eitaa logo
🇮🇷غواص ها بوی نعنا می ده🇮🇷
110 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
44 ویدیو
4 فایل
مرد غسال به جسم و سر من خرده مگیر چند سالیست که از داغ حسین لطمه زنم سر قبرم چو بخوانند دمی روضه‌ی شام سر خود با لبه‌ی سنگ لحد می شکنم ملا شدن چه اسان آدم شدن محال است...
مشاهده در ایتا
دانلود
بند مشک را پاره کرد چشم‌هایش دیگر ساکت نبود. قصه‌اش توی چشم‌هایش پیش از زبانش جاری شده بود. نگاهش کردم و عطیه، به قول ما عرب‌ها، بند مَشک آبش را پاره کرد تا فاش کند این بغضی را که تمام سفر توی گلویش گیر کرده بود: «سر راه بودم. یعنی نه که من خواسته باشم اما مادرم سر راه گذاشتم و تقدیر، من را به دست «آنا» رساند. آنا آن موقع هم سن و سال‌دار بود. بچه‌هایش درس‌خوانده بودند و پخش و پلا؛ هر کدامشان رفته بودند یک جای دنیا و برای خودشان کسی شده بودند. آنا اما تنها بود. پیرزن صبح به صبح از سه راهی شیت میرفت تا بالای کوه که کنار مزار «امامزاده محمد ماهوری» ختم صلوات بگیرد برای شادی روح حاج اسدالله، شوهرش. من را همان جا پیدا می‌کند. میگفت چشم‌های آبی‌ام باز بود و به چراغ امامزاده زل زده بودم
آنا چند ساعتی همان‌جا منتظر مادرم می‌مانَد اما کسی من را نمی‌خواهد. آنا میگفت من هدیه‌ی خدا به او بودم و به خاطر همین اسمم را گذاشته عطیه و توی بغلش از کوه پایین آمدم. آن هم بین مردمی که با من هفت پشت غریبه بودند. آنا با جان و دلش بزرگم کرد. از لقمه‌ی دهنش گرفت و توی دهنم گذاشت. ما هر روز دور درخت‌های گیلاسمان می‌چرخیدیم و خدا را شکر می‌کردیم. مربای گیلاس آنا حرف نداشت. تا اینکه سال کنکور آمد. آنا مثل مردم روستا نبود. همیشه دلش میخواست آسمان بچه‌هایش بزرگ‌تر از آسمان شیت باشد. من درس خواندن را دوست داشتم اما آنا مجبورترم می‌کرد. تا اینکه کنکور دادم و نتیجه‌ی کنکور آمد. دانشگاه زنجان قبول شده بودم.
آنا پیر شده بود. دیگر حتی نمی‌توانست موهایش را حنا ببندد. دست‌هایش می‌لرزید و چشم‌هایش سو نداشت اما چمدانم را بست و راهی‌ام کرد. روزی که می‌خواستم بروم زنجان نه گریه کرد و نه خندید. فقط نشست زیر درخت گیلاسی که توی حیاطمان بود و گفت: «شاید وقتی برگشتی من نبودم اما عطیه جانم، خدا را خدا، توی جهنم هم که بودی خدا را یادت نرود!»
خدای آنا اشک‌ها مثل دانه‌های مروارید روی گونه‌های عطیه چکید: «آنا مُرد. سرکلاس بودم که زنگ زدند و گفتند آنا مرد. وقتی برگشتم غیر از درخت گیلاس و خدایِ آنا کسی را نداشتم. از دست خدا عصبانی بودم چون آنا را از من گرفته بود، آن هم منی که هیچ‌کس جز آنا را نداشتم. افتادم روی دنده‌ی لج. نماز که می‌خواندم موقع نیت می‌گفتم «دو رکعت نماز واجب می‌خوانم برای خدای آنا!» آن‌قدر لج کردم و لج کردم که از خدا دور شدم. من دیگر حتی خدای آنا هم یادم نبود.»
چند تا از دسته‌ی دخترهای جیغِ صورتی برای نشستن کنار عطیه و شنیدن قصه‌اش این پا و آن پا می‌کردند. از سر کنجکاوی گوش تیز کرده بودند و عطیه با آغوش باز برایشان جا باز کرد. بهشان سلام دادم. آستین‌هایشان را با شرمندگی روی ناخن‌هایشان کشیدند. عطیه دست‌هایشان را بوسید: «مواظب این انگشت‌های قشنگتان باشید دخترها» یکی‌شان که سر زبان‌دارتر بود خودش را جلو کشید: «بعد چی شد؟
عطیه نفس عمیقی کشید تا به اشک‌هایش اجازه‌ی ریختن ندهد: «دیگر نماز نمی‌خواندم. گوش‌هایم را پنج تایی سوراخ کردم و پر از گوشواره از مقنعه درشان می‌آوردم. چادر حضرت زهرا (س) را به باد دادم. تا ته شب بیدار می‌ماندم و توی شبکه‌های مجازی هرز می‌گشتم. کم غذا شده بودم. درس نمی‌خواندم. با پسرها می‌چرخیدم. درست وسط جهنم افتاده بودم و خدا یادم رفته بود. داشتم غرق می‌شدم. روز آخر که خبر مشروطی‌ام را آوردند تصمیم را گرفتم. دویدم پشت یکی از درخت‌های دانشگاه و می‌خواستم رگم را تیغ بزنم که یک کاغذ، وسط جهنمی که تویش دست و پا می‌زدم خدای آنا را دوباره برای عطیه زنده کرد.
از سیم خاردار نفست عبور کن عطیه دست‌هایش را توی هم کلاف کرد و به طرف دخترها چرخید: «جای فشار تیغ روی دستم سرخ بود. خم شدم و کاغذ را از بین علف‌ها بلند کردم. رویش آب میوه ریخته بودند و با پوتین لگد شده بود. دست‌هایم می‌لرزید. کاغذ، بی‌نشان بود و فقط یک جمله رویش تایپ شده بود: «از سیم خاردار نَفست عبور کن!» یک شکلات هم چسبانده بودند به آن. زیر درخت نشستم و شکلات را خوردم. دهن تلخم یکهو شیرین شد. روحم پر از سیم‌های خارداری بود که خودم دورش تنیده بودم. داشتم عطیه‌ی آنا را می‌کشتم چون پوچ شده بودم و حالا این کاغذ از من میخواست از سیم خاردارهای نفسم عبور کنم. می‌خواست به خودم فرصت بدهم و زندگی کنم. می‌خواست برای آدم بودن با خودم بجنگم. می‌خواست دوباره به آغوش خدا برگردم
نمی‌دانستم چه اتفاقی برایم افتاده یا می‌خواهم چه کار کنم اما آن لحظه فقط دوست داشتم بدانم این جمله را کی گفته. برگشتم توی دانشکده و کیفم را برداشتم. نشستم زیر همان درخت و توی گوگل جست‌وجویش کردم. می‌دانید چه شد؟ عکس و اسم یک شهید آمد. صورتش پر از نور بود. «شهید علی چیت سازیان». این «از سیم خاردار نفست عبور کن» حرف او بود
از همان روز افتادم پی پلاک آدم‌هایی که از سیم خاردارهای نفسشان عبور کرده بودند اما زنگ هر خانه‌ای را که میزدم نشان این‌جا را میداد و میگفت: «راهیان نور» حالا سال‌هاست که عطیه‌ی آنا برای عبور از سیم خاردارهای نفسش دست به دامان سربندهای یا زهرای جوان‌مردان این‌جا شده؛ همان‌هایی که برای رسیدن به نور از سیم‌خاردارهای نفسشان گذشتند و برای همیشه در آسمان جنوب ستاره شدند.
دست عطیه را گرفتم و سرش را بوسیدم: «برای ما هم دعا کن» خندید و دخترها را دور خودش جمع کرد: «تو هم می‌توانی حنان؛ لطفا از سیم‌های خاردار نَفست عبور کن!»
001 Avval e Mah.mp3
8.03M
آن کس که اول ماه دست مرا گرفته سی شب برای من در میخانه جا گرفته . با یار وعده دارم هر شب همین حوالی شب های ساکت من بوی خدا گرفته . هر کس بد مرا گفت او خوبی مرا گفت پشت مرا همیشه بی ادعا گرفته . صد بار گم شدم من در کوچه های دنیا من کور بودم و او بهرم عصا گرفته . ای دوست قدیمی من را که خاطرت هست من آن بدم که قلبم بوی خطا گرفته . تنگ است دست سائل خرجی ما ز باباست از دست مرتضی بود هر چه گدا گرفته . حق می دهی به چشمم غیر از علی نبینم چشم مرا شکوه ایوان طلا گرفته . برکت به اشکمان زد رحمت به حالمان زد زهرا برای عُشّاق دست دعا گرفته . یک سال هم گذشت و ما کربلا نرفتیم خیلی دلم برای صحن و سرا گرفته . بالاترین عبادت خون گریه بر حسین است عابد عبادتش را از کربلا گرفته . افطار سینه‏‎ زن ‎ها با گریه می شود باز نوکر به یاد ارباب آب و غذا گرفته . ای روزه دار تشنه ، تشنه فقط حسین است جای فرات آن لب بر چکمه ها گرفته . با قاتلش بگویید ذبح غریب زشت است پیش نگاه زهرا خنجر چرا گرفته ؟
برخیزید و... فکری به حال خود کنید... وصیت نامه زیبای و وصیت نامه تکان دهندی سردار 💠 ارائه : بزرگوار خادم الشهدا یازینب 📆 چهارشنبه ۱۴۰۱.۰۱.۲۳ ⏰ ساعت ۲۰:۰۰ گروه جامانده از شهدا👇🌹 eitaa.com/joinchat/2098397195Ce44ef032f0 کانال غواص ها بوی نعنا می دهند👇🍃 eitaa.com/booyenaena
وصیت نامه زیبای شهید باغانی اینجانب ناصرالدین باغانی بنده ی حقیر درگاه خداوندی ام. چند جمله ای را به رسم وصیت می نگارم. سخنم را درباره ی عشق آغاز می کنم. ما را به جرم عشق مواخذه می کنند. گویا نمی دانند که عشق گناه ما نیست. نــام : ناصرالدین نـام خـانوادگـی : باغانی نـام پـدر : اصغر تـاریخ تـولـد : ۱۳۴۶/۰۶/۰۸ مـحل تـولـد : قم سـن : ۱۹ سـال تـاریخ شـهادت : ۱۳۶۵/۱۲/۱۱ مـحل شـهادت : شلمچه عـملیـات : کربلای۵
بسمه تعالی قسمتی از وصیت نامه ی شهید باغانی که خیلی زیبا نوشته شده است
الّلهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم اینجانب ناصرالدین باغانی بنده ی حقیر درگاه خداوندی ام. چند جمله ای را به رسم وصیت می نگارم. سخنم را درباره ی عشق آغاز می کنم. ما را به جرم عشق مواخذه می کنند. گویا نمی دانند که عشق گناه ما نیست. اما کدام عشق؟ خداوندا! معبودا! عاشقا! مرا که آفریدی عشق پستان مادر را به من یاد دادی اما بزرگتر شدم و دیگر عشق اولیه مرا ارضا نمی کرد. پس عشق به پدر و مادر را به من ودیعت نهادی. مدتی گذشت دیگر عشق را آموخته بودم اما به چه چیز عشق ورزیدن را؟ نه! به دنیا عشق ورزیدم. به مال و منال دنیا عشق ورزیدم. به مدرسه عشق ورزیدم. به دانشگاه عشق ورزیدم. اما همه ی این ها بعد از مدتی جای خود را به عشق حقیقی و اصیل داد یعنی عشق به تو. یعنی
فهمیدم که «لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنون» فهمیدم وقتی شرایط عوض شود «یَفِرُّ الْمَرءُ مِن اخیهِ وَ اُمِّهِ وَ اَبیهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنیهِ» ... پس به عشق تو دل بستم. بعد از مدتی که با تو معاشقه کردم یکباره به خود آمدم و دیدم که من کوچکتر از آنم که عاشق تو شوم و تو بزرگتر از آنی که معشوق من قرار بگیری. فهمیدم که در این مدت که فکر می کردم عاشق تو هستم اشتباه می کردم. این تو بودی که عاشق من بوده ای ومرا می کِشاندی. آری تو عاشق من بودی و هر شب مرا بیدار می کردی و به انتظار یک صدا از جانب معشوقت می نشستی. اما من بدبخت ناز می کردم و شب خلوت را از دست می دادم و می خوابیدم. اما تو دست برنداشتی و این قدر به این کار ادامه دادی تا بالاخره گریز پای مرا به چنگ آوردی و من فکر می کردم که با پای خود آمده ام! وه چه خیال باطلی!!!
اما شهادت چیست؟ شهادت خلوت عاشق و معشوق است. شهادت تفسیر بردار نیست. ای آنان که در زندان تن اسیرید به تفسیر شهادت نیندیشید که از درک قصه ی شهادت عاجزید. فقط شهید می تواند شهادت را درک کند. شهید کسی نیست که ناگهان در خون بغلتد و نام شهید را بر خود بگیرد. شهید در آن دنیا قبل از این که در خون بتپد شهید است. و شما همچنان که شهیدان را در این دنیا نمی توانید بشناسید و بفهمید بعد از وصلشان نیز هرگز نمی توانید درکشان کنید. شهید را شهید درک می کند. اگر شهید باشید شهید را می شناسید وگرنه آیینه ی زنگار گرفته چیزی را منعکس نمی کند که نمی کند.
برخیزید و... فکری به حال خود کنید... پيام آيت‌الله سيد علي خامنه اي(رئيس جمهور وقت) به مناسبت اولين سالگرد شهادت دانشجوي شهيد ناصرالدين باغاني در اسفند 1366
«بسم الله الرحمن الرحيم» نوشتجات شهيد عزيز را مكرر، خوانده و هر بار بهره و فيض تازه‌اي از آن گرفته‌ام. اين را بايد بزرگترين فرآورده‌ انقلاب بدانيم كه مرداني در سنين جواني و در ميدان نبرد، معرفت و بصيرت پيران طريقت را پس از سال‌ها سلوك و رياضت به دست آورده و به كار بسته‌اند و اين تحقق وعده‌ي الهي است كه: «والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا...» جواناني از اين قبيل شايسته است كه الگوي جوان مسلمان و راهنماي همگان باشند. اين عزيزان عمر كوتاه و كم آلوده به گناه خود را با عبادت و مجاهدتي مخلصانه،‌ روح بها بخشيدند. خداوند هم به پاداش اين عمل صالح - سرچشمه‌هاي معرفت و محبت را بر دل و جان پاك آنان گسترد و سرانجام هم از ساغر شهادت سرخوش و به فيض لقاء الله سرافرازشان كرد. گوارا باد بر آنان و روزي باد بر آرزومندان. سيد علي خامنه‌اي رئيس جمهوري اسلامي ايران
پيام آيت‌الله خامنه‌اي رئيس جمهوري اسلامي ايران به مناسبت شهادت دانشجوي شهيد ناصرالدين باغاني در 26 اسفند 1365خطاب به پدر شهيد برادر عزيز حجت الاسلام آقاي حاج شيخ علي اصغر باغاني : "شركت فرزند ارجمندتان در جبهه جهاد في سبيل‌الله و شهادت افتخار آميز آن عزيز را به شما و خانواده محترمتان تبريك مي‌گويم. دين خدا به چنين فداكاراني مي‌بالد و مؤمنان و پيروان قرآن به چنين پيشاهنگاني افتخار مي‌كنند. خداوند شهيد عزيز ما را با اوليائش محشور فرمايد و به شما و مادر گرامي آن شهيد و والدين همه شهيدان صبر و اجر عنايت كند. سيد علي خامنه‌اي رئيس جمهوري اسلامي ايران 65.12.26
پيام دبيركل جامعه روحانيت مبارز و رئيس دانشگاه امام صادق (ع) حضرت آيت‌الله مهدوي كني به مناسبت شهادت دانشجوي شهيد ناصرالدين باغاني در 24 اسفند 1365
بسم الله الرحمن الرحيم من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوالله عليه و منهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا عروج خونين نور چشم ما، پاسدار رشيد اسلام دانشجوي شهيد ناصرالدين باغاني هر چند موجب افتخار و سرافرازي ماست، اما از دست دادن اين نيروي ارزشمند اسلام داغدارمان كرد. همواره بقاء و گسترش آيين مقدس اسلام در گرو شهادت عزيزان ارزشمندي بوده است كه فقدان آنان ثلمه فجيعي بر اين نهضت به حساب مي‌آيد. اين برادر ايثارگر كه در كنار تمام فضائل، تعبد و تعهدش از همه چشمگيرتر بود زندگي شبانه‌روزي‌اش در دانشگاه امام صادق (ع) ولو در مدت كوتاه اسوه حسنه‌اي براي دوستان دلداده‌اش بود. شهادت قهرمانانه‌اش تابلويي رنگين از ايثار در برابر ديدگان نصب نموده است. از آنجا كه چنين انسان ارزنده‌اي به عنوان ارزشمندترين نيروي خدماتي اسلام بقاي وجودش ضرورت داشت و در