eitaa logo
My library 📚 | 🌕 کافه کتاب
203 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
323 ویدیو
61 فایل
سفر به صفحات و جملات کتاب ، با قلم و کاغذ📚 خوش اومدید به کانال کتابخوانی ناشناس: https://daigo.ir/secret/51138475850 ناشناس ها: @dailywizards تابستانه: @Tabestaneeh بهخوان: Lost_inside_books(کتابخون)
مشاهده در ایتا
دانلود
دو تا خبر خوب واسه کتابخونای کانال! تا ۲۷ اردیبهشت میتونین از بن تخفیفِ دانشجو ها و طلبه ها و هیئت علمی ها استفاده کنین. پانصد هزار تومن تا یک میلیون تخفیف داره علاوه بر تخفیف ۱۰ درصدیِ خودِ نمایشگاه! فقط کافیه از طریق لینک https://book.icfi.ir وارد سایت ketab.ir بشین، ثبت نام کنین و یارانه تون رو فعال! و لذت خرید کتاب رو بچشین! اگه بن تخفیف بهتون تعلق نمیگیره، خود سایت ۳۰۰ هزار تومن بهتون بن میده. اما میتونین از سایت سی بوک هم خرید کنین که ۳۵ درصد تخفیف از نمایشگاه کتاب گذاشته!
البته واسه یه سری کتاب ها، من بهتون سایتی مثل دیجی کالا و اسنپ شاپ رو معرفی میکنم. ۱_تنوع و گستردگی بیشتری دارن! تو این دو تا سایت، تقریبا همه ی انتشارات یافت میشن، برخلاف نمایشگاه کتاب ۲_رو بعضی کتاب ها تخفیف گذاشتن اسنپ شاپ به نسبت دیجی کالا تخفیف های بیشتری رو کتاب ها میذاره و البته میتونین بن تخفیف اولین خرید_ارسال رایگان و... رو هم وارد کنین! فقط کافیه بن تخفیف خرید از اسنپ شاپ رو سرچ کنین!
اینو تو ناشناس بگیننن https://daigo.ir/secret/5952857640
رفت و دیگر هرگز بازنگشت به سبک ال.ام.مونتگمری یادداشت های خصوصی ال.ام.مونتگمری
به سبک ال.ام.مونتگمری ۲ امیلی و جست و جو، جلد سوم
My library 📚 | 🌕 کافه کتاب
اینو تو ناشناس بگیننن https://daigo.ir/secret/5952857640
بگو رفت و هرگز بر نگشت بدون اینکه بگی: گفته‌بود زود باز می‌گردد... سالها گذشت و من چشم به راه بودم، الان او زیر خروارها خاک آرمیده است. شاید روزی من بازگردم پیش او...
My library 📚 | 🌕 کافه کتاب
اینو تو ناشناس بگیننن https://daigo.ir/secret/5952857640
چیزی نمی‌شنوی مگر نه؟ دیگر تپشی وجود ندارد، دیگر... قلبی وجود ندارد. آخر آنجا یک حفره ی خالی است، یک تکه سنگ سرد اشک های دوری ات جای خون را در رگ هایم پر کرده بود همان گونه که تو رفتن را جایگزین ماندن کردی و آن هم خشک شد و ماند چاهی خالی از احساسات و زخمی نامرئی که جایش تا ابد می سوزد پایان یافت، هر آنچه که بود و نبود و قلبی،دیگر هرگز، وجود ندارد با او رفت، با رفتنش رفت... شکست. تکه تکه شد. چگونه قلبم را با خود برده است وقتی فقط خرده های از هم فروپاشیده و دردناک باقی مانده بود؟
ورژن دوم: جای پای خیست دم در را گلی میکرد. همیشه، هر روز. اما از آن روز که با خشم تمیزش کردم، دیگر هرگز کثیف نشد. حالا در آرزوی آنم که گل آلود شود، فقط یک بار دیگر و من غرولند کنم و تو لبخند بزنی...
ورژن سوم: کتابت همانجایی که آخرین بار میخواندی باز ماند. هنوز هم گل سرم که به عنوان نشانه ی کتاب استفاده میکردی در بین صفحات آن محبوس است و عطرش را پراکنده میکند اما تو دیگر نیستی که ببویی و ببوسی اش!
My library 📚 | 🌕 کافه کتاب
چالش های نویسندگی رو اگه جمع بندی کنم تقریبا یه همچین چیزی میشه(نوشتن چند خطِ آخر داستان، چند خط از
شروری که برای نجات دادن قهرمان خود را فدا میکند:(دوستم چند خط درباره ش نوشت که چند خط اولِ این پیام تغییر یافته ی اونه و بعد من با خوندنش یه ایده به ذهنم رسید که وقتی این پیام رو کامل بخونین متوجه ایده م میشین:)) هرگاه به تو فکر میکنم ، در آتش وجودم می سوزم ، شعله ی آتش یاد تو بزرگ است، آنقدر که شعله ی زندگی ام در آن گم می شود... گاهی به ذهنم خطور میکند که کاش خود را قربانی غرور نمی کردم ولی آن غرور نیست، آتش نفرت است. که دودش چشمانم را کور کرد. اما من تصمیمم را گرفته ام. کاش مرا هیچ وقت نبخشی و نفرینم کنی، در ظاهر یا باطن، تنها در این صورت آرام خواهم شد. هربار که چشمان خود را می بندم و لبخندت را تصورم میکنم، وقتی با پوزخند به من نگاه می کنی و فکر میکنی، مرا بیشتر می سوزانی. خود را فدایت میکنم، تا تو به زندگی ادامه دهی. تا هر زمان به چشمان بسته و بدن خونی ام نگاه میکنی تا اعماق روحت در عذاب باشد. نه، من هرگز نمیگذارم روی آرامش را ببینی. حتی بعد از مرگم. همیشه قدردان من خواهی بود. همیشه به من فکر خواهی کرد. هر روز. هر شب. و هر لحظه. خود را فدا میکنم و تو تا ابد مرا به یاد خواهی داشت. در ذهنت خواهم ماند و لبخند نخواهی زد که تا اعماق وجودم بسوزد. با چشمانی بی احساس به نقطه ای نا معلوم خیره میشوی و به من فکر میکنی. حتی زمانی که لحظه ای از ذهنت میروم، یاد من مانند شمع کوچکی که سوسو میزند و آنجا خواهد ماند. من تو را نجات میدهم و میمیرم. و آنها مرا یک قهرمان خواهند دانست که قهرمان دیگری را نجات دادم. نجات دادم، اما که میداند دلیل آن چه بود؟ تو خود را سرزنش میکنی، که تنفر از من، از کاری که کردم، از نجات دادنِ تو، تنفر از همه ی همه ی من و وجود من سراسرِ تو را فرا گرفته. و من، آنجاست که من شادم و لبخند میزنم. یک شرور همیشه شرور باقی می ماند.