eitaa logo
📚شهر کتاب نهال (کودک و نوجوان)📚
1.4هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
213 ویدیو
16 فایل
بسم الله... در راستای ترویج تفکر بین نوردیده هامون کتاب معرفی میکنیم. سبد خرید داریم. بانو هستم. آیدی جهت مشاوره و ثبت سفارش: @bookstore1401 لینک کانال: https://eitaa.com/joinchat/96403736Cbe6c9e7483 ارسال به سراسر کشور
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺 به امید دیدار 🔹 این کتاب رمانی متفاوت و خواندنی در حوزه معارف و زندگی حضرت زهرا(س) است که در سه فصل از زاویه‌ای جدید و در متن داستانی دیگر، به زندگی دختر عزیز پیامبر اسلام  از دوران بعد از هجرت اشاره دارد و مهمترین اتفاقات زندگی ایشان را ترسیم کرده است. داستان پس آشنایی مخاطب با شخصیت دختری بت‌پرست به نام اشواق که در عصر جاهلیت عرب و قبیله‌ای مردسالار، که فرزندان دختر را زنده به گور ‌می‌کنند،‌آغاز می‌شود. اشواق طی ماجراهای رمان با پیامبر(ص) همسایه شده و تحت تاثیر شخصیت و منش حضرت زهرا(س) مسلمان می‌شود. بیان و اتفاقات زندگی (س) از ویژگی ‌منحصر این اثر است. «به امید دیدار فاطمه جان به امید دیدار...» بخش پر احساسی از واگویه‌های اوست که دلباخته وجود مبارک حضرت فاطمه(س) شده است. 📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚 نویسنده: مریم شریف رضویان نشر: به‌نشر رده سنی: ۱۲ سال به بالا قیمت پشت جلد: ۱۷۰ هزار تومان قیمت فروش ما: ۱۶۰ هزار تومان آیدی ثبت سفارش: @bookstore1401
کم کم ضعف داشت بر وجودش مستولی می‌شد. نمی خواست آن طور بمیرد. اما آیا چاره‌ای بود؟ در دل با پروردگار یکتا سخن میگفت. پروردگاری که شناختنش را مدیون محمد بود. روزی که بنی ذبیان را ترک کرد خدایش نسر بود. خیال میکرد که آن مجسمه کرکس با بال‌های گشوده و چشم‌های خشمگین نگه دارنده او و نازل کننده خیر و برکت بر زندگی‌اش است. بار دیگر سر بلند کرد و به آسمان نگریست. جاودان و پر برکت است آن خدایی که در آسمان منزل گاه‌هایی برای ستارگان قرار داد و در میان آن چراغ روشن و ماه تابانی آفرید ناگهان به یاد فاطمه افتاد. آن زن جوان با چهره روشن و چشم‌های سیاه به یاد آن حس شیرین و شگفت انگیز که با لمس در خانه فاطمه در وجودش جاری شده بود و خاطره ای ابدی در ذهنش به جا گذاشته بود با کمال شگفتی دریافت که فرو رفتن در زیبایی آسمان شب درخشش ماه و سوسوی ستارگان نیز چنان حسی را در وجودش بر می‌انگیزد. انگار فاطمه برای او شب قدر بود. و تو چه دانی که شب قدر چیست؟ 🍉 برشی از
بهــار دشــت حجــاز کوتــاه اســت؛ بــه کوتاهــی لحظه‌هــای شــوق و شــادی؛ بــه کوتاهــی عمــر رنگین کمــان؛ امــا ســبزی یکســرە دشــت‌هایش، عطــر علف‌هــای نمنــاک پــس از بارانــش و ســبکی هوایــش هیــچ وقــت از یــاد نمــی رود. لطافــت روشــنی اســت کــه گوشــە ذهنــت باقــی می‌مانــد تــا تابســتان های داغ و عطشــناک را بـا حضـورش تحمـل کنـی و بگذرانـی. آه راشـد! ایـن بهـار کوتـاه، مـرا بـه یـاد روزهـای زندگــی بــا تــو می‌انــدارد. بهــار مــی‌رود. ســبزه‌ها می‌خشــکند. گل‌هــای لطیــف و رنگارنـگ سـربرآورده در بـاران پژمـرده می‌شـوند و همـراه بادهـای سـوزان می‌رونـد، امـا بـاز گـردش ایـام بهـاری دیگـر بـه ارمغـان مـی‌آورد. کسـی درونـم سـخن می‌گویـد. نمی دانــم کیســت، امــا صدایــش را به وضــوح می‌شــنوم. می‌گویــد کــه بــاز هــم تــو را خواهـم دیـد. مـن و تـو مثـل دانه‌هایـی از دل خـاک خواهیـم روییـد و در بهـاری دیگـر زندگــی خواهیــم کــرد... 🍉 برشی از