🛫 روایت تولد تا شکار پهپاد Rq170 از زبان خودش
🛫 رمان نوجوان شکار هیولا داستان مهمترین و پیشرفتهترین پهپاد آمریکایی با نام آر کیو 170 با اسم مستعار هیولا است؛ از زمانی که تولید شد تا زمانی که به خاطر مأموریتی سرّی وارد ایران و توسط نیروهای ایرانی شکار شد. در این داستان، خود آر کیو 170 از زبان خودش این ماجرا را برای نوجوانان تعریف میکند.
📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚
نویسنده: محمد سرشار
نشر: معارف
تعداد صفحه: ۱۶۸ صفحه
رده سنی: ۱۵ سال به بالا
قیمت پشت جلد: ۵۰ هزار تومان
قیمت فروش ما: ۴۵ هزار تومان
آیدی ثبت سفارش:
@bookstore1401
🌱 از کانال ما دیدن کنید:
https://eitaa.com/joinchat/96403736Cbe6c9e7483
#شکار_هیولا
#نوجوان
📚شهر کتاب نهال (کودک و نوجوان)📚
🛫 روایت تولد تا شکار پهپاد Rq170 از زبان خودش 🛫 رمان نوجوان شکار هیولا داستان مهمترین و پیشرفتهتری
🛫برشی از کتاب #شکار_هیولا👇
آسمان «قندهار»، آبیِ آبیِ آبی بود. یک آبی بیکران که از قهوهای آفتابخورده کوهها شروع میشد و یکسره بالا میرفت تا همهٔ چشم را پر کند. خورشید ماه سپتامبر، هنوز گرمای تابستانیاش را داشت.
همسرم «اسپوکی»۷ خلبانیاش را روی حالت اتوپایلوت گذاشته، چشمهایش را بسته و بالهایش را باز کرده بود و با هیکل بسیار درشت اما چابکش، روی هوا سر میخورد و از تابیدن نور درخشان خورشید روی بدنه براقش، لذت میبرد. او خیالش راحت بود که من کنارش هستم و با چشمهای تیزبینم از او مراقبت میکنم.
یک چشمم به اسپوکی بود و یک چشمم به مسیر باقیمانده تا هدف. هرچند از نگاه کردن به اسپوکی سیر نمیشدم اما بایستی مراقب میبودم این بار هم عملیات شناسایی تروریستهای «القاعده» و انهدام آنها درست انجام شود و هر دوی ما، به سلامت به پایگاه برگردیم. ده سال از حمله القاعده به برجهای دوقلوی شهر زیبای ما، نیویورک، میگذشت و چهار ماه بود «اسامه بنلادن»، رهبر القاعده را کشته بودیم اما هنوز نتوانسته بودیم از شر وجود شیطانی آنها خلاص شویم.
به اسپوکی گفتم: عزیزم، داریم میرسیم!
اسپوکی چشمهایش را باز کرد. نفس عمیقی کشید و با لبخند گفت: چه خوب بود! باید یک روز از عموهرکولس مرخصی بگیریم و بیاییم برای دل خودمان، بگردیم!
«فرمانده» هرکولس عزیزم! در حال عملیات هستیم و همهٔ مکالماتمان ضبط میشود.
اسپوکی خندید. گفت: بله جناب سرگرد «بیست»! اطاعت میشود.
من هم خندیدم. هر کس که از دور به اسپوکی نگاه میکرد، باورش نمیشد که یک هواپیمای سی ۱۳۰ تهاجمی نظامی، با آن جثه بزرگ رعبانگیز، این قدر مهربان و دوستداشتنی باشد. شاید هم این فقط نظر من بود! چون هم همسر و هم همرزمش بودم و به قول معروف، «علف باید به دهن بزی شیرین بیاید!»
سیستم ناوبریام نشان میداد فاصله کمی تا هدف داریم. یک ساختمان بزرگ یک طبقه با حیاطی شلوغ و پررفتوآمد و یک کاروان خودرو، هدف عملیات امروز بودند. فرماندههرکولس در جلسه توجیهی گفته بود که «ایمن الظواهری» فرمانده جدید القاعده پس از اسامه بن لادن به اینجا خواهد آمد و ما باید او و محافظانش را از بین ببریم و دنیا را جای امنتری برای زندگی کنیم.
ازدحام مردم در موقعیت هدف عملیات، غیرطبیعی بود. لباسهای رنگارنگ آدمها و تزییناتی که به دیوارهای ساختمان آویخته بودند، این احساس را تقویت میکرد.
کاروان خودرو وارد حیاط شده بود و بیشتر سرنشینانش داخل ساختمان بزرگ شده بودند. چند نفری هم که احتمالاً راننده خودروها بودند؛ کنار خودروها در حیاط ایستاده بودند و با هم گپ میزدند.
🛫