eitaa logo
My library 📚 | 🌕 کافه کتاب
203 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
324 ویدیو
61 فایل
سفر به صفحات و جملات کتاب ، با قلم و کاغذ📚 خوش اومدید به کانال کتابخوانی ناشناس: https://daigo.ir/secret/51138475850 ناشناس ها: @dailywizards تابستانه: @Tabestaneeh بهخوان: Lost_inside_books(کتابخون)
مشاهده در ایتا
دانلود
اینو تو ناشناس بگیننن https://daigo.ir/secret/5952857640
رفت و دیگر هرگز بازنگشت به سبک ال.ام.مونتگمری یادداشت های خصوصی ال.ام.مونتگمری
به سبک ال.ام.مونتگمری ۲ امیلی و جست و جو، جلد سوم
My library 📚 | 🌕 کافه کتاب
اینو تو ناشناس بگیننن https://daigo.ir/secret/5952857640
بگو رفت و هرگز بر نگشت بدون اینکه بگی: گفته‌بود زود باز می‌گردد... سالها گذشت و من چشم به راه بودم، الان او زیر خروارها خاک آرمیده است. شاید روزی من بازگردم پیش او...
My library 📚 | 🌕 کافه کتاب
اینو تو ناشناس بگیننن https://daigo.ir/secret/5952857640
چیزی نمی‌شنوی مگر نه؟ دیگر تپشی وجود ندارد، دیگر... قلبی وجود ندارد. آخر آنجا یک حفره ی خالی است، یک تکه سنگ سرد اشک های دوری ات جای خون را در رگ هایم پر کرده بود همان گونه که تو رفتن را جایگزین ماندن کردی و آن هم خشک شد و ماند چاهی خالی از احساسات و زخمی نامرئی که جایش تا ابد می سوزد پایان یافت، هر آنچه که بود و نبود و قلبی،دیگر هرگز، وجود ندارد با او رفت، با رفتنش رفت... شکست. تکه تکه شد. چگونه قلبم را با خود برده است وقتی فقط خرده های از هم فروپاشیده و دردناک باقی مانده بود؟
ورژن دوم: جای پای خیست دم در را گلی میکرد. همیشه، هر روز. اما از آن روز که با خشم تمیزش کردم، دیگر هرگز کثیف نشد. حالا در آرزوی آنم که گل آلود شود، فقط یک بار دیگر و من غرولند کنم و تو لبخند بزنی...
ورژن سوم: کتابت همانجایی که آخرین بار میخواندی باز ماند. هنوز هم گل سرم که به عنوان نشانه ی کتاب استفاده میکردی در بین صفحات آن محبوس است و عطرش را پراکنده میکند اما تو دیگر نیستی که ببویی و ببوسی اش!
My library 📚 | 🌕 کافه کتاب
چالش های نویسندگی رو اگه جمع بندی کنم تقریبا یه همچین چیزی میشه(نوشتن چند خطِ آخر داستان، چند خط از
شروری که برای نجات دادن قهرمان خود را فدا میکند:(دوستم چند خط درباره ش نوشت که چند خط اولِ این پیام تغییر یافته ی اونه و بعد من با خوندنش یه ایده به ذهنم رسید که وقتی این پیام رو کامل بخونین متوجه ایده م میشین:)) هرگاه به تو فکر میکنم ، در آتش وجودم می سوزم ، شعله ی آتش یاد تو بزرگ است، آنقدر که شعله ی زندگی ام در آن گم می شود... گاهی به ذهنم خطور میکند که کاش خود را قربانی غرور نمی کردم ولی آن غرور نیست، آتش نفرت است. که دودش چشمانم را کور کرد. اما من تصمیمم را گرفته ام. کاش مرا هیچ وقت نبخشی و نفرینم کنی، در ظاهر یا باطن، تنها در این صورت آرام خواهم شد. هربار که چشمان خود را می بندم و لبخندت را تصورم میکنم، وقتی با پوزخند به من نگاه می کنی و فکر میکنی، مرا بیشتر می سوزانی. خود را فدایت میکنم، تا تو به زندگی ادامه دهی. تا هر زمان به چشمان بسته و بدن خونی ام نگاه میکنی تا اعماق روحت در عذاب باشد. نه، من هرگز نمیگذارم روی آرامش را ببینی. حتی بعد از مرگم. همیشه قدردان من خواهی بود. همیشه به من فکر خواهی کرد. هر روز. هر شب. و هر لحظه. خود را فدا میکنم و تو تا ابد مرا به یاد خواهی داشت. در ذهنت خواهم ماند و لبخند نخواهی زد که تا اعماق وجودم بسوزد. با چشمانی بی احساس به نقطه ای نا معلوم خیره میشوی و به من فکر میکنی. حتی زمانی که لحظه ای از ذهنت میروم، یاد من مانند شمع کوچکی که سوسو میزند و آنجا خواهد ماند. من تو را نجات میدهم و میمیرم. و آنها مرا یک قهرمان خواهند دانست که قهرمان دیگری را نجات دادم. نجات دادم، اما که میداند دلیل آن چه بود؟ تو خود را سرزنش میکنی، که تنفر از من، از کاری که کردم، از نجات دادنِ تو، تنفر از همه ی همه ی من و وجود من سراسرِ تو را فرا گرفته. و من، آنجاست که من شادم و لبخند میزنم. یک شرور همیشه شرور باقی می ماند.
My library 📚 | 🌕 کافه کتاب
لیست کتابها:)🌕 "بعضی از کتاب ها در بیشتر از ۱ دسته بندی قرار میگیرن" کتاب جنایی خانوادگی با تم دار
غرور و تعصب: یکی از شاهکار های ادبی کلاسیک جهان که اثر نویسنده ی معروف، جین آستین هست و از روش فیلم سینمایی هم ساخته شده! داستان درباره ی یه خانواده ست که چند تا دختر دارن و نقشه ی مادر خانواده فقط اینه که یه جوری بفرستتشون خونه ی خودشون! به زبون ساده، میخواد نقشه بکشه که بچه هاش همسر خوب و ثروتمندی پیدا کنن و سر و سامون بگیرن. دختر های بزرگتر، جین و الیزابت تقش بیشتری دارن و در کل، داستان حول الیزابت میچرخه که دختر دوم خونواده ست. دختری مستقل، باهوش، تقریبا زیبا و البته اهل مطالعه و متفاوت با طرز فکر سطحی مادر و خونواده ش! داستان از یه همسايه جدید و البته پولدار شروع میشه و متعاقبش یه مهمونی که دخترا هم بهش دعوت میشن و به نظر میرسه همسایه ی جدید از حجب و حیا و زیبایی جین خوشش اومده و تو مهمونی، یکی از شخصیت های برجسته و مهم داستان وارد می‌شه: آقای دارسی آقای دارسی، یکی از دوستان همسایه، مرد پولدار، بلند مرتبه و از نظر الیزابت بی اندازه خودبین و مغروره که مدام از حقوق سالانه و مقام اجتماعی بالایی که داره حرف میزنه و به همین علت الیزابت از خودپسندی اون به ستوه میاد. اما آقای دارسی...؟ اتفاقات زیادی در طول کتاب میفته و ارتباطاتی بین شخصیت های کتاب کشف میشه. مثل اصل و نسب دارسی و شخصیت جدیدی که اضافه میشه و تقریبا الیزابت رو عاشق خودش میکنه، اقوام همسایه ی خانواده که یکی از اونها به شدت نسبت به الیزابت حسادت میکنه و البته دلداده های داستان که الیزابت ، جین و دارسی هم قراره جزوشون باشن! اتفاقاتی که باعث میشن بخندین، گریه کنین، لبخند بزنین و حرص بخورین از اینکه شخصیت ها انقدر بی فکری میکنن. و تا پایان کتاب اتفاقات بسیار زیادی میفته و حسابی از خوندن یکی از برترین کتاب های کلاسیک جهان لذت میبرید!
۱۱:۲۴:۴۸ پایان کتاب همراز هلن گرمیون
هدایت شده از جنگجویان اَفلاک
فانتزی: ناتوان علمی تخیلی: سازمان طراحی عاشقانه: صدای آرچر وحشت: آدم خواران کلاسیک: آنهههه شرلییییی شلبذائتلبیس جنایی: ده بچه زنگی قطعا ( همه کتاب های آگاتا کریستی را به من دهید) واقع گرایانه: بادام