صحبتهای آیت الله مصباح که تمام شد، سریع خودم را به سمت درب خروجی حسینیه رساندم. دیدم گروه زیادی از جوانان به صف شدهاند تا ایشان را از نزدیک ببینند.
استاد آرام آرام از روی منبر پایین آمدند و راهی درب خروجی شد. از دور که نگاه میکردم اوج تواضع را در سر به زیری و متانت مثال زدنی ایشان میدیدم.
استاد در میان صفی از شاگرادان آرام آرام از حسینیه خارج میشدند. جوانی که خود را جامانده از این قافله میدید، سراسیمه خود را به صف عاشقان رساند و با صدایی کمی بلند و از پشت سر، خطاب به استاد گفت:
حاج آقا از راه دور آمدم تا شما را ببینم و بهتون بگویم برایم دعا کنید.
استاد با شنیدن صدا ایستادند و سر برگرداندند و خود را نزدیک جوان کردند و با صدایی آرام و نگاهی سرشار از مهربانی و با تبسمی که همیشه بر لب داشتند، فرمودند:
به شرط اینکه شما هم برای من دعا کنید. و برگشتند. جوان را دیدم که مات و مبهوت از جواب استاد بود. سریع چشم دوختم به استاد که در حال ترک حسینیه بودند که ناگاه دیدم استاد در کنار درب خروجی ایستادند و رو به آن جوان کرده و فرمودند:
یادت نره اسمم محمد تقیه، برای محمد تقی دعا کن!
این را گفتند و رفتند.
روحش شاد بذکر صلوات
#علما #اخلاق
#آیت_الله_مصباح
🔺کانال #شیخ_حسین_بلبل_زاده
https://eitaa.com/bolbolzadeh