❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
🥀رمان: #گاندو3🥀
🥀پارت: #دهم 🥀
رسول: با شنیدن صدای فرشید شکه اومدم بیرون رفتم سمتش تا دکتر ها رو توی اتاق محمد دیدم دوباره قبلم درد گرفت
رسول: اخخخخخخ😥
عبدی: رسول خوبی ؟
رسول: اره آقا فقط کمی درد میکنه
عبدی: پیش دکترت رفتی این چند روز
رسول: نه آقا بس توی فکر آقا محمد بودم .........اخخخخ ......فراموش کردم 😢😫
عبدی: رسول این جور نمیشه همین یکی دو روز برو پیش دکترت ممکنه حالت بدتر بشه
رسول: چشم ......اجازه هست برم پیش بچه ها
عبدی: مراقب باش برو
رسول: همه به اتاق آقا محمد خیره بودیم دکتر ها اون سرم رو از دستش بیرون آوردن و یکی دیگه بهش زدن .
____چند دقیقه بعد__________
فرشید : من یهو یادم اومد که داوود فرسادیم دنبال اون آقا
آقای عبدی داوود زنگ نزد
عبدی: نه هنوز خداکنه اتفاقی نیفتاده باشه ...
رسول: دکتر اومد .............
_________^^^^
داوود: تا توی پارکینگ دنبالش دویدم به پارکینگ که رسیدیم یک ماشین بنز پیچید جلو پاش و سوارشد رفت الان نیم ساعته دارم توی خیابون ها دنبالش میگردم خداروشکر پلاک ماشین حفظ کردم ......
توی افکار خودم بودم که گوشیم زنگ خورد
داوود: بله
عبدی: داوود چی شد
داوود: شرمنده آقا گمش کردم
عبدی : ای وای
داوود: ولی پلاکش حفظم
عبدی:خداروشکر
داوود: آقا محمد چطورن ؟ اتفاقی براش نیفتاده؟
عبدی: نمیدونیم دکتر هنوز داخله ،،،، تو هم بیا دیگه
داوود: چشم
______________
ناشناس¹: چی شد کشتیش؟؟
ناشناس ² : نمیدونم شاید ، کی پول ما میده
ناشناس ¹: خودش گفت وقتی کارش تموم کنیم پول ما میده
ناشناس ² : حالا این مرده کی بود که این قدر مهمه
ناشناس ¹: نمیدونم گفت دستور از بالاست
ناشناس ²: خداکنه بمیره
___________
دکتر : خداروشکر زود متوجه شدیم و اتفاق خاصی نيفتاد کمی دیر تر رسیده بودید دیگه.............
سرمی که بهش وصل کردن خطر ناک بوده خیلی .....
رسول: بعنی الان حالش بده 😭
دکتر : نه ما جلویی نفوذ اون ماده به بدنش گرفتیم فقط ممکنه یک اتفاقی بافته
فرشید: چه اتفاقی ؟؟؟؟؟
دکتر : ممکنه که .....محمد ......آخه چطوری بگم
عبدی: خواهش میکنم زود بگید
دکتر : ممکنه محمد ...............
پ.ن : خوش باشید 😂☺️
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کپی رمان به شدت ممنوع می باشد🚫
زیادمون کنید 🥀
نویسنده: هستی 🥀
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
🍂رمان :#گاندو3🍂
🍂پارت :#دهم🍂
#محمد
رفتم اتاق آقای عبدی رفت پشت میزش و نشست
عبدی: بشین محمد
محمد: چشمی گفتم و نشستم .
عبدی :داوود چرا سوژه گم کرده پس چرا به من چیزی نگفتی
محمد: آقا کار داوود نبود...داوود خواهرش بیمارستان بود من بهش گفتم میتونه بره فکر نمیکردم عباسی ارتباط بگیره فقط با پرنده دنبالش بودیم 😔
عبدی : ولی تو باید تمام احتمالات زیر نظر داشته باشی
محمد: ببخشید اقا به این مسائل فکر نکردم 😔..
عبدی : محمد این جواب من نیست 😤
الان ممکنه هر اتفاقی بیوفته چطور میخوای کوتاهی که انجام دادی توجیح کنی 😡
محمد: ه...هیچی آقا فقط معذرت میخام 😔دیگه ..........( آقای عبدی پرید وسط حرفم)
عبدی: محمد معذرت میخام و ببخشید و شرمنده بدرد نمیخوره کوتاهی که انجام دادی جبران کن 😡.
محمد: چشم اقا🙂😔..
عبدی : برو بیرون
محمد: با اجازه 😔
________
داوود : آقا محمد و آقای عبدی که رفت سریع رو کردیم به رسول
تو حرف نزنی بهت میگن لال هستی 😡
فرشید: خوب چرا چشمات میبندی هر چی خواستی میگی کمی فکر کن بعد حرف بزن😡
رسول: چیه خوب نمیدونستم آقا محمد نمیخواد به کسی بگه
داوود: آقا محمد توبیخ میشه الان همش هم تقصیر منه 😔😔😔💔
رسول: عه آقا محمد اومد 😍
رفتم جلوش و گفتم چی شد اقا
محمد: هیچی شما برو به کارت برس
رسول : ببخشید اقا نمیخواستم بگم 😔
محمد: اشکال نداره رسول برو کارتو انجام بده
رسول: چشم
داوود: همه رفتن کنار آقا محمد وایسادم
آقا توبیخ شدید 😔
محمد: نه داوود جان توبیخ نشدم😂
برو کارت انجام بده هیچی نشد نگران نباش 😂❤️
داوود: ایول چشم
محمد:🤨
داوود: نه منظورم ایول نبود.......چیز بود ......اوم .......من میرم خدافظ😁
محمد:😂😂😂😂😂
_________
عباسی :کلارا گفت همون آدرسی که داریم ( منظور خونه ی محمد هست ) میشه از طریقش محل کارش پیدا کرد
قرارشد میشل اون پلیسه تحت فشار بزاره
__________
روژان: دلم برای سایت تنگ شد رفتم که برم سایت
مامان جان با اجازه من برم سرکار
لیلا خانم : برو دختر گلم
روژان: ماشینم خراب بود مجبور بودم با تاکسی برم سر خیابون وایسادم تا تاکسی گیرم بیاد بعد چند دقیقه یک تاکسی وایساد
سوار شدم یک مسافر خانم هم داشت .
بعد اینکه نصف مسیر رفته بودیم یهو یک پارچه گذاشت روی دهنم و (سیاهی ) ...
_______
کلارا : بعد از قرارزنگ به میشل زدم .
میشل : جانم
کلارا : عزیزم هماهنگ کردم باهاش .
میشل: خوبه راستی چطوری آدرس خونه ی دختره پیدا کرد .
کلارا : با ماشین زده به دختره رفته بیمارستان از اونجا دنبالش رفته آدرس خونش پیدا کرده
میشل: احمققق آخه این چه ریسک ی بوده 😬
کلارا: بیخیالش دیگه ..
میشل: خوبه زودتر بیا قبل از رسیدن دختره اینجا باش
کلارا: چشم
میشل: بابای❤️👋🏻
پ.ن: یزید بازی 😈😝
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کپی رمان به شدت ممنوع می باشد🚫
زیادمون کنید 🥀
نویسنده: هستی 🥀
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ