eitaa logo
برش‌ ها
414 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
496 ویدیو
38 فایل
به نام خدای شهیدان اینجا فرهنگ جهاد و شهادت را به صورت آهسته، پیوسته،کاربردی، و به استناد کتابهای چاپ شده روایت می کنیم تا بتوان آن را با دل زندگی کرد. سایت http://www.boreshha.ir/ آپارات www.aparat.com/boreshha.ir بارش فکری @soada313_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴حزب الله لبنان اسامی ۱۲ نیروی خود که در حمله نیروی هوایی اسرائیل به بیروت به شهادت رسیدن را منتشر کرد که در میان آنها ۸ فرمانده رده بالای تیپ رضوان دیده می‌شود: الشهيد القائد ابراهيم عقيل الشهيد القائد سراج حدرج الشهيد القائد حمزة الغربية الشهيد القائد الحاج نينوى الشهيد القائد أبو ياسر الشهيد القائد مهدي البوكس الشهيد القائد أبو حسين وهبي الشهيد القائد محمد العطار الشهيد الحاج حسن حدرج الشهيد الحاج مهدي جمول الشهيد الحاج عباس مسلماني الشهيد الحاج سامر حلاوي
6.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 حزب‌الله فیلمی از شهید «محمد عقیل» منتشر کرد 🔸محمد عقیل از سال ۲۰۰۸ سمت دستیار دبیر کل در امور عملیات حزب‌الله را بر عهده داشت، در حملۀ دیروز جنگنده‌های ارتش اشغالگر به ضاحیۀ جنوبی بیروت به همراه شماری دیگر از نیروهای این گروه به شهادت رسید.
♨️ ️دستخط منتشر شده از سید مقاومت، : 📌باسمه تعالی قطعاً سننتصر قطعا پیروز خواهیم شد نصرالله 🤲 ان شاءالله
11.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کی گفته که شهید فقط تو میدون جنگه شهید فقط یه واژه نیست شهید فرهنگه 🌷 ✂️برش‌ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir
9.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 پیام رادیویی حضرت آیت‌الله خامنه‌ای به ملت ایران در پی تجاوز رژیم بعث عراق 🔹️ساعاتی پس از بمباران فرودگاه مهرآباد توسط رژیم صدام، حضرت آیت‌الله خامنه‌ای به عنوان نماینده حضرت امام خمینی پیامی را خطاب به ملت ایران بصورت رادیویی تلفنی صادر می‌کنند. 🔹️ایشان در این پیام تاریخی ملت را رسماً از تهاجم صدام به کشور باخبر کرده و آنان را به حفظ آرامش و رد شایعات دعوت میکنند و به مردم اطمینان میدهند که ارتش جمهوری اسلامی در برابر تجاوزکنندگان خواهد ایستاد. ۱۳۵۹/۶/۳۱ 🏷 ✂️برش‌ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir
🔺روز اول مهر در خرمشهر سال ۱۳۵۹ ▫️بر اساس گزارش کتاب دا 👇👇👇 📄صفحه یک | دو | سه ✂️برش‌ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir
🔺اول مهر ▫️برشی از کتاب دا، خاطرات سیده زهرا حسینی از روز شروع جنگ تحمیلی 🔹روز سی و یکم شهریور ماه همه منتظر بودند فردا برسد و بچه ها به مدرسه بروند. توی خانه ما هم سعید می رفت کلاس اول ابتدایی، حسن سوم ابتدایی و منصور اول راهنمایی. از چند روز قبل بابا پول داده بود برایشان خرید کنیم. من هم پسرها را برداشتم و رفتیم فلکه دروازه. برایشان به اندازه پولی که داشتیم خرید کردم. بچه ها خصوصاً سعید از چیزهایی که برایشان خریدم ذوق می کردند. 🔸شب هم بچه ها را به هوای اینکه صبح اول وقت بلند شوند، زود خواباندم. فردا صبح بعد از اینکه نمازم را خواندم سفره صبحانه را چیدم، بچه ها را از خواب بیدار کردم. دلم می خواست خودم سعید و حسن را به مدرسه برسانم. انگار روز اول مدرسه رفتن خودم بود. کلی ذوق و شوق داشتم. روزهای قشنگ مدرسه رفتن خودم را به یاد می آوردم. 🔹توی مسیر همان طور که دست سعید را گرفته بودم به این طرف و آن طرف نگاه می کردم. عجیب بود خیابانها به نظرم خیلی خلوت بود و هیچ بچه ای دیده نمی شد. به مدرسه که رسیدیم در بسته بود تا خواستم در بزنم یکی از همسایه ها را دیدم. ▪️سلام کردم و پرسیدم چرا در مدرسه بسته اس؟ ▫️گفت: مگه نمیدونی دیشب عراق شهر رو بمبارون کرده؟ ▪️با تعجب پرسیدم کی؟ ▪️گفت: نصف شب. 🔸باورم نمیشد به همین راحتی به ما حمله کرده باشند. چطور من از صدای بمباران چیزی نفهمیدم. دیگر نایستادم بچه ها را سریع به خانه برگرداندم و خودم به سر خیابان برگشتم تا شاید کسی را ببینم و خبری بگیرم... 🔺ادامه در مطلب بعد👇 ✂️برش‌ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir
🔺ادامه مطلب قبل👆 🔹همین طور که سرگردان بودم احلام انصاری یکی از همکلاسی های دوران ابتدایی ام را دیدم. احلام گریه می کرد. تمام صورتش قرمز شده بود. رفتم جلو و با اینکه مدتها بود او را ندیده بودم بدون هیچ حرف دیگری پرسیدم: احلام چی شده؟ چرا گریه میکنی؟ ▪️گفت: دایی ام شهید شده. ▫️گفتم: چرا؟ چرا شهید شده؟ ▪️گفت: تو دیشب تو شهر نبودی؟ مگه نمیدونی شهر را بمباران کردن ▫️گفتم: چرا ولی من چیزی نفهمیدم. حالا چی شده!؟ 🔸احلام در حالی که نمی توانست جلوی هق هقش را بگیرد گفت: خونمون رو زدند داییم دیشب مهمون مون بود تو خواب شهید شد. ▪️خیلی ناراحت شدم. پرسیدم: حالا کجا می خواهی بری؟ ▫️گفت: جنت آباد. داییم رو بردند اونجا 🔹با اینکه دوست نداشتم احلام را تنها بگذارم، ولی فکر می کردم توی بیمارستان می توانم کمک کنم از احلام جدا شدم و راه افتادم طرف بیمارستان مصدق. هیچ ماشینی نبود سوار شوم. پیاده راه افتادم مسیر بیمارستان را از خیابان اردیبهشت و بعد خیابان چهل متری پیش گرفتم از فلکه اردیبهشت هر چه به فلکه فرمانداری نزدیک تر می شدم، تردد ماشین ها و آمبولانس هایی که به سرعت به سمت بیمارستان می رفتند بیشتر می شد. در عوض رفت و آمد آدم ها چندان زیاد نبود آنهایی را هم که می دیدم وحشت زده بودند. 🔸فلکه فرمانداری را که رد کردم ازدحام جمعیت را در پشت بیمارستان مصدق دیدم. تجمع این همه آدم آنجا برایم عجیب بود. هر چه نزدیک تر میشدم صدای گریه و زاری و جیغ و فریادها را بلندتر می شنیدم و مردم عزادار را میدیدم که به سر و سینه میزدند و اسم عزیزشان را می آوردند. لباس بعضی ها خونی بود. بعضی ها هم سر تا پا خاکی بودند خیلی از زنها هم روی زمین نشسته بودند و خودشان را میزدند. 🔹همین طور که به اینها نگاه میکردم تلاش کردم از دحام را کنار بزنم و از لابه لای مردم راه را باز کنم و جلو بروم به در نرده ای بیمارستان نزدیک شده بودم که یک دفعه نگهبانها در را باز کردند و جمعیت با فشار توی حیاط بیمارستان ریخت. هر کس به سمتی میدوید. صدای همهمه و هیاهو بیشتر شده بود. توی بیمارستان قیامتی برپا بود. شهدا را کف حیاط خوابانده بودند.... 🔺ادامه در مطلب بعد👇 ✂️برش‌ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir
🔺ادامه مطلب قبل👆 🔹من رفتم سمت اورژانس که دست راست بیمارستان بعد از اتاق اطلاعات بود. خواهر و برادرهایم که مریض می شدند. آنها را می آوردم درمانگاه اورژانس به خاطر همین با آن قسمت آشنا بودم. جلوی در اورژانس نگهبان خطاب به کسانی که اصرار داشتند داخل بروند میگفت: اون تو شلوغه کجا میخواید برید. بدتر دست و پاگیر میشید. 🔸همانجا منتظر ماندم یک لحظه که نگهبان از جلوی در کنار رفت دویدم تو نگهبان متوجه شد و صدایم کرد. چند قدم هم دنبالم دویدـ من جواب ندادم و سریع خودم را توی شلوغی آنجا گم کردم. هیچ وقت اورژانس را این قدر بی نظم و پرهیاهو ندیده بودم. توی سالن بیمارستان ردهای خون از جلوی در ورودی تا داخل اتاقها کشیده شده بود. بعضی جاها هم به نظر می آمد مجروح غرق در خون را روی زمین کشیده اند. روی خونها اثر کفش دیده می شد. 🔹قبلاً کف سالن از شدت تمیزی نور مهتابی ها را منعکس می کرد و تنها بوی الكل و ساولن بود که حس میشد اما حالا بوی خاک و خون و باروتی که فضا را پر کرده بود، مشامم را به شدت آزار میداد. پرستارها در حالی که سِرُم به دست داشتند این طرف و آن طرف می دویدند و یا میز ترالی پر از دارو و تجهیزات پزشکی را همراه خودشان می کشیدند. 🔸این بار پرستارها را بر خلاف همیشه که شیک پوش و مرتب بودند - به خاطر شدت کار طور دیگری دیدم. از آن قیافه های آرایش کرده و لباسهای سفید و کفش های تمیزشان خبری نبود. حالا آن لباسهای تمیز، پر از لکه های خون مجروحان بود. سنجاق کلاه بیشترشان باز شده موهایشان از زیر کلاه بیرون زده بود و روی سر و گردنشان ریخته بود. 🔹وضع پرستارانی هم که روسری به سر داشتند بهتر از آنها نبود. دکترها سراسیمه و با شتاب کار انجام می دادند. داخل اتاقها مملو از مجروح بود. مجروحانی که کنار دیوار راهروها خوابانده بودند، از کیسه های سرمی که با میخ به دیوار زده شده بود، دارو می گرفتند. بعضی ها روی برانکارد و بعضی دیگر روی پتو بودند. نگاه اکثرشان بی روح و بی رمق بود. به نظر می رسید از شدت خونریزی به این حال افتاده اند. بعضی ها هم ناله میکردند. 📚کتاب دا، صفحه ۷۶-۷۴. ✂️برش‌ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir
5.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️این صدای شهید ابراهیم عقیل است. 📌فرمانده‌ای که اخیرا در لبنان شهید شد؛ لبنانی که این روزها کربلایی دیگر است! 📌آمریکا فقط درصورتی پیروز می‌شود که بتواند خدا را از میدان بیرون کند! 📌عمق نگاه، افق نگاه و همه و همه در یک دقیقه قابل مشاهده است؛ چندبار ببینیم! ✂️برش‌ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌🎥 واکنش محسن رضایی به علت تاخیر ایران در پاسخ به اسرائیل: بدانید ایران در کمین است!