eitaa logo
♥️"وحید رهبانی"♥️
258 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
69 فایل
﴾﷽﴿ بزرگترین کانال 👈وحید رهبانی👉 در ایتا😍 اولین کانال رسمی آقا وحید 😎😍 اگه واقعا طرفدار آقا وحید و بچه های گاندو هستی از کانالشون حمایت کن❤ 💗بنشین جانا که حاله خوشی آمدی یارا💗 🌹☁عاشق کشی.. 🌹☁دیوانه کردن.. کانال ما باشما جون میگیره👊❣👊
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 🍂رمان:🍂 🍂پارت : 🍂 داوود:از نگرانی همش حالم بد بود آقا محمد اجازه نداد برای دستگیری عباسی برم سعید: تعقیب عباسی کردیم وارد یک بانک شد کمی گذشت اومد بیرون محمد: بچه ها بریم رفتم جلوراهش گرفتم عباسی: شما 🤨 محمد: لطفا با ما تشریف بیارید عباسی : کجا من جایی نمیام محمد: حکم بهش نشون دادم و گفتم لطفا بفرماید عباسی : بله چشم😢 محمد: دستیگر کردیم و بردیم سایت سعید اینجا باش من برم به آقای عبدی بگم رفتم از پله ها بالا همین جور که میرفتم یهو حس کردم چشمام خسته هست ولی توجه نکردم و ادامه دادم تق ....تق عبدی : بفرمایید محمد : آقا دستگیر هست نمی‌آید برای بازجویی ؟ عبدی: بریم شهیدی تو هم بیا _____ شهیدی: ( جمله ی معروفش میگه ) عباسی : به چه حقی منو دستگیر کردید 😡 شهیدی : لطفا خودتون معرفی کنید عباسی: یعنی نمیدونید کی دستیگر کردید😂 شهیدی: فقط به سوالاتی که پرسیده میشه جواب بدید عباسی: هوووووووف😤 ______ محمد: بازجویی تموم شد آقای شهیدی اومد بیرون شهیدی: خوب محمد اینم نتیجه ی بازجویی محمد: واقعا ممنونم خیلی بهم کمک کردید اطلاعات خوبی داد💗😍 شهیدی: ببینم چکار میکنی محمد: ☺️ عبدی: محمد هماهنگ کردم امروز برو زندان و یکی از همون افراد پرونده بیار و کار شروع کن محمد: چشم اقا 😍 سریع رفتم سمت زندان کارتم به سرباز دم در نشون دادم و رفتم داخل ..... یک نفر از افراد پرونده قدش تقریبا مثل عباسی بود فقط کمی لحجه داشت که می‌شد حلش کرد _________ محمد: داوود .فرشید .سعید . آقای احمدی همه: جان آقا محمد: ایشون سپند میرزایی هستن قرار با ما کار کنه و به عنوان نفوذی وارد تشکیلات اونا بشه سپند : سلام ☺️ داوود: علیک آقا اجازه هست ببریمش اتاق گریم محمد: بله داوود با بچه ها بگو جوری گریم کنن که مو نزنه داوود: چشم😉 آقا روژان و رسول............. (خواستم حالشون بپرسم که پرید وسط حرفم) محمد: داوود جان فکرت مشغول نکن اونا حالشون خوبه داوود: چشم😔با اجازه 💗 پ.ن: گریم 😍 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ کپی رمان به شدت ممنوع می باشد🚫 زیادمون کنید 🥀 نویسنده: هستی 🥀 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 🍂رمان :🍂 🍂پارت :🍂 ارشام: با خودم دعوا داشتم حسی بهم میگفت کار دوتاشون تموم کنم ولی حسی داشتم که نمی‌خواست روژان بدبخت بشه لعنت بهت روژان😤 ____ کلارا : خبری از پسره نشد میشل: نه هنوز 😤 کلارا : یک فیلم از این رفیقش بگیر که زجر میکشه بفرس براش میشل: چشم رفتم داخل اتاق دوتاشون ساکت بودن ..... رسول: بلاخره میشل اومد داخل گوشی بیرون آورد وگفت میشل: خوب ...خوب مثل اینکه این فرمانده ی شما نمیخواد فکری به حال شما کنه ولی من میدونم چه کنم روژان: گوشی گرفت روی رسول و گفت میشل: پوریا شروع کن روژان: با حرف اون مرده که اسمش میشل بود پوریا با چوب بزرگ زد توی مچ پایی رسول که فریاد زد رسول: اخخخخخخخخخخخخ روژان: نکنننننننننننننن عوضی چکار به اون داری 😡 ولی به حرفم گوش نداد یک بار دیگه زد همون جا رسول سعی کرد فریاد نزنه رسول: با تمام وجودم درد حس میکردم ولی هیچی نگفتم این بار نمیخواستم آقا محمد بخاطر من خودش تحویل اینا بده😢 که درد زیادی توی دستم پیچید همون دستی بود که یک بار شکست بی اختیار فریاد زدم 😢😨😰 اخخخخخخخخخخخخخ😩😩😩 روژان: وقتی فریاد می‌زد قلبم میلرزید توی کل وجودم آشوب بود 😭 بی اختیار گریه میکردم گوشی خاموش کرد و کنار گذاشت رسول: مثل اینکه بیخیال من شده بود ولی به روژان هم اهمیت نمی‌داد یک چیز مشکی که شکل شوکر بود گرفت سمتم میشل: میدونی این چیه رسول : ........ میشل: آخی لال هستی نکنه نمیتونی حرف بزنی 😕دلم برات سوخت جوجو😏 رسول: به حرف هاش اهمیت نمی‌دادم حرف نمیزدم نمی‌خواستم عصبی بشه ترس از اینه دارم که روژان اذیت کنه میشل: از ساکت بودنش بیشتر زجر میکشیدم شوکر روی پایین ترین عدد تنظیم کردم و به دستش زدم رسول: فقط چشام بستم و روی هم فشار دادم تا صدام بیرون نیاد😬 روژان: فقط اشک می‌ریختم و نفس نفس میزدم😭دیگه افتادم به التماس تروخدا باهاش کاری نداشته باش 😭😭💔 خواهش میکنم ازت😭😭💔 رسول: جون نداشتم حرف بزنم میشل رفت کنار روژان بازش کردن و بردنش بیرون از اتاق رسول: کجا میبریشششششش😡 کاری باهاش نداشته باشششششش😭😡 ___________ داوود: گریمش تموم شد رفتم بیرون و گفتم لباس پوشیدی بیا بیرون سپند : چشم رفت بیرون روبه رو آینده ی قدی گوشه ی اتاق وایسادم و به خودم نگاه کردم اوه عجب چیزی شدم من ایوللا😍😂🤔 پ.ن: عجب چیزی شده😂 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ کپی رمان به شدت ممنوع می باشد🚫 زیادمون کنید 🥀 نویسنده: هستی 🥀 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اینم دو پارت 😍 عجب چیزی شده ها ایول😂😂 انرژی بدید 😍💥 https://harfeto.timefriend.net/16574436559011
استوری علی افشار کانال✌️🏻وَحّیًدِ رَهّبًانِیّ :)🇮🇷 ╔═══♥️🔗🌱═══╗ 💕 @bmkjnf 💕 ╚══♥️🔗🌱════╝ 😇❤️ 🚫 کپی حرام📛📛 تا وقتی فوروارد هست چرا کپی؟📲🙂
گاندو طنز ☝️😂
داوود ومحمد ❤️
ممد من ❤️🌹