وی عنوان میکند: تا به حال به معراج شهدای دانشگاه فردوسی نیامده بودم اما بسیاری از اقوام به مزار شهدای گمنام دانشگاه آمده بودند. شهید من خیلی غریبانه آمد. غریبانهتر از آنچه که تصورش را همیشه میکردم. امیدوارم تمام شهدای گمنام روزی نامشان بر سنگ مزارشان حک شود.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
وی می افزاید: شهدا اگر امروز میآیند برای دل خانوادههایشان نیست بلکه آمدند تا تلنگری باشند برای جوانانمان و مردمی که در خواب غفلت به سر بردهاند تا به خود بیایند و گرنه شهدا نه برای پول رفتند نه برای مقام و تنها رفتند برای اینکه ادامه دهنده راه اولیای خدا باشند.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
همسر شهید در حالی که چشمانش پر از اشک است و مدام آنها را با گوشه چادرش خشک میکند میگوید: شاید شهید را زیاد در خواب ندیده باشم اما حضورش را از زمانی که خبر شهادتش را دادند تا به امروز که فرزندانش همه مستقل و نوههایش متولد شدهاند در تمام اتفاقات و پستی و بلندیهای زندگیمان احساس کرده و همیشه همین احساس حضور وی به ما انرژی داده و کمکمان کرده است.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
همواره حضورش را احساس میکردم
دختر شهید نیز میگوید: زمانی که پدرم شهید شد یک سال و دو ماه داشتم اما از زمانی که فهمیدم بقیه پدر دارند و من ندارم حسرت پدر را داشتم؛ البته برادرانم و مادرم برایم مانند پدر بودند و جای خالیش را پُر کردند اما در تمام این سالها هر وقت مشکلی داشتم پدرم در کنارم بود و همیشه به من کمک کرده و حضورش را همیشه در زندگیام احساس کردم.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
وی بیان میکند: وقتی شنیدم پیکر پدرم شناسایی شده حس عجیبی داشتم؛ همیشه میگفتم بعد این همه انتظار اگر یک روز بیاید، استخوانهایش را بغلم میگیرم و با همان استخوانها به جای تمام سالهایی که نتوانستم در آغوشش باشم درد و دل میکنم اما وقتی فهمیدم در دانشگاه فردوسی آرام گرفته خوشحال شدم؛ جایی که نسل جوان و دانشجو رفت و آمد دارند و حضورشان انشاءالله در این دانشگاه چراغ راهی باشد برای دانشجویان و جوانان.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
به قول یکی از مدافعان حرم؛ درخت اسلام از همان ابتدا با خون آبیاری شده و تا امام زمان(عج) ظهور نکنند این خونها باید ریخته شود و از پدرم میخواهم که برای همه ما جوانان دعا کند تا بتوانیم راهشان را ادامه دهیم و اسلحه آنان را به دوش بکشیم.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
دختر شهید رفیعی در حالی که چشمانش غرق در اشک است میگوید: زمانی که شهدای گمنام دانشگاه فردوسی را به همراه پیکر شهید برونسی تشییع کردند من در مراسم حضور داشتم اما هیچوقت فکر نمیکردم یکی از شهدای گمنام پدر خودم باشد و اینکه در مراسم تشییع پدرم شرکت کردهام، هرچند این لیاقت را پیدا نکردم که در مراسم تدفین دانشگاه فردوسی حضور پیدا کنم و به دلیل آشنایی با خانواده شهید برونسی در مراسم بهشت رضا(ع) حضور پیدا کردم. از وقتی فهمیدم میگویم کاش یک حسی من را میکشاند به سمت دانشگاه فردوسی و کاش آن روز در مراسم تدفین پیکر پدرم حضور داشتم.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
وی میافزاید: همیشه هر وقت شهید گمنام در مشهد تشییع میشد حضور پیدا میکردم و از طرفی با شهدای گمنامی که در جزیره مجنون شهید شده بودند حس نزدیکتری داشتم، میگفتم شاید یکی از این شهدا پدر من باشد، گاهی با آنها درد و دل میکردم و میگفتم شاید پدرم و یا شاید هم همرزم پدرم باشند.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
سختیهای انتظار
یکی از پسران شهید رفیعی میگوید: هر خانواده شهیدی که این خبر را بشنود خوشحال میشود بلاتکلیفی و انتظار بسیار سخت است. از پدرم خاطره زیادی ندارم؛ من 6 سال بیشتر نداشتم و آن زمان پدرم نیز همیشه در جنگ بود. تنها خاطرهای که به یاد دارم این بود که به حضرت ابوالفضل ارادت خاصی داشتند.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
وی میافزاید: پدرم دوست داشت فرزندان پسرش در سپاه پاسداران مشغول فعالیت شوند و امروز دو تن از برادرانم در سپاه فعالیت دارند و برادر کوچکمان نیز مدافع حرم حضرت زینب(س) است و در حال حاضر در سوریه به سر میبرد.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
💠 معرفی #شهید_محمدجعفر_سعیدی
💠 ارائه : بزرگوار جامانده از شهدا
📆 جمعه ۱۴۰۲.۰۳.۲۶
⏰ ساعت ۲۰:۳۰
گروه جامانده از شهدا👇🌹
eitaa.com/joinchat/2098397195Ce44ef032f0
کانال غواص ها بوی نعنا می دهند👇🍃
eitaa.com/booyenaena
برگ، برگ زندگی کسی را میخواهیم ورق بزنیم که در طول حیاتش تمامی دغدغهاش خدمت بوده است. سه روز از تابستان سال سی و چهار هنوز نگذشته بود که در روستای احشام قائدها از توابع شهرستان دشتی خداوند محمدجعفر را به خانوادهاش هدیه داد. مثل تمامی هم سن و سالانش غرق دربازیهای کودکانه بود. کودکیاش با همهی شیطنتهایش تمام شد و به مدرسه رفت. ابتداییاش را که خواند و میخواست به یک مقطع بالاتر برود و رشد کند، مجبور شد به کویت سفر کند. مشکلاتی که در آن برههی زمانی تمامی خانوادهها با آن دستوپنجه نرم میکردند. دو سالی را در کویت کمکخرج خانوادهاش بود و بعد از برگشتش به ایران کمکخرجی باکار کردنش، برای خانواده شده بود.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
نام شهید
محمد جعفر
نام خانوادگی
سعيدی
تاربخ تولد
1334/04/03
محل تولد
بوشهر - دشتی
تاریخ شهادت
1365/10/04
محل شهادت
جزيره سهيل عراق
مسئولیت
معاون گردان
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
دیپلمش را که گرفت، به نگینی در دل کویر، شهر کرمان اعزام شد. هنوز مهر پای کارت پایان خدمتش خشک نشده بود که در شرکت فرجام بوشهر شروع به کارکرد. کار در آن شرکت در همان سالهایی بود که مردم بیدار شده بودند و میخواستند یکبار و برای همیشه سلطنت شاهنشاهی، سایهی سنگینش را از سر این کشور بردارند. محمدجعفر هم در این میان خودش رابین جمعیت میانداخت و از فریادهای بلند اللهاکبر گفته تا پخش اعلامیه را انجام میداد تا هرچند سهم اندکی در این جمعکردن بساط عیش و نوش شاهان داشته باشد.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
مسئولیت های سردار شهید محمدجعفر سعیدی
تاریخ استخدام در سپاه : ۱۳۵۸/۱۰/۱۰
سوابق خدمت شهید در سپاه :
فرمانده پایگاه دریایی گناوه
فرمانده گروهان تیپ المهدی(عج) فارس
معاون گردان تیپ المهدی(عج) فارس
جانشین فرمانده سپاه دشتی و فرمانده بسیج
فرمانده گردان سپاه جزیزه خارگ
فرمانده سپاه بندر ریگ
جانشین فرمانده سپاه خارگ وفرمانده بسیج خارگ
فرمانده گردان تیپ ۱۳ امیرالمومنین بوشهر
معاون ناوتیپ ۱۳ امیرالمومنین بوشهر
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
مرد بهشتی
محمدجعفر روزهای دوشنبه و پنجشنبه هر هفته روزه بود. دعای توسل، زیارت عاشورا و دعای کمیلش هم هیچوقت ترک نشد. بااینکه وقت کمی داشت اما از دیدار خانوادهاش علیالخصوص پدر و مادرش غافل نمیشد. منتظر یک مناسبتی بود تا به خانواده شهدا سر بزند، از روزهای عید گرفته تا ایام دههی فجر. عادت نداشت بالباس نظامی بیرون از محیط کار برود تا اطرافیان پیش خودشان فکر نکنند که محمدجعفر اهل خودنمایی است. سعی میکرد همیشه وضو دار باشد. اگر جایی بود و غیبتی در آن قرار بود از دهان کسی بیرون بیاید محمدجعفر خیلی سریع بهگونهای که دیگران هم ناراحت نشوند آن محل را ترک میکرد. عاشق امام خمینی بود و اصل ولایتمداری را با عمق وجودش فریاد میزد ، مجسمه اخلاق بود. هیچگاه ندیدم از دایره شئونات انسانی خارج شود، فارغ از دنیا بود و تجملات و زخارف دنیا هیچگاه او را فریب نداد .در موضوع تهییج مردم برای دفاع از انقلاب شب و روز نداشت و در روزهای آغازین جنگ تحمیلی نقش زیادی در آموزش، سازماندهی و اعزام نیرو به جبهههای نبرد، بر عهده داشت بیقرار شهادت بود
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
هیچگاه ندیدم از دایره شئونات انسانی خارج شود، فارغ از دنیا بود و تجملات و زخارف دنیا هیچگاه او را فریب نداد .در موضوع تهییج مردم برای دفاع از انقلاب شب و روز نداشت و در روزهای آغازین جنگ تحمیلی نقش زیادی در آموزش، سازماندهی و اعزام نیرو به جبهههای نبرد، بر عهده داشت بیقرار شهادت بود و در بیان آن با نوع عملش ابایی نداشت .همیشه خندانلب و آسودهخاطر بود و طمأنینه و آرامش درونی او در سیمای نورانیاش هویدا بود از خانواده و فرزندانش درراه دین و عقیدهاش گذشت و خود را لایق شهادت کرده بود .در یککلام با دیدن او انسان به آرامش میرسید و در سایه درخت او میشد بهآرامی خوابید. محمدجعفر در هر جمعی بود نیروهایش را به پاکی و صداقت و حفظ اموال عمومی بهویژه حفظ بیتالمال سفارش میکرد بهویژه به مسئولین میگفت در حفظ و نگهداری بیتالمال کوشا باشید و هیچوقت خودش از اموال بیتالمال برای کار شخصی استفاده نمیکرد. (همسر شهید.)
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
التماس برای جهاد
روزها از پی هم میرفتند و با رفتنشان ما را به عملیات کربلا 4 نزدیک میکردند. دو روز تا عملیات داشتیم. ما در چند کیلومتری آبادان در منطقهی «مارد» مستقر بودیم. حال و هوای عجیبی بین ما حاکم بود. آنهایی که قرار بود به عملیات بیایند مشخصشده بودند؛ و آنهایی که جامانده از این غافله بودند هم دلودماغی برای کار کردن نداشتند. چند ساعت باقیمانده هرکسی کاری میکرد. شاید خیلی از رفقا میدانستند که روزهای آخر عمرشان را سر میکنند. یکی سر به سجده گذاشته و ریزریز گریه میکرد. یکی برنامهی خداحافظی به راه انداخته بود و با هرکسی که حتی سلامعلیکی داشت خداحافظی آخر را میکرد و چندنفری هم آرام گوشهای نشسته بودند. قلم و کاغذ به دست، صحبتهای آخرینشان را مینوشتند؛ من خودم را پشت یک کامیون میدیدم که با هر گردش چرخش به منطقهی عملیات نزدیکتر میشوم. در همین فکر و خیال بودم که به سنگر فرماندهی تیپ رسیدم. صدای فرمانده من را سر جایم میخکوب کرد. مختار غلامی و محمدجعفر باهم گرم صحبت بودند. آقای غلامی به محمدجعفر میگفت:
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
تو باید پشت جبهه بمونی، تیپ و بچهها به تو احتیاج دارن.
محمدجعفر با بغضی که معلوم بود همراه با اشک است جواب داد:
- من با چندتایی از دوستان شهیدم عهد و پیمان بستیم که همدیگه رو هیچوقت تنها نگذاریم. آنها بیوفایی کردن و رفتن. حالا بهترین وقتِ که من هم برم پیششون. (راوی خدابخش عباسی)
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان