eitaa logo
بوی ظهور، رسانه ظهور
158 دنبال‌کننده
27هزار عکس
1.5هزار ویدیو
96 فایل
اللهم عجل لولیک الفرج ارسال نظرات شما https://harfeto.timefriend.net/16895204024549 داستانهای مهدوی @booye_zohooremahdi گروه بوی ظهور https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 سن تکلیف و بیداری اسلامی (احکام) @senne_taklif_va_bidari_islami
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴🏴🏴 ما را پناه نیست به جز کشتی نجات راه نجات ماست از این دار مشکلات بر پرچم سیاه غمش تکیه می کنم جانم فدای ماتم لب تشنه ی فرات ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
بسوز ای دل که امروز اربعین است عزای پور ختم المرسلین است قیام کربلایش تا قیامت سراسر درس، بهر مسلمین است ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ ای منتقم خون ادرکنی😔 حضرت مهدی(عج) فرمودند: «همانا من دعا می کنم برای هر مؤمنی که به یاد آورد مصیبت جد شهیدم را و سپس دعا کند برای تعجیل فرج و تاییدم.» 📚مکیال المکارم ، جلد ۲ ، صفحه ۷۵ ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
دلتنگ_کربلا جای‌جایِ جاده، پیدا گشته بود دستِ حق از آستین، یادش بخیر طعمِ شیرینِ زیارت، عطرِ وصل ظهرِ روزِ اربعین، یادش بخیر😔 ✍ عادل حسین قربان ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
202030_1913599303.mp3
10.82M
🌷قرائت زیارت سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین(علیه‌السلام) 🎤با نوای حاج ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
هدایت شده از داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌈موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌳(داستان 632) قسمت 10 🌷 *یـار پـنـهـان* 🌷 🍀 ... با کنجکاوی خاصی پرسید: - نگفتی برای چه می‌خواهی، قیافه ات هم که به ساواک نمی خورد. خندیدم و گفتم: - دست شما درد نکند، امر خیره ان شاء اللَّه. - مبارکه... خوشحال بودم که خانه اش را پیدا کردم. رفتم و فردا که شنبه بود آمدم، دیدم روی صندلی نشسته و قرآن می‌خواند. در دلم بسم اللَّه گفتم و جلو رفتم. - سلام علیکم! سرش را بالا آورد یک نگاهی انداخت و گفت: سلام علیکم و باز چشم هایش را روی صفحات قرآن انداخت. به بهانه خرید، داخل مغازه اش شدم، ایشان هم بلند شد و آمد. گفتم: یک بسته شکلات بدهید. شکلات را گرفتم، دیدم انگار حالش برای حرف زدن، مناسب نیست، با خودم گفتم: خوب است بروم، دو سه روز دیگر بیایم، بلکه یک ارتباطی بشود با او برقرار کنم. و باز مشکلاتم را بپرسم و مهم تر از همه خبری از حضرت بگیرم. بعد از سه روز به سراغش رفتم. مغازه اش بسته بود، تعجب کردم. پیش بقال سرِ کوچه رفتم. جلوی درِ مغازه ایستادم و سلام کردم. - سلام آقا بفرمایید. - ببخشید، برای همکارتان اتفاقی افتاده که درِ مغازه اش بسته است؟ با خوشحالی گفت: - این‌ها دیروز نه پریروز، اسباب و اثاثیه شان را، بار خاور کردند و از این محل رفتند. چشم هایم سیاهی رفت، و سرم سنگین شد. خدایا! یعنی به خاطر این که من از جایش خبردار شدم این کار را کرد، عجب زحمتی برایش درست کردم. غمگین و پشیمان از مغازه دار تشکر کردم و راه خانه را در پیش گرفتم به سختی نفس می‌کشیدم، بغض راه گلویم را گرفته بود، در خانه هم خیلی کسل و ناراحت بودم، همسرم پرسید: - علی آقا چرا گرفته ای؟ - جریان را برایش گفتم گریه اش گرفت و سیل اشک او، بغض گلویم را شکست. آن روز در و دیوار خانه هم با ما گریه کرد. 📗برگرفته از کتاب؛ تشرّف یافتگان 🎙️نقل از: حجّت الاسلام و المسلمین عالی 💠اَللّهُمَّ عَجِّل لِّوَلِیِّک الْفَرَج💠 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: فریاد رس - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: حسن محمودی ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمکران 📝 داستان سوم: یار پنهان - صفحه ۴۳ الی ۴۵. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ https://chat.whatsapp.com/CwfcV2Ysy4JCM5071GEki5 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor