تا الان دعوا نداشتیم🧚
الان هم لطفا یهو هوس دعوا نکنین به سرتون بزنه تو ناشناس فحش بدین بذارین همینجوری به آرامی و نیکوخویی پیش بریم🥰
هدایت شده از ایستگاه 34 🇮🇷
14.1K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هدایت شده از ایستگاه 34 🇮🇷
ستون فقراتم داره تو نگه داشتن بدنم شکست فجیعی میخوره و ممکنه هر لحظه خرد بشه و مثل پیچ و مهره بریزه ولی بازم ازش ممنونم که تا الان دووم آورده 🙏
انقدر تهديد کردین از لبه ی فرش خودتونو میندازین پایین بیچاره ها ایست قلبی کردن! البته اون سولی بود... ای بابا اشتباه شد
اصلا آدرین، تو که منی من که توعم، حرف همو میفهمیم😭😂✨
My library 📚 | 🌕 کافه کتاب
وای این چه خوبه😭😂🤣
منو یاد محیا و سولی انداخت بی هیچ دلیلی😭😂
فعالیت سولیانه و گیف محیاآنه به حساب میاد احتمالا😭😂
هدایت شده از Daily Wizards
داستانش رو میدونین؟:_)
پدر و پسری بودن که با موم برای خودشون بال درست کردن. درست یادم نیست میخواستن فرار کنن یا آزاد بشن. اما میدونم پر های بلند و سفید رو جمع آوری کردن و با موم اون ها رو به هم چسبوندن. پدر به پسر هشدار داد که زیاد به خورشید نزدیک نشه چون گرمای اون بال هاش رو آب و سقوط میکنه.
پدر و پسر با هم به آسمان صعود میکنن، پرواز میکنن، شادی میکنن اما درخشندگی و نور و شعف خورشید مستش میکنه. پسر حواسش نیست. به خورشید نزدیک میشه، اما غافل از اینکه بالهاش در حال ذوب شدن هستن. قلبش مالامال از عشق و اشتیاق برای خورشید بود. قلبش از ذوق ذوب شد، همراه بالهاش. صعودش باعث سقوطش شد و در نهایت بالهاش رو از دست داد. پدر هر چی تلاش کرد نتونست نجاتش بده.
پسرک جان سپرد. چشم در چشم خورشید. و در اعماق آب ها دفن شد.