🍄🌿🍄🌿🍄🌿🍄
عباس آقا رفتگر محله زل زده بود به قاب عکس علیرضا داخل تفت قرمز...
🌟مادر علیرضا که داشت به خونه بر می گشت به عباس آقا سلام کرد و پرسید :چی شده خیلی به عکس خیره شدین؟
💢عباس آقا گفت پسرتون خیلی مرد بود.
پنج شش سالش بیشتر نبود روز اول عید با کت و شلوار از خونه بیرون اومد وقتی چشمم بهش افتاد ناراحت شدم و گفتم یه پسر دارم اندازه تو ولی پول نداشتم براش کت و شلوار بخرم پسرتون همون موقع کت و شلوار رو از تنش بیرون آورد و گفت :اینم کت و شلوار پسرت دیگه ناراحت نباش.
مادر اشک از چشمانش سرااازیر شد وقتی به یاد اصرارهای علیرضا برای خرید کت و شلوار افتاد و اون روز اول عید که علیرضا با ذوق و شوق زودتر آماده شد و دوید توی کوچه و بعد از مدتی بدون کت و شلوار برگشت و تا موقع شهادتش سرانجام اون کت و شلوار برای مادرش مجهول مونده بود....
"لن تنالوا البر حتی تنفقوا مماتحبون"
#ماه_رمضان_و_قرآن
#به_قلم_مریم_رمضان_قاسم
@booyebaran313
🍄🌿🍄🌿🍄🌿🍄