❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
🥀رمان :#گاندو3🥀
🥀پارت :#صد🥀
رسول : 😳😳نه؟
محمد: اره 😂من بهش میگم تو هم فکر کن خبرم کن .
________
محمد: رفتم پایین بچه ها دور کاراشون بودن
داوود سعید کجاست؟
داوود: آقا سر کارش هست
محمد: ممنون
رفتم کنارش
سلام آقا سعید
سعید: سلام آقا
محمد: میخوام یک چیز بهت بگم باید آروم باشی
سعید: چشم اقا بگید
محمد: رسول که میدونی پسر خوبی هست ؟
سعید: خوب اره
محمد: رسول از ستاره خانم خوشش میاد
سعید: ولی ستاره که باید بره زندان
محمد: ستاره میشه با سند بیرون باشه چون با ما همکاری کرده
سعید : یعنی واقعا رسول میتونه با ستاره زندگی کنه .
محمد: سعید جان عشق هست دیگه 😂😜شما بله بده اونا خودشون میدونن چطور با هم کنار بیان
سعید : آخه نظر ستاره هم مهمه
محمد: میپرسم تو نظر خودت بگو دیگه دیوونه شدم از دستت 😂
سعید : من حرفی ندارم ☺️😂
محمد: پس مبارکههههههههه 😍
سعید: آقا ریحانه چی شد ؟
محمد: اولن ریحانه خانم بعدشم هم بهش گفتم قرار شد فکر کنه
سعید: ایوللللللللللللللللللللللللل 😍😜
_____________
#فردا_صبح
رسول : رفتم سرکار که اول از همه ستاره خانم و سعید دیدم..
س....سلام
ستاره : سلام ☺️
سعید : سلام داداش خوبی 😘
رسول : ممنون خوبم
ستاره : داداش بیا دیگه دیر شد مامان گفته قبل از 10 بیاید 🤦♀
سعید: برو الان میام
راستی آقا رسول ساعت 8 منتظریم
رسول : چشم ☺️
راستی ریحانه سلام رسوند گفت بهت بگم ایشالا بعد از خاستگاری داداشم دربارش حرف میزنیم
سعید : ایول 😍
_________________
#یکماه_بعد
(رسول و ستاره عروسیشون هست سعید هم با ریحانه نامزد هستن)
رسول: ستاره خانم زودتر بیا من باید گل فروشی هم برم
ستاره : چقدر غر میزنی صبر کن دیگا 😬
معصومه (مادر ستاره ): ستاره جان عجله کن دیگه
ستاره : واای اومدم 😬😬
بریم رسول خیلی غر میزنی
رسول : سه ساعته منتظرم😐
ستاره : خب دارم آماده میشم دیگه 😬
رسول : حالا که شکر خدا آماده شدی بریم؟
ستاره: بریم😂
_________
محمد: از صبح کارم شده توی بازار گشت بزنم تا یک کادو مناسب برای عروسی رسول پیدا کنم رفتم توی یک مغازه یک ست طلا بود و یک زنجیر خیلی قشنگ هر دوتاشون حساب کردم و رفتم بیرون بلاخره 🤦♀
____________
#ساعت_10شب
محمد: رفتم در خونه ی رسول اینا عروسی اونجا بود
زنگ سعید میزنه
الو سعید بیا بیرون کارت دارم
سعید: آقا شما کجایی
محمد: جلویی در شما بدو بیا که باید برم خونه
سعید : چشم
رفتم بیرون یک ماشین دیدم شکل ماشین آقا محمد بود سلام آقا
محمد: سلام سعید جان مبارک باشه ❤️😍
سعید : ممنون اقا😘نمیاید داخل
محمد: نه سعید جان
روی صندلی جعبه ی کادو برداشتم و دادم به سعید
سعید: این چیه آقا
محمد: کادو هست دیگه 😂
از طرف من تبریک هم بگو❤️
سعید: چ.......(رسول اومد و پرید وسط حرفم
رسول : سلام آقا
محمد: پیاده شدم از ماشین وبغلش کردم سلاااام آقا داماد
رسول : بیاید داخل چرا اینجا
محمد: همینجا خوبه کادو دادم دست سعید مبارک باشه آقا رسول 😘❤️
رسول : ممنون اقا❤️
محمد: البته این کادو برای ستاره خانم هست برای تو مرخصی رد کردم 😂
رسول : خیلی ممنون😂❤️
محمد: خدافظ خوشبخت بشی ایشالا ✨❤️
رسول : ممنون اقا خدافظ👋🏻🤩
پ.ن: مبارکههههههههه 😂
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کپی رمان به شدت ممنوع می باشد🚫
زیادمون کنید 🥀
نویسنده: هستی 🥀
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ