eitaa logo
داستانهای مهدوی
163 دنبال‌کننده
738 عکس
35 ویدیو
6 فایل
داستانها، ملاقات و معجزات حضرت مهدی (عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف) ارتباط با ادمین @sh_gerami گروه بوی ظهور https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 کانال «بوی ظهور رسانه ظهور» @booye_zohoor_resane_zohoor
مشاهده در ایتا
دانلود
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 ☄️موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌴(داستان 631) قسمت 4 💐 *قول مردانه* 💐 🍃 ... خیلی نگران بودم، اگر به این امتحان نمی رسیدم، زحماتم هدر می‌رفت، شاید یکی دو سال عقب می‌افتادم، دیگر از همه جا ناامید شده بودم، کنار جاده نشستم و زانوی غم بغل گرفته، به فکر فرو رفتم کاری از دستم بر نمی آمد که یکدفعه نور امیدی در دلم روشن شد. به یاد حرف مادرم افتادم که هنگام خداحافظی در فرودگاه ایران، گفت: پسرم در کشور غربت هر وقت مشکلی برایت پیش آمد، امام زمان علیه السلام را فراموش نکن. شروع کردم به درد دل کردن با امام زمان علیه السلام؛ آقاجان یا صاحب الزمان! اگر اینجا به داد من برسی قول می‌دهم نمازم را حتماً بخوانم، آن هم اوّل وقت. امام زمان! خودت به دادم برس، آقاجان در دیار غربت گیر افتاده ام. در حال دردِ دل کردن با امام زمان علیه السلام بودم که راننده گفت: فایده ندارد، درست بشو نیست باید بروم تعمیرکار بیاورم. یکدفعه دیدم آقایی آمد به راننده گفت: شما برو استارت بزن تا من یک دستی به موتور بزنم. راننده گفت: آقا فایده ندارد، خیلی ور رفتم درست بشو نیست. آن آقا گفت: حالا شما برو استارت بزن ضرر که ندارد. آقای راننده رفت سوار ماشین شد و این آقا هم یک دستی به موتور زد که تا راننده استارت زد، ماشین روشن شد. مسافرها هنوز مطمئن نشده بودند که ماشین درست شده باشد. با گاز آخری که آقای راننده داد همه خوشحال شدند و من از خوشحالی، اوّلین نفری بودم که سوار ماشین شدم. مسافرها هم با عجله سوار شدند. ماشین که خواست حرکت کند، همان آقایی که ماشین را درست کرده بود، پایش را روی رکاب اتوبوس گذاشت و به من گفت: قولت را فراموش نکنی. گفتم: کدام قول؟ فرمود: مگر قول ندادی نمازت را اوّل وقت بخوانی. ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: فریاد رس - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: حسن محمودی ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمکران 📝 داستان دوم: قول مردانه - صفحه ۲۹ الی ۳۱. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ https://chat.whatsapp.com/CwfcV2Ysy4JCM5071GEki5 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 ☄️موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌴(داستان 631) قسمت 5 💐 *قول مردانه* 💐 🍃 ... گفتم: کدام قول؟ فرمود: مگر قول ندادی نمازت را اوّل وقت بخوانی. این را گفت و به سمت عقب اتوبوس حرکت کرد من سریع یاد قولم به امام زمان علیه السلام افتادم، دویدم ببینم این آقا کیست که از قول من خبر دارد امّا هیچ کس را پشت اتوبوس ندیدم، هاج و واج مانده بودم که بوق اتوبوس من را به خود آورد، وقتی به خودم آمدم دیدم چشم هایم پر از اشک و قلبم پر از محبتِ اوست. الحمدللَّه به خوبی امتحان را دادم و تصمیم گرفتم هم نمازهای قضایم را بخوانم و هم این که همیشه و در هر حال، نمازم را اوّل وقت بخوانم. - پسر دمت گرم؛ یعنی تو امام زمان علیه السلام را دیدی؟ ای واللَّه بابا! امیر حسین آهی کشید و گفت: - نمی دانم امام زمان بود یا نه، امّا هر که بود از قول و قرار من خبر داشت و مرا کمک کرد. به هر حال من به امام زمان علیه السلام قول دادم و روی قولم هم هستم. در حالی که به او غبطه می‌خوردم، گفتم: - روحانی مسجد ما می‌گفت: امام زمان علیه السلام دور و نزدیک ندارند از همین جا هم اگر کسی با صداقت و اخلاص سلام بدهد آقا جوابِ سلامش را می‌دهد، امّا فکرش را بکن امام زمان علیه السلام در اروپا هم، گره از مشکلات مردم باز می‌کنند. یا امام زمان! فداتون بشوم آقاجون، یک کاری کن این وصلت سر بگیرد و ما هم سر خانه و زندگی مان برویم. آخر تا کی مجردی؟ - اِه امیرحسین چرا داری گریه می‌کنی؟ - چیزی نیست، ان شاء اللَّه خدا حاجت شما را هم بدهد؟ - ان شاء اللَّه خدا از زبانت بشنود. 📗 برگرفته از کتاب: میر مهر ✍ نوشته: پور سیّد آقایی 💠اَللّهُمَّ عَجِّل لِّوَلِیِّک الْفَرَج💠 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: فریاد رس - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: حسن محمودی ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمکران 📝 داستان دوم: قول مردانه - صفحه ۳۱ الی ۳۳. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ https://chat.whatsapp.com/CwfcV2Ysy4JCM5071GEki5 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌈موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌳(داستان 632) قسمت 1 🌷 *یـار پـنـهـان* 🌷 🍀 تنهای تنها، بی هیچ همدم و رفیقی، خسته از احوال روزگار، کلافه و بی مونس کنار حوض نشسته بودم و به بیچارگی خودم فکر می‌کردم. خدایا! سی سالم تمام شد ولی هنوز نه زن دارم، نه خانه، نه زندگی، نه.... ناصرِ خدا خیر داده، هنوز ۲۲ سالش نشده که الآن رفته ماه عسل، خانه اش هم که ردیف است. ولی من چی؟ آه ندارم با ناله سودا کنم، چه برسد به خانه و زندگی. پدر و مادرم هم از مجردی من خسته شدند. پدرم می‌خواهد اسباب زندگی را برایم جور کند ولی بنده خدا همه درآمدش را جمع کند به خرج خانه و قبض آب و برق کفاف نمی دهد. خدایا! فَرَجی برسان، تا کی دست روی دست بگذارم و صبر کنم. تعطیلات بود، همه بچه‌ها به خانه هایشان رفته بودند، خادم هم رفته بود و مدرسه را به من سپرده بود؛ چون می‌دانست من جایی نمی روم. گاه گاهی مغازه دارها می‌آمدند و استخاره می‌خواستند که برایشان می گرفتم، وقتی می‌پرسیدند: شما چرا نرفتید؟ نمی توانستم بگویم که پول نداشتم که بروم، یک بهانه ای می‌آوردم و حرف را عوض می‌کردم، دیگر خودم هم خسته شده بودم، پیر پسرِ مدرسه بودم. بچه‌ها اگر روشون می‌شد مرا بابا بزرگ صدا می‌زدند. در همین فکرها بودم که جرقه ای به ذهنم خورد، باخودم گفتم: ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: فریاد رس - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: حسن محمودی ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمکران 📝 داستان سوم: یار پنهان - صفحه ۳۳ و ۳۴. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ https://chat.whatsapp.com/CwfcV2Ysy4JCM5071GEki5 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌈موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌳(داستان 632) قسمت 2 🌷 *یـار پـنـهـان* 🌷 🍀 ... بچه‌ها اگر روشون می‌شد مرا بابا بزرگ صدا می‌زدند. در همین فکرها بودم که جرقه ای به ذهنم خورد، باخودم گفتم: خوب است حالا که درس‌ها تعطیل است، من چهل روز روزه بگیرم. صبح‌ها پیاده به حرم شاه عبدالعظیم بروم، در راه هزار صلوات بفرستم، به آنجا که رسیدم زیارت عاشورا را بخوانم، برگشتنی با ماشین برگردم صد لعن و صد سلام زیارت را در ماشین بگویم، این کار را بکنم بلکه فرجی حاصل شود خدمت آقا برسم، دردهایم را بگویم که آقاجان ما برای طلبگی به تهران آمدیم، همه هم سالان من، خانه و زندگی و زن و بچه... امّا من آس و پاس مانده ام. یک عنایتی بفرماید. قلم و کاغذ برداشتم و تمام چیزی‌هایی را که می‌خواستم از آقا بگیرم لیست کردم، زن، خانه،... مثل این که حاجت را در بقالی می‌فروشند و من از درِ مدرسه که بیرون رفتم همه خواسته هایم را توی دو تا نایلون می‌گذارند و تحویلم می‌دهند. چهل روز پیاده می‌رفتم شاه عبدالعظیم، در راه هزار صلوات می‌فرستادم، خیلی هم مواظب کارهایم بودم؛ به خصوص خیلی مواظب چشم هایم بودم، در آنجا زیارت عاشورا را می‌خواندم، و برگشتنی هم، با ماشین می‌آمدم و صد لعن به دشمنان امام حسین علیه السلام و صد سلام به آقا اباعبداللَّه علیه السلام می‌فرستادم، در این مدّت بیشتر از قبل مواظب خوراکم بودم. زیاد هم حرف نمی زدم؛ یعنی کسی را نداشتم که با او حرف بزنم. هفته اوّل که گذشت، حال معنوی خوبی پیدا کرده بودم که متوجّه شدم بیشتر این حال را مدیون کنترل چشمم هستم. هفته‌ها یکی پس از دیگری سپری شد. ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: فریاد رس - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: حسن محمودی ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمکران 📝 داستان سوم: یار پنهان - صفحه ۳۴ و ۳۵. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ https://chat.whatsapp.com/CwfcV2Ysy4JCM5071GEki5 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌈موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌳(داستان 632) قسمت 3 🌷 *یـار پـنـهـان* 🌷 🍀 ... هفته اوّل که گذشت، حال معنوی خوبی پیدا کرده بودم که متوجّه شدم بیشتر این حال را مدیون کنترل چشمم هستم. هفته‌ها یکی پس از دیگری سپری شد. روز چهلم، مصادف شد با جمعه که بازار تعطیل بود. طبق روزهای قبل، با یک حال خوبی اعمال را انجام دادم، زیارت عاشورا را که خواندم، منتظر بودم خبری بشود، کسی بیاید، چیزی بگوید، ولی هیچ خبری نشد. آمدم دَمِ کفشداری، شماره را دادم و کفش هایم را گرفتم که بروم، دیدم زیارت نامه را همراه خودم آورده ام، برگشتم، زیارت نامه را سرجایش گذاشتم، نگاه دیگری به ضریح حضرت انداختم. شاید با همان نگاه، بیش از همه آن حرف‌هایی که نوشته بودم و در این چهل روز زیر لب زمزمه می‌کردم به آقا گفتم و رفتم. با ناراحتی در ماشین، صد لعن و صد سلام را گفتم. به جلوی در مدرسه رسیدم، خلوتِ خلوت بود، هیچ کس نبود، وارد مدرسه شدم و درِ مدرسه را از پشت قفل کردم. آبی به صورتم زدم و به پشت بامِ مدرسه رفتم. با حال عجیبی، دعای علقمه را خواندم، بعد سر به سجده گذاشتم و دعای «إلهی قلبی محجوب ونفسی معیوب وعقلی مغلوب وهوائی غالب ولسانی مقرّ بالذنوب.... » [۱] را خواندم و همین طور اشک می‌ریختم و با حضرت بقیة اللَّه الاعظم علیه السلام دردِ دل می‌کردم: آقاجان! پس اگر شما به فریاد من نرسید، دیگر چه کسی می‌تواند مشکل مرا حل کند. یا بقیة اللَّه - آقاجان! - ناامیدم نکن، دل پدر و مادرم را شاد کن آقاجان. همین طور در حال اشک و گریه بودم که یک نفر به اسم، مرا صدا زد: - آقا شیخ علی! آقا شیخ علی! گفتم حتماً باز این بازاری‌ها آمدند، استخاره می‌خواهند. از این که در این حال خوش، مزاحم می‌شدند ناراحت بودم. ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: فریاد رس - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: حسن محمودی ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمکران 📝 داستان سوم: یار پنهان - صفحه ۳۵ و ۳۶. 📚[۱]: این دعا در کتاب دعا و صلاة از بحار نقل شده است. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ https://chat.whatsapp.com/CwfcV2Ysy4JCM5071GEki5 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌈موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌳(داستان 632) قسمت 4 🌷 *یـار پـنـهـان* 🌷 🍀 ... گفتم حتماً باز این بازاری‌ها آمدند، استخاره می‌خواهند. از این که در این حال خوش، مزاحم می‌شدند ناراحت بودم. لب پشت بام آمدم، نگاه کردم، آقایی بود که یک کت بلند به تن داشت و کلاهی هم روی سر، تقریباً پنجاه ساله می‌زد و شاید هم بیشتر، نصفِ بیشتر ریش هایش سفید شده بود، تا مرا دید گفت: - یک لحظه بیایید پایین کار مهمی با شما دارم. پایین رفتم، و با بی حالی گفتم: بفرمایید. لبخندی زد و گفت: - سلام علیکم! از این که قبل از صحبت، سلام کرده بود خوشم آمد، جواب سلامش را دادم و گفتم: - بفرمایید. امری باشد در خدمتم. - به من حواله شده، مشکلات شما را حل کنم لطف کن مشکلات را یکی یکی بگو تا راه حل را، خدمت شما عرض کنم. خیلی خوشحال شدم، حالا که نشد خدمت حضرت ولی عصر علیه السلام برسم حداقل، یک نفر را فرستادند که مشکلاتم را حل کند، همین دیدن این آقا که حضرت به او حواله داده بودند، خیلی خوشحالم می‌کرد، گفتم: اگر به شما حواله شده، باید بدانی مشکلات من چیست؟ با اطمینان گفت: - بله می‌دانم، ولی می‌خواستم از زبان خودت بشنوم. مشکل اوّل شما درباره ازدواج هست، که دو ماه دیگر با پدر و مادرت می‌روید خواستگاریِ دختر حاج یداللَّه که سرگذر، مغازه دارد، ایشان دفعه اوّل قبول نمی کند ولی شما یک بار دیگر می‌روید که دفعه دوم، حاج یداللَّه به اصرار دخترش قبول می‌کند و برای هدیه عروسی هم، یک خانه به دخترش می‌دهد. یکی یکی مشکلات را شمرد و راه حلّش را هم گفت. خیلی خوشحال شدم، گفتم: الآن امام زمان علیه السلام کجا هستند؟ سکوت کرد و همراه سکوتش به من خیره شد. نمی خواستم به این راحتی از این انسان بزرگوار جدا شوم. گفتم: من می‌توانم شما را باز هم ببینم؟ یک نگاهی به سمت قبله کرد و گفت: - بله، دوشنبه ساعت ۱۰ من می‌آیم همین جا. خیلی خوشحال شدم، خداحافظی کرد و رفت، یک لحظه دیدم اصلاً کسی نیست. درِ مدرسه را هم که قفل کرده بودم، هنوز قفل بود. ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: فریاد رس - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: حسن محمودی ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمکران 📝 داستان سوم: یار پنهان - صفحه ۳۶ الی ۳۸. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ https://chat.whatsapp.com/CwfcV2Ysy4JCM5071GEki5 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌈موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌳(داستان 632) قسمت 5 🌷 *یـار پـنـهـان* 🌷 🍀 ... خیلی خوشحال شدم، خداحافظی کرد و رفت، یک لحظه دیدم اصلاً کسی نیست. درِ مدرسه را هم که قفل کرده بودم، هنوز قفل بود. فردای همان روز سر گذر رفتم تا آقا یداللَّه را برانداز کنم، آدم خوش برخوردی به نظر می‌رسید به هر حال بنا بود با هم فامیل شویم. از طرفی هم منتظر آمدن آن آقا بودم. سؤالاتی را هم آماده کرده بودم تا از او بپرسم، میوه و شیرینی را هم با هر زور و زحمتی بود، تهیه کردم. سر ساعت ۱۰ وارد مدرسه شد. داخل حجره دعوتشان کردم، از میوه و شیرینی‌ها نخورد، فکر کنم روزه بود، سؤالاتم را یکی یکی جواب داد. مثلاً پرسیدم: آیا این درست است که می‌گویند وقتی امام زمان علیه السلام ظهور کند گردن خیلی‌ها را می‌زند و جوی خون به راه می‌اندازد؟ با تعجب گفت: این‌ها همه دروغ است، امام مهدی علیه السلام به روش جدشان پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله عمل می‌کنند و روش پیامبر هم سراسر رحمت و مهربانی بوده است. امام مهدی علیه السلام چه آن روزی که ظهور کنند و چه الآن که غایب هستند مهربان ترین شخص در روی زمین می‌باشند. گفتم: شما وقت ظهور را می‌دانید. نگاه عمیقی به من کرد و گفت: کَذَبَ الْوَقّاتُون؛ دروغ می‌گویند آنان که برای ظهور وقت تعیین می‌کنند. با جسارت پرسیدم: شما کی می‌روید پیش حضرت تا به شما کاری را حواله کنم؟ سکوت کرد و هرچه منتظر شدم حرفی نزد. فهمیدم که سؤال بی جایی کردم، یک نگاه به نوشته‌ام انداختم و پرسیدم: آیا شخص شریف امام مهدی علیه السلام از نظرها پنهان است یا جسم و شخص آن حضرت، دیده می‌شود ولی کسی ایشان را نمی شناسد؟ ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: فریاد رس - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: حسن محمودی ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمکران 📝 داستان سوم: یار پنهان - صفحه ۳۸ و ۳۹. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ https://chat.whatsapp.com/CwfcV2Ysy4JCM5071GEki5 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌈موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌳(داستان 632) قسمت 6 🌷 *یـار پـنـهـان* 🌷 🍀 ... یک نگاه به نوشته‌ام انداختم و پرسیدم: آیا شخص شریف امام مهدی علیه السلام از نظرها پنهان است یا جسم و شخص آن حضرت، دیده می‌شود ولی کسی ایشان را نمی شناسد؟ با مهربانی و آرامش گفت: از روایات بر می‌آید که شخص آن حضرت دیده می‌شود ولی شناخته نمی شود و گاهی هم خود شخصِ حضرت دیده نمی شود. امام علی علیه السلام می‌فرماید: سوگند به خدای علی، حجّت خدا در میان مردم هست و در راه ها، (کوچه و بازار) گام بر می‌دارد، به خانه‌های آن‌ها سر می‌زند، در شرق و غرب زمین رفت و آمد می‌کند. گفتار مردم را می‌شنود و برایشان سلام می‌کند، می‌بیند و دیده نمی شود تا وقت [معیّن] وعده [الهی]. اگر شاهد برای آن مطلب بخواهی که حضرت مهدی علیه السلام دیده می‌شود ولی شناخته نمی شود، داستان حضرت یوسف علیه السلام است که وقتی برادرها به مصر رفتند تا آذوقه بگیرند یوسف را دیدند ولی نشناختند در حالی که یوسف علیه السلام آن‌ها را دید و شناخت. امام صادق علیه السلام ضمن بیان این مطلب، اشاره می‌فرمایند که شیعیان در دوران غیبت همین گونه هستند. نایب دوم امام زمان علیه السلام هم فرمود: امام مهدی علیه السلام هر سال در موسم حجّ حضور می‌یابد مردم را می‌بیند و آن‌ها را می‌شناسد و مردم او را می‌بینند ولی نمی شناسند. با خوشحالی پرسیدم: شما می‌فرمایید امام زمان علیه السلام به مدرسه ما هم آمده اند؟ ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: فریاد رس - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: حسن محمودی ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمکران 📝 داستان سوم: یار پنهان - صفحه ۳۹ و ۴۰. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ https://chat.whatsapp.com/CwfcV2Ysy4JCM5071GEki5 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor