شکوفهی گیلاسی بودم که حتی از باد بهاری میترسید، ستاره آبیِ درون چشمانت را دیدم و برای بوسیدنش جرأت یافتم ..
نه هیچگاه به بودنت عادت کردم و نه به نبودنت، همواره تازه بودهای، مثل یک زخمی که جایِبوسه باشد ..
من و شعر هردو زاده شدیم که از تو و برایت بنویسیم. از تو، که چگونه از آن شبهایی که ماه مهمان ما بود، تنها بوسه به یادگار ماند ..
اگر چه دستم به تو نمیرسد ولی تو را میان شعرها و نامهها بار دیگر ملاقات کرده و خواهم بوسید ..