eitaa logo
بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود (عج)استان تهران
2.6هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
1هزار ویدیو
86 فایل
:🌐:مهدویت یک امر جهانی است:🌐: 🔸️🔷️ یک‌ قدم‌ برای ظهورش برداریم ...🔶️🔹️ ↙️ ارتباط با ادمین کانال‌: 🆔️ @Sayedeh_hossini ♻️ تبادل : 🆔️ @abasaleh313mongi
مشاهده در ایتا
دانلود
🔘ماجرای بنی‌اسرائیل و بخت النصر(۱) حضرت صادق آل‌محمّد(ص) دربارة همة آنچه که بر بنی‌اسرائیل و دیارش فرود آمد می‌فرمایند: 🔹«وقتی بنی‌اسرائیل مرتكب معصيت شدند و از امر پروردگارشان سرپيچی نمودند، خداوند اراده كرد تا كسی را بر آنها مسلّط كند كه آنها را به ذلّت افكند و آنها را به قتل برساند. آنگاه خداوند به ارميا وحی كرد: «ای ارميا! در اين شهری كه من آن را از ميان همة شهرها برگزيده‏ام، به جای درختان انگور، درخت خرنوب سر بر خواهد آورد.» ارميا اين خبر را به راهبان بنی‌اسرائیل رساند. آنها گفتند: از درگاه الهی بخواه تا معنای اين مَثَل را برای ما آشكار كند. » ▫️پس ارميا هفت روز روزه گرفت. آنگاه خدای متعال به او وحی كرد: 🔹 «ای ارميا! آن شهر، «بيت المقدّس» است و درختان انگور، همان بنی‌اسرائیل‏، ساكن آنجا بودند كه با ارتكاب معاصی و تغيير دين من، نعمت مرا مبدّل كردند و كافر شدند و مانند درخت خرنوب گشتند. پس من سوگند می‏خورم كه آنها را با بلایی امتحان كنم كه دانشمندان به حيرت درافتند و هر آينه بدترين بندگانم را بر آنها مسلّط می‏كنم تا آنها را بكشند و حريمشان را بشكنند و خانه‏هايشان را ويران كنند و بيت‌المقدّسی را كه به آن افتخار می‏كردند، ويران نموده و سنگ مقدّس را مدّت صد سال ميان زباله‏ها بياندازند.» ▫️ارميا اين مطالب را به احبار بنی‌اسرائیل اطّلاع داد و آنها گفتند: از پروردگارت بپرس، در اين ميان، گناه فقرا و مساكين و ضعفا چيست؟ ارميا هفت روز ديگر روزه گرفت و سپس با اندكی طعام افطار كرد؛ ولی وحی به او نرسيد. سپس هفت روز ديگر روزه گرفت و سپس افطار كرد؛ ولی باز هم وحی نرسيد. مجدّداً هفت روز روزه گرفت. سرانجام به او وحی رسيد: 🔹«ای ارميا! يا از اين امر در گذر يا صورتت را به پشت سرت برخواهم گرداند. به آنها بگو: گناه آنها اين بود كه منكر را ديدند؛ ولی نهی نكردند.» 🔹ارميا گفت: «پروردگار! آن بندة خود را به من بنما تا من به نزد او بروم و برای خود و خانواده‏ام از او امان بگيرم.» خداوند فرمود: «به فلان محل برو و سراغ پسری را بگير كه از همة جوانان هم‌سنّ خود ضعيف‏تر و از نظر ولادت، ناپاك‌تر است و از بدترين غذا تغذيه می‏كند.» ▫️ارميا با اين نشاني‌ها به آن شهر رفت و در آنجا پسری درمانده و بيمار را ديد كه در ميان زباله‌دانی زندگی می‏كند و مادرش تكه‏های نان خشك را در شير خوك خيس كرده و به او می‏دهد. ارميا گفت: اگر يك نفر در دنيا باشد كه اوصافش با اوصافی كه خداوند برايم وصف نمود تطبيق كند، همين پسر است. پس به او نزديك شد و گفت: «نام تو چيست؟» او گفت: بخت‌النّصر. ▫️ارميا او را شناخت و به مداوا و معالجة او پرداخت و به او گفت: مرا می‏شناسی؟ او گفت: نه؛ فقط می‏بينم مرد صالحی هستی. ارميا گفت: «من ارميا، پيامبر بنی‌اسرائیل هستم كه خداوند به من وحی نموده به زودی تو را بر بنی‌اسرائیل مسلّط می‏سازد و تو آنها را به قتل رسانده و ايشان را نابود می‏سازی.» ▫️جوان گفت: هنوز وقت آن نرسيده؟! ارميا گفت: «برای من نامه‏ای بنويس و به من امان بده.» آن پسر هم برای ارميا امان نوشت. ▫️از آن زمان تا مدّتی، بخت‌النّصر به كوه‌ها می‏رفت و هيزم جمع آوری می‏كرد و آنها را به شهر می‏برد و می‏فروخت و به تدريج مردم را به گرد خود جمع كرد و آنها را به جنگ با بنی‌اسرائیل ترغيب نمود. سرانجام جمع كثيری پيرامون او را گرفتند و به سوی «بيت‌المقدّس» هجوم آوردند. ▫️وقتی خبر هجوم آنها به ارميا رسيد، ارميا در حالی كه بر دراز گوشی سوار بود، به استقبال او رفت و امان نامه را با خود برد؛ امّا از كثرت سپاه بخت‌النّصر ارميا نتوانست به او دست يابد. پس امان نامه را روی تابلويی نصب كرد و آن را بلند نمود. بخت‌النّصر با ديدن آن گفت: تو كيستی؟ گفت: 🔹«من ارميای پيامبر هستم كه از تو برای خود و خانواده‏ام امان گرفتم و تو را به تسلّط بر بنی‌اسرائیل بشارت دادم.» ▫️بخت‌النّصر گفت: تو در امان من هستی؛ امّا دربارة اهل بيت تو، من از اينجا تيری به سوی بيت‌المقدّس می‏اندازم. اگر تير به آنجا اصابت كرد، آنها امانی نخواهند داشت؛ ولی اگر تير به آنجا نرسيد، در امان خواهند بود. پس كمان خود را كشيد و تيری به جانب بيت المقدّس رها كرد. پس باد آن تير را بر گرفت و آن را به بيت المقدّس رسانيد. بخت‌النّصر گفت: آنها امانی نخواهند داشت. 📚 ۳ (ع)
🔘ماجرای بنی‌اسرائیل و بخت النصر(۲) پس از ورود به شهر، در ميان شهر، چشم او به كوهی از خاك افتاد كه در ميان آن چشمه‏ای از خون می‏جوشيد كه هر چه خاك بر آن می‏ريختند، از جوشش نمی‏ايستاد. پرسيد: اين چيست؟ گفتند: ▫️اين خون پيامبري است كه پادشاه بنی‌اسرائیل او را كشت. بخت‌النّصر گفت: هر آينه آنقدر بنی‌اسرائیل را می‏كشم تا اين خون از جوشش باز ايستد. و آن خون، خون يحيی‌بن زكريّا بود. پادشاه جبّاری با زنان بنی‌اسرائیل زنا می‏كرد و يحيی او را از اين عمل نهی نمود؛ امّا يكی از آن زنان كه در حال مستی بود، گفت: ای پادشاه! يحيی را به قتل برسان و سر او را برای من بياور. ▫️پس پادشاه سر يحيی را قطع كرد و آن را در طشتی قرار داد؛ امّا سر يحيی در ميان طشت هم او را موعظه كرد و فرمود: 🔹«ای مرد! تقوی داشته باش و از خدا بترس. اين عمل بر تو حلال نيست.» ▫️ خون او در ميان طشت جوشيد و هر چه خاك به او ريختند، آرام نگرفت تا آنكه پس از صد سال، كوهی از خاك اطراف آن را گرفت و بخت‌النّصر با ديدن آن، شروع به كشتار بنی‌اسرائیل كرد و همة مردان و زنان و كودكان و حتّی حيوانات را به قتل رساند؛ ولی خون همچنان می‏جوشيد. بخت‌النّصر گفت: ▫️آيا كسی از اين قوم باقی مانده است؟ او را به محلّ پيرزنی هدايت كردند. بخت‌النّصر پيرزن را نيز كشت و خون او را بر روی خون در حال جوشش ريخت و سرانجام خون يحيی از جوشش افتاد و آن پيرزن، آخرين باقيماندة آن قوم عصيانگر بود. ▫️سپس بخت‌النّصر متوجّه «بابل» شد و در آنجا شهری ساخت و آنجا به حكومت پرداخت و چاهی را حفر نمود و دانيال نبی را در آن انداخت و همراه او شير مادّه‏ای را در چاه انداخت و آن حيوان از گل و لای چاه تغذيه می‏كرد و دانيال نبی(ع) شير آن حيوان را می‏آشاميد و مدّتی در آنجا زنده ماند. ▫️سپس خداوند به پيامبری كه در بيت المقدّس بود، وحی نمود تا برای دانيال غذا و نوشيدنی ببرد و به او سلام برساند و خداوند، آن پيامبر را به جايگاه او در چاه بابل هدايت نمود. ▫️آن پيامبر در كنار آن چاه آمد و گفت: «ای دانيال!» دانيال با صدای گرفته و عجيبی لبّيك گفت. آن پيامبر گفت: «پروردگارت به تو سلام می‏رساند و مرا با غذا و نوشيدنی به سوی تو فرستاده.» سپس آنها را با دَلو برای دانيال فرستاد. ▫️پس دانيال شروع به سپاس و حمد الهی نمود و گفت: 🔹«سپاس خدايی را كه كسانی را كه او را ياد كنند، فراموش نمی‏كند! سپاس خدايی را كه دعاكنندة خود را نااميد نمی‏كند! سپاس خدايی كه هركس را بر او توكّل كند، كفايت می‏كند! سپاس خدايی كه هر كس به او اعتماد كند، او را به ديگری محوّل نمی‏نمايد! سپاس خدايی را كه احسان را با احسان جزا مي‌دهد! سپاس خدايی كه جزای صبر را با نجات می‏دهد و سپاس خدايی كه هنگام گرفتاری، مشكلات ما را بر طرف می‏كند! سپاس خدايی را كه تا آخرين مرحلة نااميدی، به او اعتماد داريم! سپاس خدايی را كه در هنگام بدگمانی، به اعمال خود، فقط اميد ما به اوست!» 🔹سپس امام صادق(ع) فرمودند: بخت‌النّصر در خواب ديد سرش از جنس آهن و دو پايش از جنس مس و سينه‏اش از طلاست. پس منجّمان را فرا خواند و خواب خود را تعريف كرد؛ امّا آنها از تعبير آن عاجز شدند. بخت‌النّصر گفت: من به شما حقوق و روزی می‏دهم كه خواب مرا تعبير كنيد؛ حال می‏گوييد، نمی‏توانيد؟ پس دستور داد همة آنها را به قتل برسانند. بعضی از اطرافيانش گفتند: اگر كسی باشد كه تعبير اين خواب را بداند، فقط دانيال است كه او را در چاه زندانی كرده‏ای و تا آنجا كه ما می‏دانيم، شير مادّه به او حمله نكرده؛ بلكه از شير خود او را غذا می‏دهد. پس بخت‌النّصر دستور داد دانيال را به نزد او بياورند و سپس از او پرسيد: من در خواب چه ديده‏ام؟! دانيال خواب او را به درستی تعريف كرد. سپس بخت‌النّصر تعبير خواب را از دانيال‏ پرسيد. دانيال فرمود: «يعنی حكومت تو زايل شده و خودت تا سه روز ديگر توسط مردی از نژاد فارس به قتل می‏رسی.» ▫️بخت‌النّصر گفت: من هفت شهر در اختيار دارم كه بر در هر يك نگهبانان گمارده‏ام و به علاوه، مرغابي‌های مسينی بر دروازه نصب كرده‏ام كه هر كس وارد شهر شود، به صدا در می‏آيند. چگونه چنين چيزی ممكن است؟ 🔹دانيال گفت: «امر همان است كه گفتم.» 📚 ۳ (ع)
🔘قبیله رحمت(۱) ▫️جایگاه دعا ورموز عرفانی آن 📚/۴ @bonyad_313_mahdaviyat