من برم سرکار لیلا خانم : برو دختر گلم روژان: ماشینم خراب بود مجبور بودم با تاکسی برم سر خیابون وایسادم تا تاکسی گیرم بیاد بعد چند دقیقه یک تاکسی وایساد سوار شدم یک مسافر خانم هم داشت . بعد اینکه نصف مسیر رفته بودیم یهو یک پارچه گذاشت روی دهنم و (سیاهی ) ... _______ کلارا : بعد از قرارزنگ به میشل زدم . میشل : جانم کلارا : عزیزم هماهنگ کردم باهاش . میشل: خوبه راستی چطوری آدرس خونه ی دختره پیدا کرد . کلارا : با ماشین زده به دختره رفته بیمارستان از اونجا دنبالش رفته آدرس خونش پیدا کرده میشل: احمققق آخه این چه ریسک ی بوده 😬 کلارا: بیخیالش دیگه .. میشل: خوبه زودتر بیا قبل از رسیدن دختره اینجا باش کلارا: چشم میشل: بابای❤️👋🏻 پ.ن: یزید بازی 😈😝 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ کپی رمان به شدت ممنوع می باشد🚫 زیادمون کنید 🥀 نویسنده: هستی 🥀 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ