eitaa logo
داستانهای مهدوی
162 دنبال‌کننده
738 عکس
35 ویدیو
6 فایل
داستانها، ملاقات و معجزات حضرت مهدی (عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف) ارتباط با ادمین @sh_gerami گروه بوی ظهور https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 کانال «بوی ظهور رسانه ظهور» @booye_zohoor_resane_zohoor
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌠موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور ☘(داستان 696) قسمت ۱ 🌷 نجات زائر امام رضا علیه‌السلام🌷 🌿 شیخ ابراهیم ترک روضه خوان از بزرگان و صلحایی است که سال‌ها در مجاورت ناحیه مقدّسه بوده و از ارادتمندان حضرت بقیةاللَّه به شمار می‌رفت که معروف بود به شیخ ابراهیم صاحب الزمانی. ایشان نقل می‌کند که سالی در بازگشت از سفر زیارت امام رضا علیه السلام به سمت عراق و نجف اشرف، یکی از سادات که همراه با من از رشت به ترکستان حرکت می‌کرد، یک لنگه جوال ابریشم به من داد تا در پایان سفر به او برسانم و خود از طریق خاک ایران حرکت کرد. ما از کنار رود ارس حرکت می‌کردیم و مسیر ما چند فرسخ میان خاک روسیه بود. در آن زمان، ورود ابریشم به خاک روسیه ممنوع و نیاز به اجازه مخصوص داشت و من از این امر آگاه نبودم. ناگهان در بین راه چهار نفر از مأموران روس، مسلّح از لابلای درخت‌ها بیرون آمده و به ما دستور توقّف دادند. مکاری [۱] ما که ترک مؤمنی بود به ایشان گفت: این شخص آخوند است و ما جنس گمرکی نداریم. چنان با چوب به پای او زدند که فریادی کشید و همان جا به زمین افتاد. سپس به نزدیک من که فقط با همسر و فرزند کوچکم بودم آمدند و گفتند: بارها را باز کن و در حین جستجو مرتب می‌پرسیدند: ابریشم داری؟ (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: صفای دل - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: زهرا برقی ناشر: مسجد مقدس جمکران برگرفته از کتاب "عبقری الحسان" اثر علی اکبر نهاوندی 📝 داستان نوزدهم - نجات زائر امام رضا علیه‌السلام - ص ۶۵ و ۶۶. 📚[۱]: شخص صاحب چارپا که آن را کرایه می‌دهد و خود نیز راهنمایی می‌کند. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌠موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور ☘(داستان 696) قسمت ۲ 🌷 نجات زائر امام رضا علیه‌السلام🌷 🌿 ... سپس به نزدیک من که فقط با همسر و فرزند کوچکم بودم آمدند و گفتند: بارها را باز کن و در حین جستجو مرتب می‌پرسیدند: ابریشم داری؟ همه لباس‌ها و بقچه‌ها و وسایل شخصی ما را نگاه کردند و چون دیدم که اکنون است که جوال ابریشم را باز کنند، نگران شده، قرآن را در دست گرفته و به حضرت حجّت علیه السلام متوسّل شدم و عرض کردم که در این بیابان، تنها پناه ما تو هستی و نگرانی من بیشتر به خاطر همسر و فرزندم است که در این بیابان با وجود این کافران به آن‌ها چه خواهد گذشت. در هر حال گوشه ای ایستادم و منتظر عاقبت کار خود شدم، چون آن چهار نفر به لنگه ابریشم رسیدند، یکی یکی ابریشم‌های خوب و خوش رنگ را در می‌آوردند و به هم می‌گفتند: این چیست؟ و به کناری می‌انداختند، تا آن که همه را جستجو کرده و چون چیزی پیدا نکردند، به من گفتند: اسباب هایت را جمع کن و برو! من اسباب‌ها را جمع کردم و چون نمی توانستم آن را روی مرکب بگذارم به سراغ مکاری رفتم. پای مکاری به شدّت متورّم شده بود. به او گفتم: برخیز! گفت: نمی توانم، پایم شکسته و به زودی در این بیابان می‌میرم. فریاد زدم: بگو یا صاحب الزمان و برخیز! و اشکم در آن لحظه سرازیر بود. گفت: ممکن نیست و نمی توانم. دست او را گرفتم و گفتم: بگو یا صاحب الزمان و او را بلند کردم، آهسته پای خود را روی زمین گذاشت و با پایی مانند مشک لبریز و خیک باد کرده به راه افتاد. مأمورین نیز ایستاده و ما را نگاه می‌کردند. چون چند قدم راه رفتیم، پای او خوب شد و مانند مشکی که سر او را باز کنند، تورّم پای او خوابید. ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: صفای دل - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: زهرا برقی ناشر: مسجد مقدس جمکران برگرفته از کتاب "عبقری الحسان" اثر علی اکبر نهاوندی 📝 داستان نوزدهم - نجات زائر امام رضا علیه‌السلام - ص ۶۶ و ۶۷. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌠موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور ☘(داستان 696) قسمت ۳ 🌷 نجات زائر امام رضا علیه‌السلام🌷 🌿 ... چون چند قدم راه رفتیم، پای او خوب شد و مانند مشکی که سر او را باز کنند، تورّم پای او خوابید. از او پرسیدم: پایت چطور است؟ پایش را نشان داد، هیچ دردی نداشت و به من ارادت زیادی پیدا کرد. چون از خاک روسیه گذشتیم و ایرانیان ما را دیدند، تعجّب کردند که چگونه ابریشم را از آن جا گذرانده ایم و گفتند؛ اگر ابریشم‌ها را می‌گرفتند، ده سال زندان و فلان مقدار جریمه داشت. وقتی سفر را ادامه دادیم، به جایی رسیدیم که باید پیاده می‌رفتیم و مسیر کوه، سخت و ناهموار بود. همراه خانواده‌ام به راه افتادیم و مکاری نیز به حیوان هایش مشغول شد. پس از مدّتی دیدیدم که وسط بیابان تنها مانده ایم و باد شدید و سردی وزیدن گرفت. به اطراف نگاه کردم و با خود گفتم: امشب از سرما یا حیوانات درنده خواهیم مرد و تنها امیدم برای نجات امام زمان علیه السلام بود. پس دوباره با فروتنی و گریه و تمنّا به درگاه خداوند و حضرت بقیةاللَّه متوسّل شدم. ناگهان دیدم چهار نفر مرد ترک که اهل آن مناطق بودند، آمدند و اسبی را که یک پای خود را بالا گرفته و زمین نمی گذارد با زحمت با خود می‌برند. هنگامی که به من رسیدند، به آن‌ها گفتم که من از طلاّب نجف هستم و برای زیارت به ایران رفته و اکنون در حال بازگشت به نجف هستم، برای خاطر خدا من را نجات بدهید. یکی از آن‌ها فریاد زد، نمی بینی چه گرفتاری ای پیدا کرده ایم؟ اسب، پای خود را زمین نمی گذارد و اصلاً حرکت نمی کند. ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: صفای دل - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: زهرا برقی ناشر: مسجد مقدس جمکران برگرفته از کتاب "عبقری الحسان" اثر علی اکبر نهاوندی 📝 داستان نوزدهم - نجات زائر امام رضا علیه‌السلام - ص ۶۷ و ۶۸. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌠موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور ☘(داستان 696) قسمت ۴ 🌷 نجات زائر امام رضا علیه‌السلام🌷 🌿 ... یکی از آن‌ها فریاد زد، نمی بینی چه گرفتاری ای پیدا کرده ایم؟ اسب، پای خود را زمین نمی گذارد و اصلاً حرکت نمی کند. از من گذشتند و من به شدّت منقلب شدم. چند قدمی که از ما فاصله گرفتند، یکی از آن‌ها گفت: همسر خود را سوار کن، اگر اسب پای خود را زمین گذاشت، ما شما را نجات می‌دهیم و اگر نگذاشت، بهتر است که در این بیابان بمانید و طعمه گرگ‌ها شوید. او بازگشت و به دوستانش گفت: اگر ما آن‌ها را اینجا رها کنیم، چند لحظه دیگر طعمه گرگ‌ها خواهند شد. بالاخره صبر کردند و به همسرم کمک کردم تا سوار شود. بلافاصله اسب پای خود را به زمین گذاشت و شلاّق نزده حرکت کرد. آن مرد فریاد زد: ملاّ! بچّه را هم به مادرش بده. من فرزندم را نیز سوار کردم. آن‌ها بسیار شیفته من شدند و از رفتار خود عذرخواهی کردند. ساعت هفت صبح از آن درّه خارج شدیم و از سنگلاخ نجات پیدا کردیم. چون به روستای آن‌ها رسیدیم، دیدیم همه اهل روستا منتظرند و تا ما را دیدند به پیشواز آمدند و آن مرد ترک به مادر خود گفت: ما از برکت این ملاّ نجات پیدا کردیم. آن‌ها گفتند: ما از آمدن شما مأیوس شدیم و تصوّر کردیم که حیوانات درنده شما را از بین برده اند. هنگام نماز صبح متوجّه شدم که آن‌ها نماز و احکام شرعی را ترک کرده اند، از علّت آن سؤال کردم، گفتند: از روزی که ملاّی ما را اسیر کرده اند با خدا قهر کرده ایم. به آن‌ها گفتم: من او را در صحت و سلامت دیدم و به زودی می‌آید و با این خبر آن‌ها دوباره به راه خدا برگشتند. 💠اَللّهُمَّ عَجِّل لِّوَلِیِّک الْفَرَج💠 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: صفای دل - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: زهرا برقی ناشر: مسجد مقدس جمکران برگرفته از کتاب "عبقری الحسان" اثر علی اکبر نهاوندی 📝 داستان نوزدهم - نجات زائر امام رضا علیه‌السلام - ص ۶۸ و ۶۹. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖➖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌍موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌳(داستان 697) قسمت ۱ 🌼 اجابت دعای زائران 🌼 🌾 مرحوم سید عبداللَّه قزوینی نقل می‌کند که در سال هزار و سی صد و بیست و هفت به همراه خانواده به عتبات عالیات مشرّف شدیم. بعد از ظهر سه شنبه چند الاغ کرایه کرده و به مسجد سهله رفتیم تا اعمال و فرایض را به جا بیاوریم. نماز مغرب و عشا را در آن جا به جماعت ادا کرده و به انجام فرایض مشغول شدیم. ناگهان متوجّه شدم که چند ساعت از شب گذشته و بازگشت ما با سه زن در این وقت از شب، مخصوصاً در آن سال‌ها که راهزن زیاد بود، بسیار خطرناک است. اضطراب من زیاد شد و در نهایت به حضرت ولی عصر علیه السلام متوسّل شدم. ناگهان نگاه من به مقام حضرت ولی عصر علیه السلام که در میان مسجد است، افتاد. آن مقام کریم را روشن تر از طور کلیم یافتم. به آن جا رفتیم. سید بزرگواری با کمال وقار و عظمت وسط محراب نشسته بود. جلو رفتم و دست مبارک ایشان را بوسیدم و خواستم دست وی را به پیشانی بگذارم که اجازه نفرمودند. سپس مشغول خواندن دعا و زیارت شدم. هنگامی که در میان دعا به حضرت ولی عصر علیه السلام سلام می‌کردم، ایشان پاسخ می‌داد. من از این موضوع بسیار ناراحت شدم که من به حضرت سلام می‌کنم و ایشان پاسخ می‌گوید. ایشان رو به ما نمود و فرمود: با اطمینان دعا بخوانید. به اکبر کبابیان سفارش کرده‌ام که شما را به مسجد کوفه برساند و باز گردد، شما نیز به ایشان شام بدهید. ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: صفای دل - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: زهرا برقی ناشر: مسجد مقدس جمکران برگرفته از کتاب "عبقری الحسان" اثر علی اکبر نهاوندی 📝 داستان بیستم - اجابت دعای زائران - ص ۷۰ و ۷۱. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌍موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌳(داستان 697) قسمت ۲ 🌼 اجابت دعای زائران 🌼 🌾 ... من از این موضوع بسیار ناراحت شدم که من به حضرت سلام می‌کنم و ایشان پاسخ می‌گوید. ایشان رو به ما نمود و فرمود: با اطمینان دعا بخوانید. به اکبر کبابیان سفارش کرده‌ام که شما را به مسجد کوفه برساند و باز گردد، شما نیز به ایشان شام بدهید. پس از شنیدن این سخن آرام شدم و التماس دعا گفتم. سپس سه حاجت از ایشان خواستم: اوّل این که روزی من را زیاد کند. دوّم این که قبر من در کربلا باشد و سوّم این که صاحب فرزندی صالح شوم. ایشان دو حاجت من را قبول فرمود و برای حاجت سوّم قسم یاد نمود که دست ما نیست. سکوت کردم و نگفتم که از خدا بخواهید؛ زیرا در اوایل جوانی پدرم همسری داشت و آن زن نیز صاحب دختری بود که من تمایل ازدواج با او را داشتم و او را به من نمی دادند. من از بالای سر امام رضا علیه السلام او را از خداوند خواستم و گفتم که اگر این دختر را به من بدهند، من دیگر فرزند نمی خواهم و چون این داستان را به یاد داشتم، اصرار نکردم. سپس همسرم مشرّف شده و سه حاجت عرض کرد: اوّل این که خداوند وسعت روزی مرحمت کند. دوّم این که در نزد من (به دست من) به خاک سپرده شود و حاجت سوّم این که مدفن او کربلا یا مشهد باشد. ایشان همه را اجابت فرمود. همسرم در مشهد مقدّس فوت شد و او را در آن جا به خاک سپردم. خانم دیگری همراه ما بود، جلو آمد و سه حاجت خود را عرض کرد: اوّل، شفای عروسش بود. ایشان فرمود: شفای او را از جدّم موسی بن جعفر علیهما السلام بگیرید. دوّم، بزرگی و ثروت فرزندش و سوّم، طول عمر برای خودش. ایشان همه را قبول فرمود و عروس او نیز در کاظمین شفا یافت. خودش نود و پنج سال عمر کرد و فرزندش از تاجران شد. بعد از دعا و زیارت از مقام مهدی علیه السلام بیرون رفتیم. همسرم گفت: آیا این سید بزرگوار را شناختی؟ ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: صفای دل - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: زهرا برقی ناشر: مسجد مقدس جمکران برگرفته از کتاب "عبقری الحسان" اثر علی اکبر نهاوندی 📝 داستان بیستم - اجابت دعای زائران - ص ۷۱ و ۷۲. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌍موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌳(داستان 697) قسمت ۳ 🌼 اجابت دعای زائران 🌼 🌾 ... بعد از دعا و زیارت از مقام مهدی علیه السلام بیرون رفتیم. همسرم گفت: آیا این سید بزرگوار را شناختی؟ گفتم: نه! گفت: ایشان حضرت ولی عصر علیه السلام بودند. برگشتم و از آن همه نور، جز یک فانوس در آن مقام نبود. تاریکی همه جا را فراگرفته بود و اثری از حضرت حجّت نبود. آن گاه درک کردم که آن نور، نور حضرت بوده است. هنگامی که به گوشه ای از مسجد رفتیم، جوانی نزدیک من آمد و گفت: زمانی که کارتان تمام شد، شما را به مسجد کوفه می‌رسانیم. گفتم: شما که هستید؟ گفت: من اصغر بهاری هستم. تصوّر کردم که گفت: بهایی و ترس همه وجودم را گرفت. گفتم: بهایی یعنی چه؟ گفت: بهاری، ما از روستای بهار همدان هستیم و ساکن محلّه کبابیان آن جا. و چون عالم عابد، میرزا محمّد بهاری از آن دیار بود، آرام شدم. به او گفتم: آیا آن سید بزرگوار را شناختی؟ گفت: نشناختم، ولی سید جلیلی بود، به من دستور داد شما را به مسجد کوفه برسانم و از هیبت ایشان نتوانستم حرفی بزنم. گفتم: ایشان حضرت صاحب الزمان علیه السلام بود. آن جوان بسیار شاد شد و هنگام بازگشت، آن جوان با سه نفر از دوستانش پیاده با ما به سمت مسجد کوفه حرکت کردند. هر چه اصرار کردیم که حیوانات سواری بی مرکب است، سوار شوید، قبول نکردند و به شکرانه ملاقات حضرت، پیاده راه مسجد سهله تا کوفه را طی کردند و در آن جا نیز به امر حضرت امام علیه السلام از ایشان با شام پذیرایی کردیم. 💠اَللّهُمَّ عَجِّل لِّوَلِیِّک الْفَرَج💠 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: صفای دل - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: زهرا برقی ناشر: مسجد مقدس جمکران برگرفته از کتاب "عبقری الحسان" اثر علی اکبر نهاوندی 📝 داستان بیستم - اجابت دعای زائران - ص ۷۲ و ۷۳. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖➖