eitaa logo
داستانهای مهدوی
163 دنبال‌کننده
738 عکس
35 ویدیو
6 فایل
داستانها، ملاقات و معجزات حضرت مهدی (عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف) ارتباط با ادمین @sh_gerami گروه بوی ظهور https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 کانال «بوی ظهور رسانه ظهور» @booye_zohoor_resane_zohoor
مشاهده در ایتا
دانلود
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🔮موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌴(داستان 672) قسمت ۴ 🌸 كرامت هفتم 🌸 🌱 ... يك روز دكتر بهروز نجفي، متخصص پيوند مغز و استخوان گفت: بايد از برادر يا خواهرش مغز استخوان به او تزريق شود و به پدر و مادرم گفت: ۴۵ روز بيشتر طول نمي كشد كه نتيجه اش يا مرگ است يا زندگي. پدرم گفت: چقدر خرج دارد؟ دكتر گفت: ۱۵ميليون تومان. حدود ۱۴ميليون تومان را افراد نيكوكار تقبّل كردند و پدرم باز مي‌بايست حدود دو ميليون تومان ديگر دارو مي‌خريد. چون پدرم حتي اين مبلغ را هم نداشت، همانجا شروع به گريه كرد. مادرم به پدرم گفت: چكار كنيم؟! پدرم گفت: خدا بزرگ است، و از دكتر چند روزي مهلت خواست. اقوام و فاميل و آشنايان هركدام مبلغي را تقبّل كردند، پول را به بيمارستان آوردند تا به پدرم بدهند، ولي پدرم قبول نكرد و گفت: پول‌ها پيش خودتان باشد، چند روز ديگر از شما مي‌گيرم. وقتي فاميل‌ها رفتند، مادرم گفت: چرا نگرفتي؟! پدرم گفت: من نمي خواهم دخترم را به بخش مغز و استخوان منتقل شود، اگر به آنجا برود، حتي يك درصد اميد به نجات او نيست چون دكتر نجفي حتي ده درصد به ما اميد نداد. خلاصه برادر و خواهرم براي آزمايش خون به خاطر پيوند A L. H. تايپتيگ به بيمارستان آمدند و نتيجه آزمايش را پيش دكتر نجفي بردند، ايشان بعد از بررسي گفتند: خون آنها با خون من مطابقت ندارد و نمي توانند از اين خواهر و برادر براي من مغز استخوان پيوند بزنند. دكتر با نا اميدي تمام به پدر و مادرم گفت: ديگر هيچ كاري از دست ما ساخته نيست. مادرم گفت: پس دخترم مي‌ميرد؟! دكتر گفت: توكل به خدا كنيد. وقتي از اطاق بيمارستان بيرون مي‌رفتند، مادرم خيلي گريه مي‌كرد و دائماً خدا و ائمه عليهم السلام را صدا مي‌زد، اما نمي دانم چرا پدرم اصلا گريه نمي كرد و به مادرم مي‌گفت: خانم به جاي گريه كردن، دعا كن! و مادرم مي‌گفت: چقدر دعا كنم؟ ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: کراماتی از مسجد مقدس جمکران داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف ناشر: مسجد مقدس جمکران گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🔮موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌴(داستان 672) قسمت ۵ 🌸 كرامت هفتم 🌸 🌱 ... دكتر گفت: توكل به خدا كنيد. وقتي از اطاق بيمارستان بيرون مي‌رفتند، مادرم خيلي گريه مي‌كرد و دائماً خدا و ائمه عليهم السلام را صدا مي‌زد، اما نمي دانم چرا پدرم اصلا گريه نمي كرد و به مادرم مي‌گفت: خانم به جاي گريه كردن، دعا كن! و مادرم مي‌گفت: چقدر دعا كنم؟ هرچه دعا مي‌كنم حال دخترم بدتر مي‌شود!! تا اينكه يك روز صبح، پدرم آمد و گفت: عزيزم من شفايت را گرفتم! آن روز من اصلاً حال خوبي نداشتم، چون پلاكت خونم پائين بود، دور تختم را نرده گذاشته بودند و مي‌گفتند: مواظب باشيد تكان نخورد، هر لحظه امكان مرگش مي‌رود. مادرم به پدرم گفت: چطور شفاي او را گرفتي؟ مگر نمي بيني كه حالش خراب تر از هميشه است؟! بعد از چند دقيقه، دكتر غريب دوست، بالاي سرم آمد و حالم را پرسيد. گفتم: آقاي دكتر ديگر نه مي‌بينم و نه مي‌شنوم. مرا بغل كرد و پيشاني مرا بوسيد و گفت: تو خوب مي‌شوي، ناراحت نباش. مادرم گفت: دكتر، آيا اميدي به دخترم داريد؟! يا براي تسكين ما اين حرف‌ها را مي‌زنيد؟ دكتر گفت: توكل به خدا كنيد، ان‌شاءالله خوب مي‌شود. بعد براي من كه حالم خيلي خراب شده بود، چهار واحد پلاكت تزريق كردند و گفتند: او را به منزل ببريد، ولي مواظب باشيد تكان نخورد و هفته اي يك بار آزمايش خون از او بگيريد و بياوريد. مرا به خانه آوردند و خواباندند. پدرم را صدا كردم و گفتم: بابا باز هم اميد به زنده بودن من داري؟ پدرم با اينكه هيچ وقت پيش من گريه نمي كرد، ولي آن روز چون مي‌دانست من چشمانم نمي بيند راحت گريه كرد، حس مي‌كردم كه گريه مي‌كند و با همان حال گفت: دختر عزيزم من شفاي تو را از امام زمان عليه السلام گرفته ام، چهل شب چهارشنبه نذر كرده‌ام كه به جمكران، مسجد صاحب الزمان عليه السلام بروم و قبل از اينكه تو را مرخص كنند به آنجا رفتم و از آقا خواستم يا تو را به من برگرداند يا بگيرد، بعد از دو، سه جلسه كه به جمكران رفتم خواب ديدم تو شفا گرفته اي. تو خوب مي‌شوي، فقط همين طور كه خوابيده هستي، نماز بخوان و متوسل به امام زمان عليه السلام شو و براي سلامتي آقا صلوات بفرست. من هم شروع كردم شبهاي چهارشنبه و جمعه نماز آقا را مي‌خواندم. ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: کراماتی از مسجد مقدس جمکران داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف ناشر: مسجد مقدس جمکران گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🔮موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌴(داستان 672) قسمت ۶ 🌸 كرامت هفتم 🌸 🌱 ... تو خوب مي‌شوي، فقط همين طور كه خوابيده هستي، نماز بخوان و متوسل به امام زمان عليه السلام شو و براي سلامتي آقا صلوات بفرست. من هم شروع كردم شبهاي چهارشنبه و جمعه نماز آقا را مي‌خواندم. جلسه هفتم بود كه پدرم به جمكران مي‌رفت، صبح چهارشنبه كه پدرم آمد، من بيدار بودم، مرا بوسيد و به او گفتم: بابا مرا بلند كن مي‌خواهم بيرون بروم، با اينكه تا آن روز اصلا نمي توانستم تكان بخورم. پدرم گفت: يا امام زمان! زير بغل مرا گرفت و بلندم كرد، آرام آرام راه مي‌رفتم و پدرم همانطور زير بغلم را گرفته بود و مي‌دانستم كه گريه مي‌كند، البته گريه اش از خوشحالي بود. خلاصه به اميد خدا و ياري و شفاي امام زمان عليه السلام كم كم راه مي‌رفتم. جلسه دوازدهم بود كه در خانه مي‌توانستم راه بروم، حس كردم كه كمي مي‌بينم، همين طور كه در اطاق راه مي‌رفتم و پدرم مواظبم بود، سرم را بلند كردم تا ساعت ديواري را ببينم، پدرم گفت: بابا جان ساعت را مي‌خواهي بداني چند است؟ گفتم: بابا فكر مي‌كنم مي‌بينم، ساعت ۳۰/۱۱دقيقه است. پدرم خيلي خوشحال شد و شروع كرد براي سلامتي امام زمان عليه السلام صلوات فرستادن و گفت: دخترم ديدي گفتم شفايت را از آقا گرفتم. همه خانواده براي سلامتي امام زمان عليه السلام بلند صلوات فرستاديم. تا اينكه يك روز خانم دكتر شعباني كه از پزشكان معالجم بود، به منزل ما زنگ زد و حالم را پرسيد، خيلي نگران حالم بود، به پدرم گفت: شغل بدي انتخاب كرده ام. پدرم گفت: چرا خانم دكتر شعباني؟! ايشان گفتند: به خاطر اينكه مي‌بينم كه چقدر شما براي اين دختر زحمت مي‌كشيد و هميشه از خدا خواسته‌ام كه: خدايا! لااقل به خاطر اين همه بيماري كه درمان مي‌كنم، اين دختر را به پدر و مادرش برگردان. بعد هم به پدر و مادرم گفت: من هم ديگر نا اميد شده ام. پدرم گفت: خانم دكتر، دخترم خوب مي‌شود. دكتر گفت: واقعا روحيه خوبي داريد. پدرم گفت: خانم دكتر، به امام زمان عليه السلام توسل جسته‌ام و شفاي دخترم را از حضرت گرفتم؟! دكتر گفت: ان‌شاءالله كه شفا يافته باشد. ولي معلوم بود كه باور نمي كند. بعد از چند روز، پدرم با دكتر غريب دوست تماس گرفت و براي ويزيت من نوبت زد. ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: کراماتی از مسجد مقدس جمکران داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف ناشر: مسجد مقدس جمکران گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🔮موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌴(داستان 672) قسمت ۷ 🌸 كرامت هفتم 🌸 🌱 ... بعد از چند روز، پدرم با دكتر غريب دوست تماس گرفت و براي ويزيت من نوبت زد. درست روز چهارشنبه آخر سال ۱۳۷۸ كه پدرم سه شنبه اش به جمكران رفته بود، صبح چهارشنبه كه از آنجا آمد مرا پيش دكتر برد. من در بغل پدرم بودم و از پله‌ها بالا مي‌رفتيم، وقتي به اطاق دكتر رسيديم، دكتر با ديدن من خوشحال شد و بعد از معاينه گفت: خيلي بهتر شده، چكار كرده ايد؟! برايم يك آزمايش نوشتند و قرار شد سه هفته ديگر پيش دكتر برويم. ديگر پلاكت خون نزدم و فقط در خانه استراحت مي‌كردم و به نماز و عبادت مشغول بودم. مادر بزرگ و پدر بزرگم در ايام ماه محرّم چون هيئت دارند، يك گوسفند براي من نذر كردند، عمويم و پدرم هم هر كدام جداگانه يك گوسفند نذر كرده بودند. كم كم بدون كمك پدرم از جا بلند مي‌شدم و حركت مي‌كردم و حدود سه تا چهار متري را به راحتي مي‌ديدم. وقتي آخرين آزمايش را انجام دادم، به پدرم گفتم: فكر مي‌كنم پلاكت خونم حدود ۵۰۰۰۰شده باشد. امّا پدرم گفت: دخترم بيش از اينهاست. پدرم بعد از اينكه جواب آزمايش را گرفت، به خانه آمد. چشمانش قرمز شده بود، معلوم بود كه خيلي گريه كرده است. گفتم: بابا! پلاكت خون چقدر شده است؟ مغز استخوان من به چه حدي رسيده است؟ پدرم گفت: عزيزم بنشين، ما هم نشستيم و گفت: وقتي از پله آزمايشگاه بالا مي‌رفتم، سرم را به طرف آسمان بلند كردم و دست هايم را بلند كردم و گفتم: يا امام زمان! يا پسر فاطمه! يا ابا صالح المهدي! چهل شب چهارشنبه نذر كردم كه به مسجدت بيايم، اكنون چهارده هفته است كه به آنجا رفته ام، تو را به جان مادرت زهرا، تو را به جان جدّت حسين، تو را به جان عمويت ابوالفضل العباس عليه السلام، خودت مي‌داني كه چه مي‌خواهم، شفاي كامل دخترم را با اين آزمايش نشان دهيد. آزمايش را گرفتم، وقتي نگاه كردم، گريه‌ام گرفت. دكتر آزمايشگاه صدايم كرد و جريان را جويا شد. موضوع را به او گفتم. ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: کراماتی از مسجد مقدس جمکران داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف ناشر: مسجد مقدس جمکران گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🔮موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌴(داستان 672) قسمت ۸ 🌸 كرامت هفتم 🌸 🌱 ... آزمايش را گرفتم، وقتي نگاه كردم، گريه‌ام گرفت. دكتر آزمايشگاه صدايم كرد و جريان را جويا شد. موضوع را به او گفتم. دكتر گفت: خبر خوشي برايت دارم، ما را دعا كن، پلاكت خون دخترت ۱۴۰۰۰۰ و هموگلوبين ۳/۱۲ شده است. همه از خوشحالي شروع به گريه كرديم و صلوات فرستاديم. پدرم جواب آزمايش را پيش دكتر غريب دوست برد. دكتر با ديدن جواب آزمايش گفته بود: من چيزي جز اينكه بگويم يك معجزه رخ داده است نمي توانم بگويم، خيلي عالي شده، دختري كه پلاكت خون او با زدن چهار پاكت به ۲۷۰۰۰ الي ۴۲۰۰۰ بيشتر نمي رسيد، اكنون با نزول پلاكت، به ۱۴۰۰۰۰ رسيده و هموگلوبين از صفر به ۱۲/۳ رسيده است. دكتر يك آزمايش در تاريخ ۱/۴/۷۹ برايم نوشت. پدرم جواب آزمايش را به بيمارستان شريعتي نزد خانم دكتر موثقي و خانم دكتر ابوالقاسمي بردند و به دكتر ابوالقاسمي گفته بود: خانم دكتر اين جواب آخرين آزمايش دخترم است. وقتي دكتر جواب آزمايش را نگاه كرده بود، به پدرم نگاهي مي‌كند و مي‌گويد: جمكران مي‌روي؟ پدرم مي‌گويد: بله. دكتر مي‌گويد: تو را به جان دخترت، ما را هم دعا كن، اين يك معجزه است! الآن الحمد للّه حالم روز به روز، رو به بهبودي است و پدرم هر هفته شب‌هاي چهارشنبه به جمكران مي‌رود، خيلي دلم مي‌خواهد من هم بروم، ولي پدرم مي‌گويد: صبر كن، چشمانت كامل شوند و وضع مالي‌ام خوب شود، حتما تو را به مسجد آقا مي‌برم. به پدرم مي‌گويم: بابا با اين بدهكاري و اين حقوق كارمندي چطور مي‌تواني بدهكاري حدود دو ميليون تومان را بدهي؟! او با خنده و تبسّم مي‌گويد: دخترم همان آقايي كه تو را به من برگرداند، همان آقا كمكم مي‌كند، نا اميد شيطان است. و با همين جمله كوتاه، دلم گرم مي‌شود و مي‌گويم: ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: کراماتی از مسجد مقدس جمکران داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف ناشر: مسجد مقدس جمکران گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🔮موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌴(داستان 672) قسمت ۹ 🌸 كرامت هفتم 🌸 🌱 ... به پدرم مي‌گويم: بابا با اين بدهكاري و اين حقوق كارمندي چطور مي‌تواني بدهكاري حدود دو ميليون تومان را بدهي؟! او با خنده و تبسّم مي‌گويد: دخترم همان آقايي كه تو را به من برگرداند، همان آقا كمكم مي‌كند، نا اميد شيطان است. و با همين جمله كوتاه، دلم گرم مي‌شود و مي‌گويم: بابا ان‌شاءالله من هم دعا مي‌كنم كه آقا عنايتي بفرمايد. اين بود خلاصه اي از نه ماه بيماري لاعلاج من كه با توسل به حضرت امام زمان عليه السلام درمان شد. دكتر توانانيا در قسمتي از اظهار نظرشان در مورد شفاي خانم م. ف مي‌نويسد: ضمن آنكه گزارش ايشان را وقتي مطالعه مي‌كردم، باطنا تحت تأثير نوشته ايشان قرار گرفتم و اصلا گذشته از مسائل طبي، گويا خودم وقايع را از نزديك مشاهده مي‌كردم و همه مطالب عينا رخ نموده بود و گريه‌ام گرفت. به هر جهت اين نمونه را كه تقريبا جزء گوياترين و مهمترين موارد شفا است، و تقريبا همه چيز مستند مي‌باشد، ما مي‌توانيم با رفع اشكالات جزئي از پرونده وي، نمونه خوب بارز و مستندي را براي علاقه مندان ارائه دهيم. حصن حصين عارفان، مسجد جمكران بود عرش برين عاشقان مسجد جمكران بود هر مسلم و شاه و گدا، اينجا شود حاجت روا كهف المراد شيعيان، مسجد جمكران بود بر دردمندان، اينجا دواست، هر مضطري حاجت رواست كاشانه خلق جهان مسجد جمكران بود 💠اَللّهُمَّ عَجِّل لِّوَلِیِّک الْفَرَج💠 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: کراماتی از مسجد مقدس جمکران داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف ناشر: مسجد مقدس جمکران گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖➖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌅موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌠(داستان 673) قسمت ۱ 🌷 كرامت هشتم 🌷 🌾 موضوع كرامت: نجات سرنشينان هواپيماي مشهد مقدّس - منبع كرامت: دفتر ثبت كرامات و خاطرات مسجد مقدّس جمكران، شماره ۹۷ - مشخصات: آقاي م - ح، روحاني، ساكن تهران - زمان كرامت: ۲۸/۱۲/۷۵ - مكان كرامت: تهران - تاريخ ثبت كرامت: ۱۳۷۶ - خلاصه كرامت: در تاريخ ۲۸ اسفند سال ۷۵ كه به قصد زيارت امام رضا عليه السلام همراه عده اي از آقايان در هواپيما بوديم، وقتي بر فراز آسمان مشهد مقدّس رسيديم، هواپيما دچار نقص فني شد و بعد از حدود ۴۵ دقيقه به طرف تهران برگشت و با اعلام آمادگي براي هر اتفاق ناگوار، همه مسافرين با توسل به حضرت صاحب الزمان عليه السلام و تكرار ذكر يا ابا صالح المهدي ادركني توجه حضرت را به زائرين جد بزرگوارشان جلب كرديم و از سقوط حتمي نجات پيدا كرديم. - شرح واقعه از زبان آقاي م ح: در تاريخ ۲۸ اسفند ماه ۱۳۷۵ - با هواپيما همراه بعضي از دوستان اهل علم و مداح تهراني و همچنين عده اي از مسئولين كشور عازم مشهد مقدس بوديم. وقتي هواپيما به فرودگاه مشهد رسيد، خود را آماده پياده شدن مي‌كرديم، يك مرتبه متوجه شديم هواپيما دچار نقص فني شده است و نمي تواند در باند فرودگاه بنشيند، نزديك ۴۵ دقيقه تا يك ساعت، هواپيما در آسمان مشهد سرگردان مي‌چرخيد. در نهايت مجبور شديم به تهران برگرديم كه حدود شش ساعت رفت و آمد و معطل شدنمان در آسمان شهر طول كشيد. همه سرنشينان نگران بودند كه چه اتفاقي پيش خواهد آمد. ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: کراماتی از مسجد مقدس جمکران داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف ناشر: مسجد مقدس جمکران گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖➖