eitaa logo
بحران در آینده جمعیت شیعه
186 دنبال‌کننده
23.7هزار عکس
20.2هزار ویدیو
508 فایل
مطالب پیرامون جمعیت ،ازدواج فرزند آوری, تربیت فرزند و مطالب سیاسی مهم در این زمینه ،در این کانال قرار داده می شود. برای رعایت حقوق و امانت داری ، لینک کانالها حذف نخواهد شد. کانال عقیدتی ما https://eitaa.com/Arshiv_vije ادمین کانال, @Rouki313
مشاهده در ایتا
دانلود
۱۱۴۳ ما از سفر که برگشتیم بهمن ماه بود هوای دل انگیز و نم نمک بارون... دوره ام طبق معمول عقب افتاد منم اهمیت نمیدادم گفتم چند ماه چند ماه عقب میفته اینکه چیزی نیست.😏 هنوزم از قضیه جواب آزمایش چیزی به همسرم نگفته بودم. فهمید که دورم عقب افتاده. یه شب که با هم قدم میزدیم کنار یه دارو خونه وایساد و گفت برم بی بی چک بخرم؟ منم از بس این یک سال و نیم تستام منفی شده بود خسته شده بودم و گفتم نه نمیخواد میدونم نیست! از اون اصرار از من انکار... اما کار خودشو کرد. صبح برای نماز صبح بلند شدیم و قبل از وضو تست زدم یه خط اومد منم گفتم بفرما نگفتم اما دقت که کردم دیدم خط T بود که اومده بالا و چند لحظه بعد هم 2 خط شد!🥺 خواب از چشمم پرید یعنی من... کلی فکر سوپرایز کردن شوهرم اومد تو ذهنم اما دلم یاری نکرد و بلند گفتم عزیزم بابا شدی😍 روز تولد حضرت زهرا بود شوهرم نرفت سر کار و با هم رفتیم آزمایش دادیم و بتام بالا بود و بارداری رو نشون می‌داد. من فقط دلم رفت سوی حرم.. تو کنج صحن انقلاب.. رو لبم تبسم و دلم لبریز از شکر در دل ناامیدی خدا گفت بنده ی من ناامید نباش " لا تیأس من روح الله" باورمون نمیشد بهترین اتفاق زندگیم بود خدا میدونه با چه حالی به خوانواده هامون خبر دادیم اونا هم کلی خوشحال شدن... اینا رو گفتم تا به اینجا برسم که بگم هیییییچ وقت ناامید نشید. به حرفای ناامید کننده برخی آدم ها و دکتر ها هم گوش ندید که به قول مامانم طبیب واقعی امام رضاست، ائمه اطهارن ما بی خبریم، باور کنید! اینجا حرم طبیبی است که درماندگان برای ویزیت نوبت نمیخوان به آقا توسل کنید باهاش حرف بزنید. با دل صاف برید در خونه اش، مطمئن باشید دست خالی برنمیگردید. آقایی که انقدرررر کریمه که میگه نمک سفرتون رو از ما بخواید. شاه و گدا میرن در خونه اش عشقه این آقا عشققق❤️ هر چی بگم کمه الان دخترم سه سال و نیم داره و راستی همون سال توی بارداریم کنکور دادم و قبول شدم و کلی چه تو دوره بارداری چه شیردهی سختی هایی کشیدم که همش نعمته. خیلی وقتا کم آوردم خیلی وقتا ناشکری کردم و بعدش استغفار ولی گذشت و چون میگذرد غمی نیست... ما از یک سال و هفت ماهگی دخترم که شیرش رو قطع کردیم برای فرزند بعدی اقدام کردیم ولی دو ساله باز چشم به راهیم هر چی صلاح خداست شکر... الحمدلله علی کل حالٍ و الحمدلله علی کل نعمةٍ❤️ برای همه زنان سرزمینم آرزوی توفیق دارم انشالله که دامن همه آرزو مندان سبز بشه به حق پنج تن آل عبا بگو الهی آمین... 🌹 به نظر من فرزند صالح بزرگ ترین نعمت دنیاست. چون همه چیز از بین میره پول، مدرک، زیبایی... ولی صد ها سال بعد کسی از خون تو داره تو این دنیا نفس میکشه و ذکر خدا رو میگه... "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۴۴ ما سال ۸۱ ازدواج کردیم. من ۲۳سال داشتم و همسرم ۲۸سال، هردو عاشق بچه بودیم، به خاطر همین از همون اول بچه می خواستیم. یک سال گذشت خبری نشد. سال دوم شد، باز هم خبری نشد، رفتیم دکتر بعد از بررسی های اولیه دکتر گفت که شما به صورت طبیعی بچه دار نمیشید باید برید دنبال آی وی اف، یادم نمیره که چقدر اون روز هر دوتامون ناراحت بودیم.😢 اطلاعات زیادی در مورد آی وی اف نداشتیم. پرس و جو کردیم و تصمیم گرفتیم بریم مرکز ناباروری اصفهان با این که فاصله تا شهر خودمون تقریبا ۱۰ساعت بود. اون موقع ماشین نداشتیم و با اتوبوس می رفتیم چقدر سخت بود. چون من توی اتوبوس حالم بد میشد و بهم خیلی سخت می گذشت. ولی خب هر که طاووس خواهد، جور هندوستان کشد مگه نه😄😉 خلاصه رفت و آمد ما شروع شد و این تازه اول ماجرا بود.🥺 دکترها اول کار گفتن یه پولیپ داری باید برداری و این شد اولین بی هوشی و اولین اتاق عمل رفتن من🤕 بعدش رفتیم دنبال کارهای آی وی اف دارو و آمپول و بی هوشی و تخمک گیری و انتقال و با کلی امید و استراحت و ...دو هفته بعد نتیجه آزمایش منفی😭 چند وقت بعد دوباره رفتیم برای آی وی اف باز روز از نو روزی از نو😏 هنوز ماشین نداشتیم و با اتوبوس می رفتیم. سخت بود ولی امید که باشه سختی هم میشه تحمل کرد. این دفعه دکترها کارهای دیگه ای هم علاوه بر کارهای قبلی انجام دادند که یعنی درصد موفقیت بالاتر بره. باز دارو و آمپول و اتاق عمل و انتقال و... انتظااااار دو هفته ای برای آزمایش. اونهایی که در این موقعیت بودند می دونند که این دو هفته انتظار چقدر طول می کشه، همه دو هفته ها که اندازه ی هم نیستند. قبول دارین که؟ رفتیم آزمایش و باز منفی. نگم از این که این روز چقدر سخته، ندونید بهتر🙊 اینم با همه سختیش گذشت. این وسط تو دوره ای که دکتر نمی رفتیم همچنان دنبال داروهای گیاهی و سنتی و محلی هم بودیم و نتایجی که می خواستیم نداشت. تو این شرایط دانشگاه هم قبول شدم و رفتم دانشگاه پیام نور، واحدها را زیاد برنمی داشتم چون می دونستم باید دکتر هم برم، می خواستم کارم راحت تر باشه. اگه فکر کردین فکر دکتر از سرم بیرون کردم اشتباه می کنید🙈 البته دعا و نذر و التماس به خدا و واسطه کردن ائمه سر جاش بود. میدونید که ما بدون توسل اصلا نمی تونیم زندگی کنیم😍 نه فقط خودمون که کل دوست و آشنا و فامیل و خانواده بسیج شده بودن برای دعا و نذر برای ما😂 حالا کارمو راحت تر بود چون دیگه ماشین داشتیم.😊 باز برای سومین بار همون درمان ها و درمان های جانبی و عمل و انتظار و آزمایش و نتیجه منفی☹️ دوباره دانشگاه و پس انداز و یه خورده استراحت و ادامه ی کار.... آره دیگه نمی شد که ادامه ندیم😄ما بچه می خواستیم و هنوز نداشتیم پس معنی نداشت که خسته شدم و نمی تونم و نمیشه و از این حرفها، به قول بزرگترها نه ما پیر بودیم نه خدا بخیل😌 دوباره بعد چند وقت ادامه درمان برای چهارمین بار درسته؟ حسابش از دستم در رفت😅 و آزمایش بعد دو هفته و جواب همون جواب قبلی😩 به قول شاعر :مرا به سخت جانی خود این گمان نبود.🙊 این دفعه تخمدان ها آب آوردند و سه روز توی بیمارستان بستری شدم و با کمال صحت و سلامت مرخص شدم. اومدیم شهرمون و درس و دانشگاه و زندگی دیگه😍 زندگی خوب و عاشقانه ای داشتیم فکر نکنید فقط دوا و دکتر بوده به دکتر رفتن می گفتیم مسافرت، مسافرت بود دیگه سعی می کردیم بهمون خوش بگذره😊چون دیگه چند ساال گذشته بود و ما بچه دار نشده بودیم اغراق نکنم هر جا می رفتیم چه عروسی چه عزا چه مهمونی کلا هر جا اولین سوال عزیزان این بود بچه دار نشدین😏😁 اگه نمی پرسیدن تعجب داشت😜 و ما خیلی خونسرد با یه لبخند که هنوز نه البته از اون لبخندهای زورکی🙃 ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۴۴ ششمین بار هم نتیجه همون شد. البته خدای نکرده کسی فکر نکنه دکترهاش بد بود یا مرکز خوبی نبود و از این حرفها، واقعا هم دکتر خوب داشت، هم امکانات، خوب هم رسیدگی خوب اما انگار حکمت خدا برای ما اینطوری تعیین شده بود شاید هم امتحان بود که اگر بود خداییش امتحان سختی بود. البته امتحان معمولا سخت مگه نه؟🥵 بعد از ششمین بار یه مدت دکتر نرفتیم. بعدش بعضی از بزرگترها گفتند و خودمون هم قبول کردیم که شاید اینجا قسمت نیست شهر دیگه ای را انتخاب کنیم برای ادامه درمان. یه سید بزرگواری بود(خدا رحمتش کنه) بسیار مورد احترام، به پیشنهاد مادر شوهرم رفتیم پیش ایشون که استخاره کنیم کجا ادامه بدیم. چند شهر نیت کردیم و جواب ما شد شهر زیبا و دوست داشتنی یزد😍 برای ادامه ی درمان راهی یزد شدیم و بیمارستان مادر و دکترهای جدید، برای هفتمین بار برای ما و اولین بار در بیمارستان مادر یزد... خب درمان و دارو و عمل و دوباره انتظار و باااز همون نتیجه قبلی😔 و هشتمین بار هم همون نتیجه😔 آدم بعضی وقت ها خودش هم باورش نمیشه که این قدر توانایی و قدرت و امید داره💪💪 زمان می گذشت ولی راستش بگم اذیت شدم و حتی خسته شدم اما هیییچ وقت ناامید نشدم. این دفعه برای نهمین بار دوباره راهی یزد زیبا شدیم. با مردمانی مهربان و دوستانی که پیدا کردیم و احساس غربت نکردیم. البته اینم بگم که توی اصفهان هم دوستان بسییار خوبی داشتیم که اونجا هم غم غربت حس نکردیم خدا در دنیا و آخرت براشون جبران کنه انشاءالله😍 اما این دفعه یه کمی نتیجه فرق داشت. یه شادی بیش از حد ولی کوتاه و زود گذر😱 این بار نتیجه بعد از دو هفته مثبت شد و مثل یک بمب در بین کل کسانی که ما را می شناختند صدا کرد. سیل پیام های تبریک و شاد باش و چند روز بعد علائم ناخوشایند و نظر دکترها که امیدی به این جنین نیست😭 این نتیجه از همه قبلی ها سخت تر بود. حتما خدا در ما صبری بیشتر از این سراغ داشت که خودمون نمی دونستیم و این شرایط در حالی بود که هنوز پیام های تبریک می رسید چون اون قدر زود اتفاق افتاده بود که خبر دوم هنوز پخش نشده بود. بعد از این اتفاق شوهرم که همیشه همراه بود گفت دیگه کافیه من دیگه دکتر نمیام.😕 خیلی ضربه روحی بهش وارد شده بود. من هم توی اون شرایط که واقعا سخت بود چیزی نگفتم اما چند وقت که یه کم آروم شدیم و اوضاع تغییر کرد، دوباره شروع کردم به زمینه سازی برای ادامه درمان که خدا را شکر موفق شدم😎 دوباره راهی دیار یزد شدیم و شروع درمان. چند روز اونجا بودیم که خبر دادند پدرم مریض و بردنش بیمارستان😔 ولی ما که درگیر درمان بودیم نتونستیم برگردیم و تماس که می گرفتیم می گفتند بهتر ولی باید فعلا بستری باشه. خلاصه ما عمل ها رو انجام دادیم و برگشتیم و چون بابام توی مرکز استان بستری بود چند روز بعدش رفتیم ملاقات. و همچنان منتظر زمان آزمایش بودیم و این دفعه غیر از نگرانی جواب آزمایش نگران بیماری پدرم هم بودیم. ولی حال پدرم بهتر که نشد بدتر هم شده بود😔 با همون حال یه بار دیگه رفتم بیمارستان و نگرانیم بیشتر شد چون اوضاع اصلا خوب نبود. سرانجام موقع آزمایش رسید و این دفعه جواب مثبت بود اما با وجود بیماری پدر و تجربه تلخ قبلی زیاد خوشحالی نکردیم اما خب تو اون شرایط واقعا خبر خوبی بود. زنگ زدم به داداشم و گفتم این خبر حتما به بابا بده چون خیلی منتظر این خبر بود و دو روز بعد پدرم آسمانی شد😭 حتی تشیع جنازه پدرم بزرگترها نگذاشتند من حضور داشته باشم و گفتند باید استراحت کنی😢 حتی چهلم پدرم هم مرا سر خاک نبردند البته تو مراسم بودم اما سر خاک نگذاشتند برم سخت بود ولی ... چند روز بعد از چهلم پدرم رفتیم برای سونوی تشکیل قلب اما دکتر گفت کیسه حاملگی هست اما صدای قلب نیست😢یک هفته بعد سونو تکرار شد اما جواب همان بود که بود😢 البته من دیگه قوی شده بودم و همه این اتفاقات تلخ نمی تونست مرا از پا در بیاره. من هنوز امید داشتم و این امید چیز غریبی ست که می تونه معجزه کنه😊 همه عزیزان می دونند که همچین مواقعی سختی سقط و وضعیت روحی مادر و کورتاژ و ...وجود داره که برای این که خاطر عزیزان مکدر نشه ازش می گذرم. آیه قرآن هست که: ما انسان را در رنج آفریدیم. رنج می تونه انسان را بزرگتر کنه، قوی تر کنه و خلاصه که خیلی هم بد نیست😉 ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۴۴ بعد از این اتفاقات سخت یعنی از دست دادن پدر و سقط جنین و... از لحاظ روحی خب باهاش کنار اومدم، تحمل کردم اما از نظر جسمی خوب نبودم. دوسه ماه گذشته بود یه خورده بهتر شده بودم ولی هنوز خب بدنم به طور کامل به حالت اولش بر نگشته بود اما نعمتی نصیبم شد که حالم خوب کرد در موقعی که انتظارش نداشتم آقا امام حسین که قربونش برم طلبید و ما توی ایام اربعین مسافر کربلا شدیم🥲 با این که سختی جسمی داشت ولی خیلی به جان من چسبید☺️ اونجا زیر قبه ی نورانی آقا امام حسین دعا کردم و مطمئن بودم که اجابت میشه، اصلا شکی توش نداشتم. وقتی برگشتیم یه مدت بعدش دوباره رفتیم برای ادامه درمان. دکترم آقای پروفسور کریم زاده بود. این دفعه بعد از طی دوره درمان وقتی که رفتیم برای انتقال جنین گفتند جنین شما تشکیل نشده😭به جرات می تونم بگم این اتفاق از تمام اتفاقات قبلی برای من تلخ تر بود تا جایی که من قدرت حرف زدن نداشتم اون لحظه فقط اشک هام مثل بارون می ریخت، هیچ وقت یادم نمیاد اشک هام این طوری بی اختیار ریخته باشه. ما را فرستادند پیش دکتر، دکتر هم وقتی فهمید خیلی ناراحت شد، من که نمی تونستم حرف بزنم، فقط کاغذها را گذاشتم روی میز و نشستم. دکتر زنگ زد آزمایشگاه و توضیح خواست، اونها هم بهش توضیح دادند. دکتر بعد از یه مکث برای اولین بار به من گفت: دخترم دیگه نیا اینجا😳 گفتم آقای دکتر یعنی دیگه امیدی نیست؟؟ اینم بگم آقای دکتر کریم زاده از نظر سنی جای پدر بزرگ من میشه(انشاءالله هزار سال زنده باشه) گفت شما میای اینجا نتیجه نمی گیری ما خجالت می کشیم(همین قدر بزرگوار) یه خورده مکث کرد و گفت البته آدم هایی بودند که من گفتم نیاین، اومدن و الان بچه دارند😊 گفتم آقای دکتر من هم از هموناشم(امید حال می کنید☺️) گفتم داروها را بنویسید برای دفعه بعد و نوشت☺️ وقتی اومدم دیدم همسرم چشم هاش قرمزه، گریه کرده بود، خیلی کم تا اون وقت گریه اش رو دیده بودم. گفت من دیگه نمیام دکتر، اگه می خواست بشه تا حالا شده بود. گفتم باشه حالا بریم. این دفعه دست خالی تر از قبل برگشتیم دیگه نیازی به اون دو هفته انتظار هم نبود😔 همسرم خیلی به هم ریخته بود. گفت تو که گفتی رفتیم کربلا مشکل مون حل میشه، این دفعه که بدتر شد. گفتم هنوز که دیر نشده فرصت هست. چند وقت بعدش دوباره رفتیم برای ادامه درمان، نمی دونم الان در موردم چه فکر می کنید اگه بگم باز هم نتیجه قبلی تکرار شد🤔 اما خب شد تقصیر من که نیست. دلیلش هم من نمی دونم، دکتر هم نمی دونست، اون دانای مطلق که از همه ی آشکار و پنهان آگاه هم که می دونست چیزی به من نگفت🙊 این دفعه کمتر از قبل جا خوردم، گفتنم که آدم قوی تر میشه. به همسرم گفتم دفعه بعد میشه،گفت یعنی دفعه بعد چه فرقی می کنه؟ اینم بگم تا یادم نرفته که این دوازدهمین بار بود که من برای آی وی اف رفته بودم، یعنی قرار بود دوازدهمین آی وی اف من باشه که نمیه کاره شد. دلیل این که به همسرم گفتم میشه این بود: گفتم یه لحظه خودم گذاشتم جای خدا(نعوذباالله) دیدم من اگه خدا باشم دیگه این وضع تمومش می کنم چون اگه قرار بوده این آدم تنبیه بشه به هر دلیلی همه جورش سرش اومده و تنبیه شده اگه هم قرار بوده امتحان بشه خب دیگه امتحانش هم پس داده نه ناامید شده، نه کفر گفته و میشه گفت قابل قبول بوده(البته این نظر من خدا بود🙊😁)همسرم گفت خوب می بُری و می دوزیست گفتم حالا ببین😁 خیلی طول نکشید دوباره رفتیم، دکتر هم بیچاره هوامون داشت و دیگه دیده بود این آدم مصداق این شعر: من آن گدا صفت پیر و کنایه نفهمم،گرم برانی از این در، در آیم از در دیگر😁 این دفعه داروها و عمل و انتظار سخت برای روز انتقال که نکنه دوباره... اما این دفعه کار پیش رفت، دوتا جنین تشکیل شد باکیفیت خوب😊 و انتقال و برگشتیم و دو هفته انتظار سخت و روز آزمایش... همسرم قرار بود بره جواب آزمایش بگیره گفت می ترسیدم برم داخل ولی به هر سختی بود رفتم و گفتند: مبارکه🤩😍 این دفعه جرات نکردیم علنیش کنیم، تجربه های تلخ گذشته مانع میشد خیلی خوشحال باشیم. ۸هفته انتظار سخت و طولااااانی، بالاخره روز سونوگرافی فرا رسید، با همسرم رفتیم، البته ایشون نیومد داخل، پشت در بود. وقتی دکتر گفت اینم صدای قلبش انگار تمام دنیا را به من دادند (الهی هر کسی که منتظر این لحظه را تجربه کنه) اومدم به همسرم خبر دادم و او بیچاره شوکه شده بود، هیچ عکس العملی نشون نداد. انگار باورش نمی شد. (همین قدر رمانتیک😂) خلاصه بعد از ۱۷ سال و ۱۳بار آی وی اف بالاخره ما معجزه امید و توکل و توسل را با تمام وجود درک کردیم😍 و دختر ناز ما در فروردین ۱۳۹۸ از طرف خداوند حکیم و مهربان به ما هدیه داده شد الحمدالله ادامه👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۴۴ خب بالاخره رسیدیم به جاهای خوب😍 روزی که دخترم رو از بیمارستان مرخص کردیم، اول رفتیم در خونه بابام، چون توی مسیرمون بود. وقتی رسیدیم کلی از فک و فامیل جمع بودند و شادی و تبریک و به رسم ما جنوبی ها شلیک هوایی با تفنگ که اینجا در مراسم شادی انجام میشه(البته موافقش نیستم) ولی رسمیه که هست. بعد از استقبال گرم خویشاوندان ما اومدیم خونه، دیدیم کلی از خانواده و فامیل شوهرم و همسایه ها توی کوچه جمع هستند دوباره آهنگ و شادی و...که بعضی تا که نمی دونستن چه خبر پرسیده بودند تو کوچه کی عروسی داشته😂 اینم بگم که من زایمانم طبیعی بود و توی بارداری هم بهم گفتن باید برم آمنیوسنتز انجام بدم که قبول نکردم و گفتم این هدیه را بعد این همه سال خدا داده و حتی اگر مشکلی هم باشه من اهل سقط کردن نیستم که خدا را شکر بچه ام سالم بود😊 خب بچه داری و سختی هاش و شب بیداری هاش که همه ی مادران می دونن و نیازی به گفتنش نیست😉 دخترم که حدود تقریبا دو سال و نیمش شد، به همسرم گفتم دوباره بریم دکتر، اطرافیان که متوجه تصمیم ما شدند بعضی ها که تشویق کردند، بعضی ها هم گفتند یکی دارین بعد از این همه دوا و دکتر کافیه، چرا این همه دارو که عوارض داره مصرف کنید؟گفتم کجای کارید میگین یکی کافیه! تازه دوتا هم کافی نیست😜 خلاصه ما چند باره راهی دیار زیبای یزد شدیم. شروع درمان و رفت و آمد و دارو و عمل انتظااااار.... اما از اونجا که خواست خدا بود این دفعه همون بار اول مثبت شد و خداوند برای دومین بار منو لایق مقام مادری کرد و دختر دومم شهریور ۱۴۰۱ با زایمان طبیعی به دنیا اومد. یه هدیه زیبا و ارزشمند دیگه از طرف خدا😍😍 یادم رفت بگم دختر اولم دقیقا در ۴۰ سالگی و دختر دومم در ۴۳سالگی من به دنیا اومدند الحمدالله سر بارداری دوم هم دکترها گفتند ریسکش بسیار بالاست و همون حرفهای قبلی ولی هیچ مشکلی نبود و خدا را شکر دخترم زیبا و سالم بود😘 حالا من مادر دو دختر دسته گل هستم خدا را شکر. الان دخترم کوچکم دو سال و نیمش و من بعدش دوباره رفتم برای درمان، این دفعه کلی داروهای تقویتی هم دکتر داد و بعدش دوره درمان شروع کردم این دفعه وضعیتم زیاد خوب نبود یه دونه تخمک بیشتر نداشتم که دکتر از من اجازه گرفت که برای یه دونه درمان ادامه بدیم؟که موافقت کردم و عمل اول انجام شد اما بعدش اطلاع دادند که جنین ها تشکیل نشده و ما که دیگه آبدیده شدیم، این خبرها نمی تونه ناامیدمون کنه دست خالی برگشتیم.😏ولی ناامید نشدیم. دکتر رفتن دیگه برای ما سخت تر شده با وجود بچه حتما باید یه همراه داشته باشیم که خواهرام که خدا حفظشون کنه زحمتش رو کشیدند. شاید باور نکنید ولی چند ماه بعد دوباره رفتم و یه خواهرم همراهمون بود که پیش بچه ها باشه. این دفعه هم دوتا تخمک داشتم اما وقتی رفتیم برای انتقال گفتند دوباره هم تشکیل نشده😢 و باز دست خالی😔 دعا کنید اول اینکه خدا ما رو جزو مجاهدان به حساب بیاره چون الان فرزندآوری جهاده و دوم این که دعا کنید برای ما که توی این فرصت باقی مانده دوباره لایق مادر شدن بشیم انشاءالله محتاج دعای همه ی عزیزان هستم. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
هدایت شده از دوتا کافی نیست
. مایوس نشید... از فرزنددار شدن مأیوس نشید. بعضی‌ها میگن آقا پنج سال بچه‌دار نشدیم. طوری نیست. ما خیلی آدم‌ها داریم که سال‌ها طول می‌کشه تا بچه‌دار بشن. ... خودِ بابای من – خدا همه‌ی اموات را بیامرزه – سال‌های زیادی بچه‌دار نشد. دوتا همسر گرفت، از هیچ کدوم بچه‌دار نشد. [بعد از ماجراهایی] خدا دوازده تا بچه بهش داد. ... مأیوس نشید که دو سال [طول کشید]. من عالمی را سراغ دارم که بعد سی سال بچه‌دار شد. 🌐 سمت خدا "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۷۳ من متولد سال ۶۷ و همسرم ۶۵ هستن. سال ۹۱ کاملا سنتی باهم آشنا شدیم و عقد کردیم، دو سال بعد هم ازدواج کردیم. یه کم که از زندگیمون گذشت دلمون بچه میخواست اما حدود یکسال گذشت و خبری نشد، دکتر رفتن های ما شروع شد. یه جا میگفتن تنبلی داری، یه جا میگفتن همسرم خیلی ضعیفه، خلاصه یکسال طول کشید و هیچ نتیجه ای نداشت. کم کم حرف های بقیه هم به گوش می‌رسید که بچه بیارید و... به پیشنهاد یکی از دوستانم رفتم طب سنتی، این پروژه خیلی طولانی بود، از داروها بگیر تا اعمال حجامت و بادکش و.... هر پزشک طب سنتی و طب نوین که هر کسی معرفی می‌کرد، میرفتیم. کم کم دچار یاس و افسردگی شدم، خیلی ناراحت بودم. همه ش به خدا میگفتم مگه نمیگی از تو حرکت از من برکت، من این همه تلاش می‌کنم چرا هیچ دری به روم باز نمیشه. حرفا و کنایه های دیگران هم بیشتر شده بود و حالا ۶ سال از ازدواجمون میگذشت، خیلی حال روحیم بد بود، شروع کردم یاد گرفتن کلاس های هنری، خیاطی، تریکو بافی، باشگاه....تا شاید یادم بره، اما تا خانم باردار میدیم داغ دلم تازه میشد🥺هر وقت خبر بارداری افراد خانواده به گوشم می‌رسید آه از نهادم بلند میشد، نه به خاطر اینکه حسودی کنم، نه، به خاطر اینکه دوباره من نشانه قرار میگرفتم که تو چراااا نمیاری،و من چی باید میگفتم🥺 کم کم دیگه مهمونی نمی‌رفتم بهانه میاوردم، از جمع های خانوادگی کناره میگرفتم، چون واقعا اذیت میشدم. همه به چشم ترحم بهم نگاه میکردن دکتر بهم معرفی میکردن و منی که دم نمیزدم. حتی سعی می‌کردم اصلا به شوهرم غر نزنم همه توی دلم بود و خدا میدونه که جز خودش و اهل بیت با کسی درد دل نمیکردم، چون واقعا کسی جای من نبود که درک کنه، خلاصه یه خانم دکتر طب سنتی بهم معرفی شد که خیلی بهم امیدواری داد، با اولین دوره استفاده از داروهایی که برام تجویز کرد باردار شدم، من و همسرم سر از پا نمیشناختیم خیلی خوشحال بودیم،تا اینکه این خوشحالی زیاد دوام نداشت و توی ۸ هفته با تشکیل نشدن قلب سقط شد و اون حال بد قبل با شدت بیشتری اومد سراغم، باز هم خانم دکتر گفت همین که باردار شدی یعنی امیدواری، پس بازم میشه نگران نباش جالب اینکه آزمایش چکاپ که بعد اون سقط دادم خیلی خوب بود و سونو نشان از تنبلی نمی‌داد، سه ماه بعد به طور کاملا طبیعی باردار شدم، اما ای کاش نمیشدم، بعد دو هفته شبی که فردا میخواستم برای سونو گرافی مراجعه کنم با یه درد عجیبی سمت راست شکمم مواجه شدم. همسرم زنگ زد اورژانس و رفتیم بیمارستان و اونجا متوجه شدیم که بارداری خارج رحم بوده و لوله سمت راستم پاره شده که عمل جراحی شدم، دو روز بعد با شکمی که مثل سزارین باز شد و حال روحی خراب مرخص شدم و راهی خونه مادرم شدم. بعد چند روز اومدم خونه خودم،کارم همش گریه بود، به خصوص اینکه همینطوری سخت باردار میشدم حالا یه لوله هم از دست داده بودم و بارداری برام سخت تر شده بود، ماه ها گذشت و بارداری و بچه داری برای من آرزوی دست نیافتنی بود، دیگه حتی اگه کسی بهم میگفت انشاالله خدا فرزند روزتون کنه مامان بشی، میگفتم از من گذشته دعای دیگه ای در حقم بکن اون زمان سال ۱۴۰۰ کرونا هم بود، بعد اون اتفاق من و همسرم دچار کرونا سخت شدیم. همسرم که کارش به بیمارستان کشید. خدا میدونه چه حالی داشتم. جسم خراب و روحی هم خراب تر،تا مدتها هم با عوارض کرونا دست و پنجه نرم مي‌کردم. خلاصه سال بعد یعنی ۱۴۰۱ به گفته دوستانم حوزه شرکت کردم که هم سرم گرم بشه و هم ادامه تحصیل باشه برام، رفتن به حوزه و درس خوندن شد تنها دلخوشی زندگیم، کم کم حالم به واسطه معنویت اونجا بهتر شد، یه استاد داشتیم که کار مشاوره هم انجام میداد، باهاش صحبت کردم و از اتفاق های زندگیم بهش گفتم. یواش یواش داشت حال روحیم بهتر میشد. سه سال بود که داشتم میرفتم حوزه درس میخوندم. خیلی حالم بهتر بود. روحیه ام عوض شده بود،نصف روز خونه نبودم، اون مابقی هم کارهای خونه رو انجام می‌دادم و درس میخوندم چون کار همسرم طوري بود اغلب اوقات خونه نبود، من سرم گرم درس و بحث میشدم. ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۷۳ اغلب توی حوزه فهمیده بودن که من بچه دار نمیشم اما واکنش خاصی بهم نشون نمیدادن منم حساسیت قبل رو نداشتم،یه استادی داشتیم یه بار بحث شد سر کلاس گفتن که یه امام زاده ای هست توی مشهد اردهال معروفه به کربلای ایران، کلی از مقام ایشون گفتن و اینکه خیلی مجرب هستن، گفتن ایام عید نزدیکه میتونید یکی دو روزه برید و برگردید اما از این امامزاده غافل نشید. این پیشنهاد خیلی به دلم نشست. پارسال عید سال ۴۰۳ با همسرم راهی شدیم، وقتی وارد حرم شدیم یهو بغضم ترکید گفتم مگه من از خدا چی میخواستم که نشه، مگه بچه من جای کی رو توی این دنیا تنگ کرده، من چه گناهی کردم که خدا نخواد من مادر بشم. یکی از خادمای حرم دید خیلی حالم بده، دوتا نبات بهم داد و گفت غصه نخور اینقدر بودن دست خالی اومدن و دست پر برگشتن، امیدت به خدا باشه. دو روز اونجا بودیم و آمدیم و اما عجیب آروم شدم. خیلی حالم بهتر و بهتر از قبل شد و انگار نور امید تو دلم جوانه زده بود، من فروردین ماه مشرف شدم به اون امام زاده و خرداد ماه متوجه شدم باردارم، اولش خیلی استرس داشتم که نکنه دوباره سقط و خارج رحم باشه، بلافاصله بعد آزمایش بارداری رفتم دکتر و سونو، خدارو شکر جاش خوب بود و قلب داشت. شنیدن صدای قلبش بهترین صدایی بود که شنیدیم. با همسرم به دکتر گفتیم ما ده ساله منتظر این صدا هستیم. خدارو شکر بارداری زیاد سختی نداشتم و دختر کوچولوم بهمن ۴۰۳ به دنیا آمد و چراغ دل و خونه مون رو روشن کرد. الان که براتون داستان زندگیم رو مینویسم نزدیک به چهار ماهشه بغلم خوابه، خواستم بگم که هیچگاه از رحمت خدا ناامید نباشید و بدونید اگه صلاح بدونه حتما اجابت خواهد کرد. هر حاجتی رو فقط و فقط از خدا بخوایید و به اهل بیت متوسل بشید، انشاالله که هر کسی در آرزوی فرزند هست خدا دامنش رو سبز کنه، برای منم دعا کنید که خدا بازم منو لایق بدونه و فرزندان سالم و صالح بهمون عطا کنه. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
هدایت شده از دوتا کافی نیست
1.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. ✅ افزایش ۱۰۰ درصدی ظرفیت درمان رایگان زوج‌های نابارور در طرح باور مدیر بنیاد برکت: در ۱۱ استان کشور، مراکز درمانی تخصصی ناباروری ساخته شده. زوج‌های ۵ دهک اول درآمدی برای درمان؛ هزینه‌ای پرداخت نمی‌کنند و طرح باور در سراسر کشور در حال اجراست. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
. ✅ نسخه ای معنوی برای درمان ناباروری!! کسانی که بچه دار نمی شدند خدمت حضرت آیت الله بهجت(رحمه الله) می رسیدند تا توصیه ایی یا دعایی بکنند و ایشان به حدیثی که در ادامه خواهد آمد، توصیه می کردند و بچه دار می شدند... روزی امام باقر علیه السلام به هشام دربان که از یاران ثروتمند آن حضرت بود، فرمودند: می خواهی دعایی به تو یاد بدهم که صاحب فرزند شوی. دربان گفت: بله پس حضرت فرمودند: در هر صبح و عصر ✅ هفتاد مرتبه «سبحان الله» بگو ✅ ده مرتبه «استغفر الله» بگو ✅ دوباره ۹ مرتبه «سبحان الله» و یک مرتبه استغر الله و این آیات را بخوان: «اسْتَغْفِرُواْ رَبَّکُمْ إِنَّهُ کاَنَ غَفَّارًا یُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَیْکمُ مِّدْرَارًا وَ یُمْدِدْکمُ بِأَمْوَالٍ وَ بَنِینَ وَ یجَعَل لَّکمُ جَنَّاتٍ وَ یجَعَل لَّکمُ أَنهْارًا دربان این اذکار را خواند و صاحب فرزندان زیادی شد و کسی که این روایت را نقل کرده است می گوید من و همسرم به این روایت عمل کردیم و صاحب فرزند شدیم، و به دیگران که فرزند نداشتند یاد دادیم و آنها هم صاحب فرزند شدند. 👈 توصیه شده است که تا زمانی که به نتیجه برسید هر روز به این روایت عمل کنید. 📚مکارم الأخلاق-ترجمه میر باقرى، ج۱، ص ۴۳۰ "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
هدایت شده از دوتا کافی نیست
. ✅ فرصت استجابت دعا... جریان بدین شرح است که حضرت زکریا علیه‌السلام از خداوند درخواست کرد تا نام‏‌های مبارک پنج تن آل عبا علیهم‌السلام را به او تعلیم دهد که جبرئیل برای تعلیم این اسماء بر او نازل شد. هر وقت حضرت زکریا علیه‌السلام نام‏‌های مبارک محمد، علی، زهراء و حسن علیهم‌السلام را می‌‏برد، غم و اندوه وی بر طرف می‏‌شد، اما هرگاه نام مبارک حسین علیه‌السلام را می‌‏برد، گریه راه گلوی او را می‏‌گرفت و نفس وی به شماره می‏‌افتاد تا اینکه روزی حضرت زکریا علیه‌السلام گفت: خدایا! برای چیست که هر وقت من نام آن چهار نفر را می‏‌برم غم و اندوه من برطرف می‏‌شود اما وقتی نام حسین علیه‌السلام را می‌‏برم چشمانم اشکبار و نفسم به شماره می‌‏افتد. خداوند داستان شهادت امام حسین علیه السلام را برای زکریا علیه‌السلام شرح داد. پس از این ماجرا بود که حضرت زکریا علیه‌السلام به شدت تحت تأثیر قرار گرفت، «فَلَمَّا سَمِعَ ذَلِکَ زَکَرِیَّا لَمْ یُفَارِقْ مَسْجِدَهُ ثَلَاثَةَ أَیَّامٍ وَ مَنَعَ فِیهَا النَّاسَ مِنَ الدُّخُولِ عَلَیْهِ وَ أَقْبَلَ عَلَى الْبُکَاءِ وَ النَّحِیب‏»، هنگامی که حضرت زکریا (علیه‌السلام) این جریان را شنید، مدت سه روز از مسجد خویش خارج نشد و در آن مدت اجازه ورود به احدی نداد، آنگاه مشغول گریه و زاری شد. 📚کمال الدین و تمام النعمة، ج‏۲ خدا بدین وسیله او را با جریان امام حسین علیه السلام آشنا کرد، جریانی که خدا آن را اراده کرده بود. در چنین فضایی بود که حضرت زکریا (علیه‌السلام) از خدا چنین درخواست کرد: «اللَّهُمَّ ارْزُقْنِی وَلَداً تَقَرُّ بِهِ عَیْنِی عَلَى الْکِبَرِ وَ اجْعَلْهُ وَارِثاً وَصِیّاً وَ اجْعَلْ مَحَلَّهُ مِنِّی مَحَلَّ الْحُسَیْنِ فَإِذَا رَزَقْتَنِیهِ فَافْتِنِّی بِحُبِّهِ ثُمَّ فَجِّعْنِی بِهِ کَمَا تُفَجِّعُ مُحَمَّداً حَبِیبَکَ بِوَلَدِه‏»، خدایا! پسری به من روزی کن که در این زمان پیری چشم من به وی روشن شود، موقعی که این پسر را به من عطا کردی مرا شیفتۀ محبت وی کن، سپس مرا دچار مصیبت او کن همچنان که حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) حبیب خود را دچار مصیبت فرزند خواهی کرد. آشنایی او با این جریان، حزن او برای امام حسین (علیه‌السلام) و در نتیجه عزلت نشینی او موجب شد تا از رحمت الهی بهره‌مند شود، خدا در پی درخواست او فرزندی را به او عطا کرد و او را «یحیی» نام نهاد. 👈 بنا به روایتی معتبر و صحیح از امام رضا علیه السلام که ایشان فرمودند: "روز اول محرم، روزی است که حضرت زکریا دعا کردند که خدواند به او فرزندانی عنایت فرماید، خدواند نیز به او یحیی را بشارت داد." بعد حضرت فرمودند: «پس هر کس این روز را روزه بگیرد و سپس دعا کند، خداوند همان طور که دعاى زکریّا را مستجاب کرد، دعاى او را نیز مستجاب خواهد کرد.» 📚کتاب امالی و کتاب من لا يحضره الفقيه ؛ شیخ صدوق ج۲ ؛ ص۹۱ «دوتا کافی نیست»| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
. بروید پیش امام رضا ... یکی از دوستان ما بچه‌دار نمی‌شد و گرفتار بیمارستان‌ها و آزمایش‌های مختلف شده بود. آمد به من گفت من گیر کردم. من پیش حاج آقا [مجتبی] رفتم و گفتم یکی از دوستان متدین و خوب ما بچه‌دار نمی‌شود. ایشان فرمود: «برود پیش امام رضا [علیه السلام]، در قسمت پایین پا هزار و یک صلوات به امام رضا [علیه السلام] هدیه کند، بعد هم یک مرتبه بگوید: یا ابالحسن الرضا بچه‌دار می‌شود!» چیزی نگذشت که بچه‌اش به دنیا آمد! 📚 حاج آقا مجتبی "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist