eitaa logo
🇮🇷غواص‌ها بوی نعنا می‌دهند🇮🇷
107 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
44 ویدیو
4 فایل
مرد غسال به جسم و سر من خرده مگیر چند سالیست که از داغ حسین لطمه زنم سر قبرم چو بخوانند دمی روضه‌ی شام سر خود با لبه‌ی سنگ لحد می شکنم ملا شدن چه اسان آدم شدن محال است...
مشاهده در ایتا
دانلود
الحجه سال 1366، رقیه رضایی لایی با خانواده و به نیابت از مادرش به سفر حج واجب مشرف شد. سفری كه شاید سالیان سال آرزوی آن را داشت و آن را كابین ازدواج خود قرار داده بود. در آن روزهای زیبای سفر به خانۀ خدا، باز هم رقیه به فكر جهاد و شهادت بود. در حسرت این آرزو، رو به خانواده كرده و گفته بود: “…باید با آب زمزم غسل شهادت كنم‎!”‎ به راستی خانم معلم رضایی لایه به جز عشق به دانش آموزان، ‌انقلاب و وطن، به جز دغدغه های همسرداری، دلمشغولی و عشقی والاتر داشت و آن هم شهادت بود و دیگر هیچ… او همه چیز را برای خدا می خواست و سیر الی الله مقصد حركت او بود. در روز برائت از مشركین با سایر حجاج و زائران بیت الله الحرام، ‌جایی كه مأمن و پناهگاه تمام موجودات است و ریخته شدن خون در آن مكان مقدس حرام است، در راهپیمایی برائت از مشركین شركت كرد تا بار دیگر انزجار خود را از ظلم و ستم و ایادی استكبار جهانی نشان دهد. در حالی كه هیچ كس نمی توانست حتی فكرش را بكند، در سر مزدوران آل سعود برای برهم زدن این مراسم و به خاك و خون كشیدن حاجیان چه نقشۀ شومی می گذرد. در مكه بار دیگر یزید زمان، دست جنایتكار خود را از آستین شرك و خیانت آل سعود بیرون آورد و با هجوم وحشیانه به صفوف زائران خدا، صدها مسلمان را در كنار خانۀ امن الهی و كوه نور به جرم گفتن الله اكبر و به دلیل برائت از مشركین پلید به خاك و خون كشید.‎ در آن روز، مكه بار دیگر نزول ملائك را تجربه كرد. در آن ساعات، مكه یك بار دیگر قافلۀ شهدا را تا در بهشت برین بدرقه كرد و در آن لحظات، مكه، خاطرۀ قساوت یزیدانه و شهادت حسین گونه را به خاطر آورد. در روز برائت از مشركین، رقیه رضایی لایه هم كه مشت های گره كرده خود را رو در روی استكبار جهانی گرفته بود، بر بال های فرشتگان! نه، شاید حتی بلند پروازتر از آنها، با وداع دنیای خاكی و فانی، جنت نشین شد و چون پرستوی مهاجر الی الله به زیبایی هر چه تمام تر، به شایستگی یك معلم فداكار به آرزوی دیرینۀ خود رسید‎ .‎
#_شهید #_رقیه #_رضایی #_شیرزن #_ایرانی
گفتگوی عاشقانه با خدا‎: ‎معلم شهید حاجیه خانم رقیه رضایی لایی، در وصیتنامۀ خود در گفتگوی عاشقانه ای خطاب به معبود خود می گوید: “خداوندا! در آن لحظه كه چشم دل ما به غیر تو خواهد بنگرد و از جهت محبت تو انحراف گیرد، كورش كن تا جز تو كسی را نبیند و جز حلال تو به چشم اندازی دیگر نگاه تماشا نیفكند. ما آن دست و پا را نخواهیم كه به معصیت تو بجنبد و آن جان و دل را نپسندیم كه جز به عشق جانان زنده باشد و سعادتی عنایت فرما كه چشمان ما جز در جستجوی رضای تو روشن نباشد و جز لقا و رضای تو دیگری را نبیند‎”.‎
نامۀ شاگرد به استاد: شاید برای ما كه شهید رقیه رضایی لایه را باید از میان گفته ها و شنیده های دوستان و نزدیكانش بشناسیم، سخت باشد كه بتوانیم احساسمان را به خوبی یكی از شاگردانش بیان كنیم؛ آنجا كه “افسانه رشوند” خطاب به معلمش می نویسد‎: “مربی شهیدم! بر بال كدامین ملك نشستی كه بی امان و شتابان به ‌سوی معبود شتافتی؟ در “نماز شب” عارفانه ات با خدا چه گفتی كه چنین تو را پذیرفت؟ تو همراز كدام امام بودی كه زمزمه هایش دیوانۀ عشقت كرد؟ قطره های اشكت را به پای كدامین نور ریختی كه لالۀ شهادت را به این سرعت بارور كرد؟ آب دیده و خون دلت را در كدامین بازار فروختی كه چنین نقد شهادت خریدی؟ در “زیارت عاشورا” به سالار شهیدان چه گفتی كه كربلایی شدی؟ بلند باد نامت! بزرگ باد حماسه ات! جاودانه باد یادت‎!‎ ای شهید! با ما سخن بگو. تو رفتی و ما را لیاقت رفتن نبود، طاقت ماندنمان نیز نیست، اما عاشق كجا و عاشق نما كجا؟ یافتن كجا و بافتن كجا؟ دیدن كجا و شنیدن كجا؟ در آخرین دعای كمیل – كه با هم بودیم – اشكت علامت عشق بود و شوقت نشانۀ شهادت؛ از نجوای شبانه ات معلوم بود كه مسافری‎.‎ از التهاب مناجاتت روشن بود كه مهاجری‎.‎ از اشتیاق رفتنت پیدا بود كه شهیدی‎.‎ ما نیز شوق رفتن داشتیم، اما اشتیاق تو جلوه ای دیگر داشت. ‎‎اینك یادت، خانه ات، مزارت، همواره كلاس درس ما و خاطره ات زینت خاطر ماست. نام مقدس و یاد معطرت را بر برگ برگ درختان خواهیم نوشت و حماسۀ بزرگت را در دفتر روزگار ثبت خواهیم نمود. ما شعر بلند شهادتت را خواهیم سرود و بر پیشانی خورشید خواهیم نوشت‎!” رقیه در دبیرستان از شاگردان ممتاز بود. او در دوران تحصیل، بسیار پر جنب و جوش و فعال بود. به ظاهرش بسیار اهمیت می داد و شیک پوش بود. همۀ تلاشش این بود که از هر جهت نسبت به دیگران برتری داشته باشد. او در سال آخر دبیرستان، تحت تأثیر انقلاب، دچار تحول فکری شد. به این نتیجه رسیده بود که متعلق به این دنیا نیست و مسیر دیگری را باید انتخاب کند. با آنکه می توانست یکی از بهترین رشته های دانشگاه را انتخاب کند، ولی در آخرین سال تحصیلی، به کسب معارف دینی گرایش پیدا کرد. با بی رغبتی، سال تحصیلی را به پایان رساند و به حوزۀ علمیۀ قم رفت. گفته بود: «من اگر به دانشگاه بروم، می توانم جان انسانی را نجات دهم، اما می خواهم با معارف دینی، روح انسان ها را صیقل بدهم.»
پس از گذشت یک سال از تحصیل در حوزه، احساس کرد پرداختن صرف به مطالب تئوری راضی اش نمی کند. به همین دلیل با تعدادی از دوستانش به کردستان رفت. در آنجا به عنوان معلم پرورشی به تربیت دختران دبیرستانی پرداخت. این، زمانی بود که ضد انقلاب در کردستان توانسته بود تعدادی از جوانان را جذب خود کند. دو سال و چند ماه قبل از شهادت، با همسرش آشنا شد. اقوام، با شناختی که از رقیه داشتند، او را به همسرش معرفی کرده بودند. آن زمان، رقیه در حزب جمهوری فعالیت داشت و یکی از کانون های حزب را اداره می کرد. وقتی با هم آشنا شدند، همسر رقیه او را بسیار نزدیک به افکار و روحیۀ خودش یافت. همسرش می گوید: «آن زمان، من در سیستان و بلوچستان فعالیت می کردم. مثل رقیه در حزب جمهوری بودم و وقتی به ایشان گفتم من در سیستان کار می کنم و باید به آنجا بروم، بدون هیچ قید و شرطی پذیرفت. گفت تبعیت از همسر بر من واجب است.» با شروع بیماری مادرش، کردستان را ترک کرد و به قزوین بازگشت. همسرش می گوید: «خانوادۀ ایشان مذهبی و سنتی بودند. پدرشان تجارت چوب می کرد و مادرش خانه دار بود. یک خواهر بزرگ تر از خودش داشت که با هم آشنا شدیم. او تنها دختر توی خانه بود. رقیه در استعداد و نبوغ و ایمان، زبانزد فامیل بود.»
مهریۀ رقیه یک سفر حج بود و چهارده سکه طلا. ازدواج با من به خاطر رضای خدا بود، نه برای مادیات یا هر چیز دیگر. در همسرداری اش طوری رفتار می کرد که همه اش رضایت خدا را مد نظر داشت. سر سوزنی از تکالیفش را، چه نسبت به من و چه در رفتار با دیگران، کم یا زیاد نمی کرد. خودش را فانی در خدا می دید. هر وقت می خواست کاری انجام بدهد، با خودش می اندیشید که آیا این کار رضایت خدا را در پیش دارد؟ بعد هم جوابش را به سرعت پیدا می کرد و همانظور می کرد که باید. نفوذ کلام بسیار بالایی داشت. حرف که می زد، به دل همه می نشست. اگر اظهار نظری می کرد، همه را تحت تأثیر قرار می داد. حرفی را نمی زد که قبلش آن را سبک و سنگین نکرده باشد. از حرف های پراکنده پرهیز داشت. غیبت نمی کرد، تهمت نمی زد.
#_شهید #_رقیه #_رضایی #_شیرزن #_ایرانی
بخشی از وصیت نامه: بسم الله الرحمن الرحیم به نام آنكه هستی بخش كائنات و وجود بی انتها و غایت آمال عارفین و نهایت آرزوی مشتاقین و معشوق عاشقان شب زنده‌دار و روشنی بخش دل سالكان و خالق یكتای عالمین و معبود بی‌نیاز بندگان و روزی دهندۀ آمرزندۀ مرزوقین و برانگیزندۀ بر حق 124 هزار پیامبر و فرستندۀ دین كامل و كتاب آسمانی كامل قرآن كریم و رسول ختمی مرتبت، پیامبر اسلام (ص) و عطا كنندۀ مقام عصمت به چهارده معصوم علیهم السلام. و به نام او كه شهداء در نزدش روزی‌خوار اویند و او كه معاملۀ با او بهترین معامله‌هاست. به نام آن ارحم الراحمین؛ آن خالق المخلوقین و آن اكمل الكاملین و اصدق الصادقین و رب العالمین كه تنها او را داشتن و با او بودن و او را دیدن و به عشق او نفس كشیدن، به دنیا، به زندگی در دنیا معنا می‌دهد و در راه او جان دادن، به مرگ طراوت؛ و به شوق وصالش جان باختن، تلخی وداع دنیا را مبدل به حلاوت حیات تازه یافتن می‌كند. الهی! تو را هزاران بار شكر می‌كنم كه مرا شیعۀ اثنی عشری قرار دادی تا ولایت اهل بیت و عشق به خاندان رسالت، ظلمتكدۀ قلبم را منور سازد و باز هزاران بار تو را شكر می‌كنم كه مرا از آنانی قرار ندادی كه با دوری گزیدن از صاحبان امر كه قرآن كریم از آنان به اولی‌الامر یاد می كند، راه ظلالت بپیمایم؛ چرا كه بدون توسل به ائمه و بدون عبور از شاهراه ولایت، چگونه می‌توان به جانان رسید؟
ایزدا! چگونه توانم لب به ثنا و سپاست باز كنم، درحالی كه باران نعمت و رحمت را بر این بندۀ ضعیف و ذلیل و گناه‌كار فرستادی و نعمت عظمای زندگی در زیر چتر ولایت فقیه و صرف قسمت مهمی از عمر گرانبهاء را در ظل حكومت اسلامی به این بندۀ حقیر و مسكین ارزانی داشتی، در حالی كه نتوانستم مسئولیت و حق عظیمی را كه به واسطۀ این موقعیت شریف بر دوشم آورده بود، به نحو شایسته ادا كنم.
الهی! چگونه این بندۀ بی‌حیا در محكمۀ عدالت، پاسخ‌گوی اعمال و گفتارش باشد؟ در حالی كه رهبری عظیم الشأن همچون امام خمینی داشته است؟ و چگونه در صحرای محشر حاضر شوم، درحالی كه در زمانی زندگی می‌كردم كه عاشقان و شیفتگان و مخلصان كثیری در راه تو و در راه دین تو و در كارزار با دشمن تو شهد شهادت را مشتاقانه نوشیدند. در زمانی زندگی می‌كردم كه می‌بایستی پیام آور خون گلگلون كفنان عزیزی می‌بودم. یا رب! نكند كه در یوم القیامه، در زمرۀ كسانی باشم كه فریاد می‌زنند: «یا لیتنی كنت ترابا» ای كاش كه خاك می‌بودم. آه از ساعات و لحظاتی كه در غیر عبادت تو صرف شد و هزاران افسوس از زمانی كه گذرگاه دنیا همچون غفلتكده‌ای آدمی را می‌فریبد، آنچنان كه می‌انگارد مرگ به سراغ او نمی‌آید. هر چه از مقام و رحمت و گذشت و عدل تو، خالق یكتا و هرچه از هستی و غفلت دنیا و هر چه از بی‌حیایی و خسران انسان گفته شود، اندك است. این حقیر، رقیۀ رضایی، فرزند پدر بزرگوارم محمدعلی رضایی و مادر مهربانم سكینۀ حنیفی‌ها، عمری را به سر كردم؛ ای كاش لحظه‌ای از آن را در غیر عبادت مولا سر نمی‌كردم، ولی با اقرار به سختی روز جزاء و عدل الهی و با وجود بار سنگین گناهانم، نمی‌خواهم از رحمت و مغفرت و گذشت خالقم، پرورگار جهانیان لحظه‌ای غافل باشم و عاجزانه و ملتمسانه از كلیۀ اقوام و دوستان و آشنایان و نزدیكان و پدر و مادر عزیزم می‌خواهم كه به خون پاك اباعبدا…، این بندۀ گنه‌كار را حلال كنید. انشاء ا… دوستان در دعاهای خیرشان و در مجالس دعا حقیر ار فراموش نكنند. التماس دعا.  
هم روی تو را طاقت دیدار كم است / هم چشم مرا جرأت این كار كم است من كمتر از آنم كه تو را درك كنم / آگاهی من ز عشق بسیار كم است خداوندا! در آن لحظه كه چشم دل ما به غیر تو خواهد بنگرد و از جهت محبت تو انحراف گیرد، كورش كن تا جز تو، كس را نبیند و جز به مال و جلال تو به چشم اندازی دیگر نگاه تماشا نیفكند. ما آن دست و پا را نخواهیم كه به معصیت تو بجنبد و آن جان و دل را نپسندیم كه جز به عشق جانان زنده ‌باشد و سعادتی عنایت فرما چشمان ما جز در جستجوی رضای تو روشن نباشد و جز لقای تو و رضای تو دیگری را نبیند. پروردگارا! روا مدار كه سر به دنبال هوس بگذارم و در ظلمات جهل و ظلال از چراغ هدایت به دور افتم و بیغوله از شاهراه باز نشناسم و مگذار دامان وجودم به پلیدی‌های گناه بیالاید و نسبت به ملاحی و مناهی بی‌پروا باشم. پروردگارا! از هیجان حرص و صولت خشم و حملۀ حسد و ضعف صبر و عصبیت‌های ناهنجار كه حرمت انسانیت پاس ندارد، به ذات اقدس تو پناه می‌برم. ای خدا! ای قدرت علیا كه دامان افق را با طراز فلق بیاراستی و گریبان شب را به روز روشن چاك زدی، ای‌ نام مبارك كه به یاد تو فشار بلیات آرام می‌گیرد و ای كسی كه به ارادت عظمایت قلم تقدیر بر لوح قضا امضای محو و اثبات می‌گذارد، تو پشت و پناه ما باش تا خفت و خزلان نیابیم و تو دوست ما باش تا اگر كائنات سر دشمنی گیرند، از دشمن نهراسیم و تو به سوی ما رو كن تا اعراض در جهان را به هیچ بشماریم. خدای من! در آن هنگام كه به سوی تو سر برمی‌دارم، ملكوت اعلای تو را از دیدگان خویش در ورای سه پردۀ پنهان می‌بینم و این سه پرده را هم، خود با دست خویشتن برآویخته‌ام. نخستین پرده‌ای كه نگذارد دید به دیدار تو بگشایم، عصیان من از فرمان توست و پردۀ دوم، پرده‌ایست كه در ارتكاب منهیات و ملاحی به روی خویش كشیده‌ام و پردۀ سوم، پردۀ غفلت من است، غفلتی كه در ادای شكر و سپاس تو ورزیده‌ام، موهبت دیده‌ام و از سپاس موهبت بازمانده‌ام. پروردگارا! این دیو نابه كار، یعنی شیطان رجیم را همچون سگی كه در برابر سنگ و عصا رانده شود، از محراب عبادت ما بران و خورشید عشق خویش را در دل ما آنچنان بدرخشان كه چشم ناپاك‌بین شیطان كور و از كنارمان دور گردد. كرامتی فرمای كه با بندگان صالح و پرهیزكار تو در ملكوت مقدس تو همسایه باشیم و در ردیف پرهیزكاران و پارسایان قرار گیریم. ای رب العالمین! ای ارحم الراحمین! از من آن مال و مقام كه كبریا و نخوت افزاید، به دور دار و مگذار كه مال دنیا به من طغیان آموزد و از سعادت و سلامت بازم دارد و آنچه مرا روزی همی فرمایی، چنان كن كه بر من حلال باشد و تهی دستان را همدم من فرمای و این همدمی را در كار من مطبوع و گوارا بدار. پرودگار من! چنان خواهم كه ثروت و مكنت، دم به دم روح مرا به تو نزدیك نسازد و آنچه مقدر فرموده‌ای كه از دست من به خواهندگان رسد، چنان كن كه به نیكوكاری انفاق شود. پروردگارا! بدانسان كه در چشم مردم به مقام من می‌افزایی، در چشم من از مقام من بكاه و به میزان عزتی كه در اجتماع به من ارزانی همی فرمایی، مرا به ذلت نهاییم آشنا ساز تا شخصیت خویش را هرگز فراموش نكنم و پای از گلیم خویش فراتر نگذارم و توفیقی ده كه حق بگویم، هر چند بر من گران باشد و عطایای خود را به دیگران اندك شمارم، هر چند بیشتر بخشنده باشم و گناهان خود را بسیار دانم، هرچند اندك باشد و مقدر فرمای كه من همه را دوست بدارم و در حق همه نیك اندیش و نیكو كار باشم.
پروردگارا! زبان مرا به هدایت گویا كن و قلبم را به تقوا الهام فرمای و چنان كن كه از صراط مستقیم به جانب تو راه گیرم. ‌با دین مبین تو بمیرم و با دین مبین تو سر از خاك بردارم. خداوندا! بر پیشانی ما دیهیم قناعت گذار و سیمای ما را با جمال ولایت بیارای و به ما در هدایت صداقت عطاء فرمای. فتنۀ ثروت را از ما به دور دار و آرامش خاطر و آسایش ضمیر را به ما ارزانی كن و به من صحتی كرامت فرما كه به عبادت تو برخیزم و فراغتی نصیب كن تا به زهد و پارسایی بپردازم و نور دانشی در ضمیرم برافروز كه عمر خویش را با علم، توأم دارم. ای پروردگار متعال! در سایۀ لطف خویش بر نیت پاك من توسعه و توفیر ارزانی فرما و یقین مرا نسبت به عقیدت من با صحت و سلامت بیارای و از رفتار و گفتارم، آنچه دستخوش فساد شده ‌است، از اسلام خویش بی‌نصیب مگردان. خداوندا! تا آن روز كه توانم به عبادت تو برخیزم، زنده‌ام دار و تا آن دم كه تو را یاد همی كنم، دم گرم از سینه‌ام برآور و اگر به انحراف گراییدم، مرا هر چه زودتر به سوی خویش فرا خوان. پروردگارا! آنچنان كه در واقعۀ بدر، سربازان اسلام را با افواج ملائكه پشتیبانی كرده ای، همچنان فرشتگان ظفرمند خویش را با سربازان ما همراه ساز تا یكباره، قوای كفر و شرك را از هم بشكافند و شوكت دشمن را درهم شكنند و تراكمشان را پریشان سازند تا در بساط زمین، جز بندگان عابد و مطیع تو كس زنده نماند و جز به درگاه تو، كس پیشانی بر خاك نگذارد. ای آفریدگار بزرگ كه بزرگی شگفت انگیز تو در وسعت خیال نگنجد و عظمت علیای تو را لفظ‌ ها و لغت‌ها تعبیر نكنند! ای سلطان وجود كه تخت سلطنت تو در ارش برین استوار باشد! ای نور اعلی و اقدس! ای روشنی بخش روشنی‌ها و منبع رحمت‌ها و نعمت ها! ای جلال و جلیل! ای شكوه بی‌مانند! و ای دانای رازها و رمزها كه سایۀ اندیشه‌ها را در مغزها می‌شناسی! ما را بدین گریزگاه راه بنمای. والسلام. به یادشهدا: