eitaa logo
My library 📚 | 🌕 کافه کتاب
201 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
323 ویدیو
61 فایل
سفر به صفحات و جملات کتاب ، با قلم و کاغذ📚 خوش اومدید به کانال کتابخوانی ناشناس: https://daigo.ir/secret/51138475850 ناشناس ها: @dailywizards تابستانه: @Tabestaneeh بهخوان: Lost_inside_books(کتابخون)
مشاهده در ایتا
دانلود
چالش های نویسندگی رو خیلی دوست دارم:) یکی از چالش هایی که دیدم درباره ی شروری بود که هیچ وقت نمیخواست شرور باشه و حالا باید از زبانش چند خط بنویسی شروری که هیچوقت نمیخواست شرور بشه: هرگز نخواستم اینچنین باشم، قلبم از سنگ و تکه ای ذغال گداخته در سینه ام باشد، به جای عشق. هرگز نخواستم اما مگر همه اینطور نیستند؟ مگر درخت های سوخته، جنگل های بریده، مرغزار های بی آب و علف، دشت های خالی و تهی از سکنه، مگر، مگر همه ی اینها *میخواستند* بسوزند و خاکستر شوند و فراموش؟‌ هیچ کدام نمیخواستیم. اما دست خودمان نبود، کبریت در دست کس دیگری بود، اون آتش را برافروخت. او شعله را روی قلبم انداخت و حالا فقط خاکستری غم انگیز بر جای مانده است و بوی دود. اما قسم خوردم، متاسفم اما قسم خوردم انتقامم را بگیرم. انتقام قلب نداشته ام و انتقام عشق سوخته ام و انتقام شرارت ناخواسته از جا برخاسته ام. قسم خوردم، همانطور که هرگز فکر نمی‌کردم کسی توانای شکستن من باشد. او مرا خرد کرد، نابود کرد، آتشم زد و حالا فقط من مانده ام، منِ خسته ی ناشیانه به هم متصل شده. منِ بی رحم که خطوط شکستگی هایم را زیر تلی از چسب پنهان کرده ام. من اندوهگین از رسم روزگار. اما قسم میخورم، ماه را شاهد میگیرم که با همین شکستگی ها روزی او را بِبُرَم. چه کسی فکرش را میکرد گل رز زیر گلبرگ های فریبنده و عطر گیج کننده اش، خار هایش را آماده ی حمله قرار داده است؟
چالش نویسندگی بعدی، درباره ی عاشق و معشوقی که آخر داستان دیگه عاشق هم نیستن: خواستم، واقعا خواستم. با تک تک ذرات و بند بند وجودم خواستم تو را نگه دارم. دستانم را به سمتت دراز کردم اما تو دیگر مال من نبودی. روحت از آنجا رفته بود. خواستم تکه تکه و خرده های عشقمان را از روی شزمین جمع کنم و با آن قصر قلب هایمان را بسازم اما نشد. کافی نبود. پازل مرتب نمی شد. و من شکست خوردم. ما دیگر برای هم نبودیم. دیگر یک روح در دو بدن نبودیم. ما دیگر یکی نبودیم. متاسفم، اما من باید بروم. این را نوشتم که بدانی تا آخرین لحظه تلاشم را کردم. و شکست خوردم. متاسفم. ____________________________ اگه یه کتاب بود، شاید این دو نفر دوباره به هم برمیگشتن و..: اشتباه میکردم. این پایان ما نبود. شاید ما یک روح در دو بدن نبودیم، اصلا نباید هم میبودیم. ما دو تکه ی کاملا جدا بودیم و کنار هم کامل میشدیم. اصلش همین است، اصلا، عشق از این نشات گرفته. از تفاوت ها. و ما با هیچ تکه ی دیگری جور نمیشویم، ما برای هم ساخته شده ایم. برای اینکه عشقمان در بهشت نزد خداوند و فرشتگان جایگاه ویژه ای دارد. برای اینکه عاشق باشیم، و عاشقی کنیم.
هدایت شده از آیِ‌ھ ؛
همچون نامه‌ای جادویی از دنیای خیال، هر روز پنجره‌ای نو به سوی جهان‌های فانتزی و ادبی می‌گشاید؛ نقطه قوتش، سبک خاص و دل‌نشینی‌ست که ترکیبی از تخیل، تصویرسازی شاعرانه و عشق به کتاب را در قالبی خلاقانه ارائه می‌دهد. @dailywizards .💗
هدایت شده از آیِ‌ھ ؛
همچون نسیمی از نثر و فکر، کافه‌ای دنج برای نوازش روح و اندیشه است؛ نقطه قوت آن، تلفیق شاعرانه نقد ادبی با سادگی بیان و ظرافت خلاقانه در انتقال مفاهیم فرهنگی می‌باشد. @boookcafe .💗
از قشنگ ترین چیزایی که در مورد کتابخونه م شنیدم:))))
معرفی کتاب سنگدل کتابی که مریسا مایر با الهام گیری از کتاب آلیس در سرزمین عجایب نوشته. کتابی که شما رو سرشار از احساسات میکنه و تا مرز اشک ریختن پیش میبره. کتابی که باعث میشه مفهوم شکستن قلب و عاشق شدن رو بفهمین... شیوه ی نوشتار و ماجرای جذابش، باعث میشه حس کنین واقعا در حال تماشای یه فیلم مهیج هستین. پس این کتاب رو از دست ندین! کتاب فانتزی عاشقانه با چاشنی معما و جنایت! متاسفانه تو اکثر معرفی ها، بخش بزرگی از داستان اسپویل شده(در حد دو سه فصل آخر اسپویل کردن) اما من تا حد امکان تلاش میکنم اسپویل نکنم اما شما رو به خوندن این کتاب تشویق کنم... حتی بعضی جملات کلیدی کتاب و دیالوگ ها، از کتاب و کارتون اصلی نوشته شده ن و به راحتی متوجهشون میشین! کاترین، دختر ساده و مهربونی که قلب پر از احساس و عشقش، باعث میشه محبوب همه ی دل ها بشه. و البته محبوب دل پادشاه سرزمین دل ها. نهایت آروزی کاترین اینه که با دوستش، شیرینی پزی باز کنه. چون بهترین آشپز سرزمین دل هاست و خودش هم اینو میدونه. حضور گربه ی شنگولی به اسم چشایر که شخصیت محبوب مجموعه ی آلیس در سرزمین عجایبه، در این کتاب به چشم میخوره که مدام از کاترین میخواد تارت ماهی درست کنه! اما شرایط قرار نیست همیشه اینطور بمونه. مادر کاترین به اون اصرار میکنه که دل پادشاه رو بدست بیاره در حالی که کاترین همچین چیزیو نمیخواد. نمیخواد ملکه یا همسر پادشاه بشه، فقط میخواد شیرینی پزی خودشو داشته باشه. اما مادرش اونو در عمل انجام شده قرار میده و مدام پادشاه رو به اون نزدیک میکنه. همه چیز به روال بود تا اینکه سر و کله ی دلقک مرموز و جذاب دربار، جست پیدا میشه.(ادامه در پست بعد)
از همون شبی که کاترین شک کرد شاید پادشاه بخواد اونو به مقام ملکه منصوب کنه، دلقکی به نام جست، تو سالن رقص، نمایش اجرا میکنه و تمام مهمانان مجذوبش میشن. اما اجرای اون یه هدف خاص داره: کاترین. تیر جست به هدف میخوره و کاترین متوجه جذابیت و مهارت جست میشه. اما چرا کاترین هدف این نمایش بود؟ بعدا متوجه میشیم. همون شب، اتفاقات عجیبی میفته. اول که پادشاه میخواد ملکه ش رو انتخاب کنه که کاترین با پیش دستی، مراسم رو به کمک چشایر، گربه ی نامرئی و جادویی آلیس، خراب و فرار میکنه.  تو باغ با جست و کلاغ سیاهش روبرو میشه. در این اثنا، سر و کله ی حیوان افسانه ای وحشتناک و درنده ای که به اسم جبرواک، پیدا میشه. جانوری که گفته میشد فقط در کتاب ها و زمان های قدیم وجود داشته، نه که واقعا وجود خارجی داشته باشه! اما الان سروکله ش واقعا پیدا شده. جبرواک مدام حمله میکنه و در همین گیر و دار، پادشاه میخواد از کاترین خواستگاری کنه اما خود کاترین مدام سعی میکنه این واقعه رو به عقب بندازه. تا اینکه یک شب، جست به سراغش میاد و اونو با خودش به مهمونی میبره تا لذت مهمونی واقعی رو بچشه. که در اون شب هم جبرواک به اونها حمله میکنه. روز ها میگذرن تا اینکه روز مسابقه از راه میرسه، روزی که کاترین کیک کدوتنبل درست میکنه اما تنها کسی که از اون کیک میخوره، یه لاکپشته که اونم بعد خوردنش تغییر شکل میده! دلیلش چی بود؟ خدا رو شکر کسی متوجه نشد که لاکپشت فقط از کیک کاترین خورده. کیکی که با کدوتنبل آقای پیترپیتر، مردی عجیب و ترسناک، درست کرده بود. نکنه مشکل از کیک کاترین و کدوتنبل بوده باشه؟ نکنه به خاطر کلاه عجیبی باشه که کلاهدوز دیوانه واسش دوخته بود؟ کسی از گذشته ی جست چیزی نمیدونه، اصلا هدفش چیه یا از کجا اومده؟(ادامه در پست بعد_حاوی اسپویل)
🚫حاوی اسپویل🚫 این برای تشویق بیشتر شماست ولی اسپویل داره و اگه میخواین غافلگیر بشین، این بخش رو نخونین. تا پیام قبلی رو بخونین کافیه. افراد عجیب و غریبی وارد داستان میشن و کاترین موضوعاتی از گذشته و هدف جست میفهمه. اینکه اون اهل سرزمین شطرنجه و در اونجا همه چیز به هم ریخته. به همین علت باید قلب مهربان ملکه ی سرزمین دل ها رو بدزده و ازآن خودش بکنه که بتونه سرزمینشو نجات بده. اما کاترین هنوز ملکه نشده و یه مشکلی وجود داره: جست قلبشو به کاترین باخته. به حاطر همین همه چیز خراب میشه، هم ماموریتشون و هم سرزمینشون. به قول کلاهدوز، دوست و همکار جست، قلبی که بدزدی و نمیتونی پس بدی... اتفاقاتی میفته که کاترین میفهمه تنها کسیه که میتونه همه چیزو درست کنه. هم جبرواک رو از بین ببره و هم سرزمین شطرنج رو نجات بده. اما به چه قیمتی؟ دیگه نمیتونه پیش خانواده ش برگرده و باید در سرزمین شطرنج زندگی کنه. به عنوان یک پیاده اگه به قلب دشمن نفوذ کنه، ملکه میشه و جست هم قلبشو میدزده و... با عبور از هزارتو، ملاقات خواهر های عجیب، وارد چاه شدن و عبور از آینه... خواهر های عجیب ، صحنه ی ترسناکی رو به عنوان پیش بینی آینده به تصویر میکشن: جست، مرده و سر از تن جدا شده. ریون، کلاغ جست، به عنوان جلاد. کاترین، ملکه ی سرزمین دل ها و کلاهدوز دیوانه؛ قاتل،مقتول،دیوانه،ملکه اما این در صورتیه که حتما هر دوی اونها در سرزمین دل ها باشن و این پیش بینی واقعا درست باشه، ولی الان دارن به سرزمین شطرنج میرن که یه اتفاقی میفته: پیترپیتر، مرد ترسناک سرزمین دل ها، دوست صمیمی کاترین رو زندانی میکنه. آیا کاترین برای نجات دوستش بر میگرده؟ آیا اتفاقی برای جست میفته؟ اصلا پیتر پیتر چرا دوست کاترین رو زندانی کرده؟ همه ی اینها رو با خوندن این کتاب، میفهمیم
اگه بخوای یه ماهی رو بر اساس استعدادش تو بالا رفتن از درخت بسنجی، قطعا اون یه ماهی ِکودنه! انیشتین
+چرا کتاب میخونی؟ _کتاب میخونم چون این دنیا برام کافی نیست...
خدا یه سری آدما رو از زندگیت حذف میکنه، چون گفت و گویی رو شنیده که تو نشنیدی..:) یه کم دردناکه ولی حقیقته. آدم اشتباه یه روز از زندگیت بیرون میره، شاید دلت بشکنه ولی چند سال بعد تازه حکمتشو میفهمی! میفهمی بعدا یه روز بدتر قلبتو میشکست و تو میموندی و خاطرات تلخِ بیشتر... و اشک های نریخته ی بیشتر...