eitaa logo
فرشتگان سرزمین من الیگودرز 💖
258 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
88 فایل
"بــسم‌اللهـ‌النور✨" خدا گفت تو ریحانه خلقتی . . .✨🙂 کنارهم‌جمع‌شدیم تاحماسه‌ای‌بزرگ‌خلق‌کنیم حماسه‌ای‌ازجنس‌دختـــران😍✨ #فرشتگان_سرزمین_من جهت ارتباط با ما👇 @Zah7482
مشاهده در ایتا
دانلود
. 🍃 . چند روزی رو مشهد موندم و اواخر تلفنم رو روشن ڪردم ڪه با ڪلی پیام و زنگ مواجه شدم ... حس جواب دادن به هیچڪدوم رو نداشتم و فقط باز میڪردم . برای برگشت بلیط هواپیما گرفته بودم . وقتی رسیدم تهران یڪراست به سمت اتاق همتا راه افتادم ... از پرستار خواستم برم داخل ڪه گفت فقط چند دقیقه برید برگردید . لباسم رو عوض ڪردم و وارد اتاق شدم براے اولین بار گذرا نگاهش ڪردم قلبم مچاله شد و حالم از خودم بهم خورد . نزدیڪ شدم و نگاهم را به پتو دادم و با صدایی ڪه دورگه بود گفتم : همتا خانم رفتم مشهد پابوس امام رضا هم رفتم یه رفع دلتنگی بشه هم ڪِ .. ڪمی مڪث ڪردم و لب زدم : همم ڪه از آقا بخوام یه بار دیگه حالت خوب بشه هَم هَمتا خانوم خیلی دوستت دارم .. از حرفم خجالت ڪشیدم و سرم را پایین انداختم و چشمانم را بستم و فشار دادم . دیگه نمیتونستم اونجا وایسم برای همین از اتاق بیرون رفتم . با دیدن بابا به سمتش رفتم : سلام . اخمی ڪردم : علیک سلام معلوم هست ڪجایییییی؟؟؟ تو این اوضاعععع ڪجا گذاشتی رفتی د من چی بگم بهت پسررررر ... لب زدم : رفته بودم مشهد . اخمی ڪرد : زیارت قبول .سری تکان دادم و اوضاع خانوادشو پرسیدم ڪه بابا آهی ڪشید و گفت : مادرش ڪه حالش تعریفی نداره پدرشم زره زره داره آب میشه . دختر ڪوچیڪه ام بهونه خواهرشو میگیره . حاج بابا و خان جونم ڪه ... بماند ... ••• دو هفته ای می گذشت و هنوزم خبری نبود . امروزم مثل روزای دیگه آماده رفتن شدم . سوئیچ ماشین رو از بابا گرفتم و به سمت بیمارستان راه افتادم ... وارد بیمارستان ڪه شدم راه اتاق رو پیش گرفتم اما همتا نبود نگران به سمت پرستاری رفتم ڪه با ویلچر پیرزنی را می برد : خانوم مریض اتاق ۱۰۳ کجاست کجا بردنششش ؟؟؟؟ _همون دختر خانمی رو میگید که تصادف کرده بودن ؟ سری تکان دادم ڪه لب زد : بردنش بخش . بلند گفتم : بخشششش؟؟؟ _هیس چخبره بله بخش .... اینو گفت و رفت ... کلافه دستی به موهایم ڪشیدم و نگاهم رو برگردوندم با دیدن بابای همتا به سمتش رفتم : آقای فرهمند ؟ برگشت و لبخندی زد : امیر جان همتام به هوش اومد امروز صبح زنگ زدن گفتن ڪه دخترتون به هوش اومده ... دستم را به دیوار گرفتم و یا حسینی گفتم سرم رو بلند ڪردم و خداروشڪر ڪردم . به همراه بابای همتا به سمت اتاق رفتیم تقه ای به در زدیم با صدای بفرمایید دختری در را باز کردیم . نگاهم ڪشیده شد به همتا ڪه روی تخت خوابیده بود و با دختر عموش حرف میزد با دیدن من برگشت و سری تکان داد . انقدر خوشحال بودم که یادم رفت سلام کنم. مشغول احوالپرسی شدم . چند دقیقه ای نگذشت ڪه پرستار اومد و گفت باید دور بیمارو خلوت کنید نیاز به استراحت داره . همه از اتاق بیرون رفتن . ایستادم : همتا خانوم منو ببخشید واقعا بابت این موضوع شرمندم ... سرش را پایین انداخت و لب زد : آقای ارسلانی دشمنتون شرمنده ؛ مقصر شما نبودید ... لبخندی زدم و از اتاق خارج شدم ... خیلی خوشحال بودم که حالش خوبه ... به نمازخونه رفتم و دو رکعت نماز شڪر به جا اوردم .... بعد از نماز به اتاق همتا برگشتم با دیدن پدرومادرم لبخندی زدم و ڪنارشان ایستادم . _خداروشکر ڪه حال همتا خانوم خوب شد ؛ بابت این اتفاقم شرمنده ‌ایم ... مامان به سمت همتا رفت و پیشانی اش را بوسید : نمی دونی چقدر منتظرت بودیم چشماتو باز ڪنی عزیزم .. همتا لبخندی زد : ببخشید نگرانتون ڪردم . نگاهش ڪردم دلم لرزید ... سنگینی نگاهم را احساس ڪرد و سرش را بلند ڪرد لبخندی زدم و چشمانم را باز و بسته ڪردم . . ✍🏻نویسنده:میم‌تاج‌افروز °•❀ @chaadorihhaaa ←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
. 🍃 . دو روزی میشد ڪه بعد از به هوش اومدنم مرخص شده بودم . مامان و بابا خیلی بهم میرسیدن ؛ مراعاتمو میڪردن الحمدالله ڪه حالم بهتر شده بود و سردرد نداشتم . تصمیم گرفتم بعد از سه هفته برم دانشگاه .. تا الانم خیلی از درسا عقب افتاده بودم .. روبه روے آیینه می ایستم نفس عمیقی میڪشم امروز رو باید با چادر ساده برم بخاطر دست گچ گرفتم ... بعد از خداحافظی از مامان سوار آژانس میشوم .. روبه روے دانشگاه پیاده میشوم و بعد از حساب ڪردن کرایه وارد دانشگاه میشوم . چند تا از بچه های دانشگاه با دیدن دستم به سمتم آمدند و حالم را پرسیدن . امروز خداروشکر یه کلاس بیشتر نداشتم اون کلاسمم با امیر بود . وارد کلاس شدم و سر جایم نشستم . بعد از چند دقیقه استاد وارد ڪلاس شد : سلام روزتون بخیر بابت این چند هفته هم عذر میخوام ممنونم از استاد رادمنش ڪه زحمت این چند هفته رو ڪشیدن . نگاهی به من انداخت و سری تکان داد و بعد از حضوروغیاب مشغول تدریس شد . بعد از کلاس از چند تا از بچه ها جزوه گرفتم تا بنویسم . قصد ڪردم از پله ها پایین بروم که امیر صدایم زد : خانم فرهمند؟ برگشتم و سرم را پایین انداختم : بله ؟ نزدیک شد و چند تا برگه را در آورد از داخل کیفش و به سمتم گرفت سوالی نگاهش کردم که ادامه داد : راستش دیدم با این دستتون نمیتونید بنویسید گفتم این جزوه هارو براتون بیارم . _ممنونم آقای ارسلانی لازم نیست از بچه ها گرفتم . _خیلی خب راستی دستتون بهتره؟ سری تکان دادم : الحمدالله . خداروشکری گفت و ازش خداحافظی ڪردم و به سمت خونه راه افتادم . ••• دستمو تازه از گچ باز کرده بودم و تقریبا کارامو خودم انجام میدادم ... امروزم قرار شده بود به همراه اسما بریم تا خونه ی فاطمه رو بچینیم . روسری ام را به سبک خاصی بستم و کیف و چادرمو برداشتمو از اتاق خارج شدم . هانا نگاهی به من انداخت و سوتی ڪشید و گفت : لبخندی زدم خان جون همیشه به دختراے فامیل این یه جمله رو میگفت .. هانام همیشه تو جمع هاے خانوادگی سعی میڪرد حرفاے خان جونو یاد بگیره ... از مامان خداحافظی ڪردم و جلوے در منتظر ماندم تا اسما بیاد باهام بریم . بعدداز چند دقیقه اسما اومد و سوار ماشین شدم. نیم ساعت بعد جلوی در خونه ے ویلایی پیاده شدیم . به طرف آیفون رفتم و زنگ زدم : سلام بیاید تو . بلافاصله در باتیڪی باز شد وارد حیاط شدیم یه حیاط نسبتا بزرگ و سر سبز ... نگاهم ڪشیده میشود به درخت انار لبخندے ڪنج لبم مینشیند . نگاهم را از درخت انار میگیرم و به خونه میدهم یه خونه ے دو طبقه ڪه روبه یه در بزرگه و بغل دیوار پله های سنگی ڪه به طبقه بالا میخوره . _همتا فڪر ڪنم باید بریم بالا . سری تڪان دادم و از پله ها بالا رفتیم تقه اے به در زدیم ڪه صدای پر انرژی فاطمه بعدشم باز شدن در بلند شد : سلام خانمای مجرد خیلی خوش اومدید . اسما یڪ تا از ابروهایش را بالا داد : اووو یه جور میگه مجرد انگار خودش تا الان دوتا بچه بزرگ ڪرده خوبه خودتم تازه رفتی قاطی این مرغا . _عجباااا تو خونه‌ے خودمم بهم توهین میشه . همانطور ڪه فاطمه رو ڪنار میزدم گفتم : برو ڪنار ببینم خونت چه شڪلیه . تا ساعت ۷مشغول چیدمان اساسا بودیم ڪه بلاخره تموم شد خیلی قشنگ شده بود خدایی بنده خدا مریم خانوم زحمت ڪشید و برامون ڪلی خوراڪی می اورد و قربان صدقه فاطمه می رفت . _خب دیگه ما بریم . سری تڪان دادم و فاطمه رو در آغوش ڪشیدم ڪنار گوشم آرام زمزمه ڪرد : اینو احسان داد بدم بهت داداشم خیلی فڪر ڪرد ولی مجبور شد بخونش همتا . نگاهش ڪردم مردد نامه را از دستش گرفتم و بعد از خداحافظی به سمت خونه حرڪت ڪردیم. . ✍🏻نویسنده:میم‌تاج‌افروز °•❀ @chaadorihhaaa ←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
. 🍃 . لباسانم را عوض میڪنم و روی تخت دراز میڪشم نامه را برمیدارم و باز میڪنم بیشتر ڪنجڪاوم ببینم چی گفته ... دو دل بودم نامه رو باز ڪنم دل و به دریا زدم و نامه را باز ڪردم : بنام خالق آرزوها .. هرچه ڪه بود خوش بود زیبایی فقط خاطره ها بود خیلی با خودم ڪلنجار رفتم تا براتون بنویسم گرچه میدانم گناه است اما طاقت نیوردم .. تا قبل از طلاق بهتون علاقه داشتم خیلی زیاد شده بودید ڪل زندگیم فڪر نمیڪردم به این سرعت عاشق و دلبسته شما بشم ... به هر حال .. فقط بدونید هر چه سعی کردم نشد خاطره هارو فراموش ڪنم گوشه اے از قلبم تمام عاشقانه هامو خاڪ ڪردم .. براے انجام یه ماموریت دارم میرم خوزستان اگر بدی خوبی دیدید از من حلال ڪنید دختر عمو ... در پناه خدا ؛ یاحق . قطره اشڪی روی گونه ام چڪید با سر انگشتم پاڪ ڪردم و نامه همونطور ڪه بود تا زدم و توے ڪیفم گذاشتم . همه چی تموم شده بود با مرور خاطرات چیزی به من نمیرسه الا یه دل گرفتگی و یه شب پر گریه ... چشمانم را بستم و دستم را روی قلبم گذاشتم ... ••❤️•• _همتا جان ؟ نگاهم را از خیابان ها گرفتم و به امیر دادم نگاهش روی چشمانم ثابت مانده بود لبخندی زد : نمیخواے پیاده بشی؟ سرے تڪان دادم و از ماشین پیاده شدم ریحانه را از دستم گرفت و روی دستش خوابوند ڪلید را داخل قفل چرخاندم و وارد خونه شدیم امیر ببخشیدے گفت و جلوتر رفت و ریحانه را توے اتاقش گذاشت و برگشت . وارد اتاق مشترڪمان شدم و چادرم را از روے سرم برداشتم سردرد شدیدی داشتم برگشتم امیر تو چارچوب در ایستاده بود و نگاهم میڪرد . _چیه چرا اونطورے زل زدے به من؟!! لبخند غمگینی زد و آهی ڪشید ؛ پیراهن مشکی اش را عوض ڪرد . قلبم از آهی ڪه ڪشید گرفت اما مجبور بودم باهاش،سرسنگین باشم ... سرم را گرفتم و به سمت آشپزخونه رفتم در یخچال رو باز ڪردم . مسڪنی برداشتم و لیوان رو پر آب ڪردم و خوردم ؛ با صداے گریه ے ریحانه به سمت اتاقش رفتم و بغلش ڪردم خوابش ڪه برد به اتاق مشترڪمان رفتم . امیر خوابیده بود پتو رو روش ڪشیدم و دراز ڪشیدم نگاهی به صورتش انداختم یاد روزے افتادم ڪه لیلا با مادرش اومده بودن تا ازم خواستگاری ڪنن خیلی برام عجیب بود اما منم بدم نمیومد ازش . وقتی ڪه بچه ها فهمیدن برای بار اول جواب رد دادم خیلی شوڪه شدن همشون از خوبیای امیر میگفتن . اما برای بار دوم قلبم تسلیم شد نمیدونم چی تو نگاهش بود ڪه آدمو جذب خودش میڪرد ؛ اونقدری جذب نگاهش شده بودم ڪه ساعت ها هم از تماشاے اون صورت سیر نمی شدم . عاشقے را چه نیاز است به توجیہ و دلیل ڪه تو اے عشق همان پرسش بے زیرایے پ.ن : سلام شبتون بخیر 💛 ممنونم از اینڪه درڪمون میڪنید ... امیدوارم راضی باشید . اگر نظرے انتقادے دارید به لینک ناشناس زیر پیام بدید . https://t.me/Harfmanrobot?start=927259036 . ✍🏻نویسنده:میم‌تاج‌افروز °•❀ @chaadorihhaaa ←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
🌹 🎋 خـدایا ! کـمـکـم کـن، دیگـه گـنـاه نکـنـم یا هر معصیت و خطایی که بین من و تو فاصله می اندازه؛ خدايا ! لذت بدکاری زودگذر و لذت تو ابدی است. چه میشود که این قوم زودگذر را با تو ابدی معامله می کنند !!؟ ۵۰ ٪ عمرم یعنی نیمی از فرصتی که دادی رفته و چیز زیادی باقی نمانده خوشحالم که به لحظه های ملاقاتت نزدیک می شوم؛ هر چند که در برابر تو حرف زیادی برای گفتن ندارم، باید پیشرفت کنم با تمام عیب و تقصیر، که بر صورتم نقش بسته، با کوله باری از گناه و جرم خدايا ! با پر رویی تمام به درگاه تو پناه می آورم و بسویت باز می گردم جای دیگری ندارم جز خاک پای تو… بد کرداری ام را ببخش فساد کردم ببخش ای پاک منزه خـدایا ! ای آسـمـانـی؛ کـمکـم کـن دیـگــه گــنــاه نکـنـم... 🖤 @montazer_shahadat313
تاحالابہ‌این‌فڪ‌ڪردیم‌ چقدمدیون‌اونایۍڪہ‌ ڪردن‌هستیم . . .♥️؟ 🖤 @montazer_shahadat313
❤️🍃 +ببخشید شُما؟ -همون کہ همیشہ فَقَط إِدعا میکنہ! +بِبَخشید شُما؟ -هَمون کہ آبِرو از امامِ‌زَمانش بُرده! +ببخشید شُما؟ -هَمون کہ لَحظہ‌ای واسہ خُدا کار نکرد! ڪاش‌رویه‌تابلو‌هم‌مینوشتن پایان‌انتظار…🌱 _دوکیلو‌متر صاحبِ عالم و آدم چقدر تنهایے ...💔 🖤 @montazer_shahadat313
🌱 گفتیم: برایِ درمان خشم چه کنیم؟ : بر خودت خشمگین شو! اگر ذکری هم میخواهے، بسیار صلوات بفرست.:) 🖤 @montazer_shahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
متن زیارت عاشورا: «اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ، وَابْنَ سَیِّدِ الْوَصِیّینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ الْعالَمینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَ اللهِ وَابْنَ ثارِهِ، وَالْوِتْرَ الْمَوْتُورَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِکَ، عَلَیْکُمْ مِنّى جَمیعاً سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ، یا اَباعَبْدِاللهِ لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِیَّةُ، وَجَلَّتْ وَعَظُمَتِ الْمُصیبَةُ بِکَ عَلَیْنا وَعَلى جَمیعِ اَهْلِ الاِْسْلامِ، وَجَلَّتْ وَعَظُمَتْ مُصیبَتُکَ فِى السَّمواتِ، عَلى جَمیعِ اَهْلِ السَّمواتِ، فَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً اَسَّسَتْ اَساسَ الظُّلْمِ وَالْجَوْرِ عَلَیْکُمْ اَهْلَ الْبَیْتِ، وَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً دَفَعَتْکُمْ عَنْ مَقامِکُمْ، وَاَزالَتْکُمْ عَنْ مَراتِبِکُمُ الَّتى رَتَّبَکُمُ اللهُ فیها، وَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً قَتَلَتْکُمْ، وَلَعَنَ اللهُ الْمُمَهِّدینَ لَهُمْ بِالتَّمْکینِ مِنْ قِتالِکُمْ، بَرِئْتُ اِلَى اللهِ وَاِلَیْکُمْ مِنْهُمْ، وَمِنْ اَشْیاعِهِمْ وَاَتْباعِهِمْ وَاَوْلِیآئِهِم، یا اَباعَبْدِاللهِ اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ، وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْ اِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ، وَلَعَنَ اللهُ آلَ زِیاد وَآلَ مَرْوانَ، وَلَعَنَ اللهُ بَنى اُمَیَّةَ قاطِبَةً، وَلَعَنَ اللهُ ابْنَ مَرْجانَةَ، وَلَعَنَ اللهُ عُمَرَ بْنَ سَعْد، وَلَعَنَ اللهُ شِمْراً، وَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً اَسْرَجَتْ وَاَلْجَمَتْ وَتَنَقَّبَتْ لِقِتالِکَ، بِاَبى اَنْتَ وَاُمّى، لَقَدْ عَظُمَ مُصابى بِکَ، فَاَسْئَلُ اللهَ الَّذى اَکْرَمَ مَقامَکَ وَاَکْرَمَنى بِکَ، اَنْ یَرْزُقَنى طَلَبَ ثارِکَ مَعَ اِمام مَنْصُور مِنْ اَهْلِ بَیْتِ مُحَمَّد صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، اَللّـهُمَّ اجْعَلْنى عِنْدَکَ وَجیهاً بِالْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ فِى الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ، یا اَبا عَبْدِاللهِ، اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلى اللهِ وَاِلى رَسُولِهِ، وَاِلى اَمیرِالْمُؤْمِنینَ وَاِلى فاطِمَةَ، وَاِلَى الْحَسَنِ وَاِلَیْکَ بِمُوالاتِکَ، وَبِالْبَرآئَةِ مِمَّنْ اَسَسَّ اَساسَ ذلِکَ، وَبَنى عَلَیْهِ بُنْیانَهُ، وَجَرى فى ظُلْمِهِ وَجَوْرِهِ عَلَیْکُمْ، وَعلى اَشْیاعِکُمْ، بَرِئْتُ اِلَى اللهِ وَاِلَیْکُمْ مِنْهُمْ، وَاَتَقَرَّبُ اِلَى اللهِ، ثُمَّ اِلَیْکُمْ بِمُوالاتِکُمْ وَمُوالاةِ وَلِیِّکُمْ، وَبِالْبَرآئَةِ مِنْ اَعْدآئِکُمْ وَالنّاصِبینَ لَکُمُ الْحَرْبَ، وَبِالْبَرآئَةِ مِنْ اَشْیاعِهِمْ وَاَتْباعِهِمْ، اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ، وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْ، وَوَلِىٌّ لِمَنْ والاکُمْ، وَعَدُوٌّ لِمَنْ عاداکُمْ، فَاَسْئَلُ اللهَ الَّذى اَکْرَمَنى بِمَعْرِفَتِکُمْ وَمَعْرِفَةِ اَوْلِیآئِکُمْ، وَرَزَقَنِى الْبَرآئَةَ مِنْ اَعْدآئِکُمْ، اَنْ یَجْعَلَنى مَعَکُمْ فِى الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ، وَاَنْ یُثَبِّتَ لى عِنْدَکُمْ قَدَمَ صِدْق فِى الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ، وَاَسْئَلُهُ اَنْ یُبَلِّغَنِى الْمَقامَ الْمَحْمُودَ لَکُمْ عِنْدَاللهِ، وَ اَنْ یَرْزُقَنى طَلَبَ ثارى مَعَ اِمام هُدىً ظاهِر ناطِق بِالْحَقِّ مِنْکُمْ، وَاَسْئَلُ اللهَ بِحَقِّکُمْ وَبِالشَّاْنِ الَّذى لَکُمْ عِنْدَهُ، اَنْ یُعْطِیَنى بِمُصابى بِکُمْ اَفْضَلَ ما یُعْطى مُصاباً بِمُصیبَتِهِ، مُصیبَةً ما اَعْظَمَها وَاَعْظَمَ رَزِیَّتَها فِى الاِْسْلامِ، وَفى جَمیعِ السَّمواتِ وَالاَْرْضِ، اَللّـهُمَّ اجْعَلْنى فى مَقامى هذا مِمَّنْ تَنالُهُ مِنْکَ صَلَواتٌ وَرَحْمَةٌ وَمَغْفِرَةٌ، اَللّـهُمَّ اجْعَلْ مَحْیاىَ مَحْیا مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَمَماتى مَماتَ مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، اَللّهُمَّ اِنَّ هذا یَوْمٌ تَبَرَّکَتْ بِهِ بَنُو اُمَیَّةَ، وَابْنُ آکِلَةِ الاَْکبادِ، اَللَّعینُ ابْنُ اللَّعینِ، عَلى لِسانِکَ وَلِسانِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، فى کُلِّ مَوْطِن وَمَوْقِف وَقَفَ فیهِ نَبِیُّکَ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، اَللّـهُمَّ الْعَنْ اَبا سُفْیانَ وَمُعوِیَةَ وَ یَزیدَ بْنَ مُعاوِیَةَ، عَلَیْهِمْ مِنْکَ اللَّعْنَةُ اَبَدَ الاْبِدینَ، وَهذا یَوْمٌ فَرِحَتْ بِهِ آلُ زِیاد وَآلُ مَرْوانَ بِقَتْلِهِمُ الْحُسَیْنَ صَلَواتُ اللهِ عَلَیْهِ، اَللّـهُمَّ فَضاعِفْ عَلَیْهِمُ اللَّعْنَ مِنْکَ وَالْعَذابَ، اَللّـهُمَّ اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلَیْکَ فى هذَا الْیَوْمِ، وَفى مَوْقِفى هذا وَاَیّامِ حَیاتى، بِالْبَرآئَةِ مِنْهُمْ وَاللَّعْنَةِ عَلَیْهِمْ، وَبِالْمُوالاتِ لِنَبِیِّکَ وَ آلِ نَبِیِّکَ عَلَیْهِ وَعَلَیْهِمُ اَلسَّلامُ * سپس صد مرتبه مى گویى: اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِم ظَلَمَ حَقَّ مُحَ
مَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَآخِرَ تابِع لَهُ عَلى ذلِکَ، اَللّـهُمَّ الْعَنِ الْعِصابَةَ الَّتى جاهَدَتِ الْحُسَیْنَ، وَشایَعَتْ وَبایَعَتْ وَتابَعَتْ عَلى قَتْلِهِ، اَللّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَمیعاً * آنگاه صد مرتبه مى گویى: اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ، وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِکَ، عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ، وَعَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ * سپس مى گویى: اَللّـهُمَّ خُصَّ اَنْتَ اَوَّلَ ظالِم بِاللَّعْنِ مِنّى، وَابْدَأْ بِهِ اَوَّلاً ثُمَّ الثّانِىَ وَالثّالِثَ وَالرّابِعَ، اَللّهُمَّ الْعَنْ یَزیدَ خامِساً، وَالْعَنْ عُبَیْدَ اللهِ بْنَ زِیاد وَابْنَ مَرْجانَةَ وَعُمَرَ بْنَ سَعْد وَشِمْراً، وَآلَ اَبى سُفْیانَ وَ آلَ زِیاد وَ آلَ مَرْوانَ اِلى یَوْمِ الْقِیمَةِ * آنگاه به سجده مى روى و مى گویى: اَللّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ حَمْدَالشّاکِرینَ لَکَ عَلى مُصابِهِمْ، اَلْحَمْدُ للهِِ عَلى عَظیمِ رَزِیَّتى،اَللّهُمَّ ارْزُقْنى شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ، وَثَبِّتْ لى قَدَمَ صِدْق عِنْدَکَ مَعَ الْحُسَیْنِ وَ اَصْحابِ الْحُسَیْنِ، اَلَّذینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ
گر نداری " دانش ترکیب رنگ بین گلها " زشت یا زیبا مکن خوب دیدن " شرط انسان بودن است عیب را در این وآن " پیدا مکن... @montazer_shahadat313
.. ♥️ وصیت نامه بسیار عجیب یک شهید : 🔴 به مردم بگویید امام زمان پشتوانه‌ی ایـن انقـلاب است😍 ♦️بعد از جنگ، در حال تفحص در منطقه‌ی کردستان عراق بودیم که به‌طرز غیرعادی جنازه‌ی شهیدی را پیدا کردیم. 🔹از جیب شهید، یک کیف پلاستیکی در آوردم داخل کیف، وصیت‌نامه قرار داشت که کاملا سالم بود و این چیز عجیبی بود. 🔻در وصیت‌نامه نوشته بود : 🔹من سیدحسن بچه‌ی تهران و از لشکر حضرت رسول(ص) هستم... 🔹پدر و مادر عزیزم ! شهدا با اهل بیت ارتباط دارند.اهل بیت، شهدا را دعوت می‌کنند... 🔹پدر و مادر عزیزم ! من در شب حمله یعنی فردا شب به شهادت می‌رسم. جنازه‌ام هشت سال و پنج ماه و ٢۵ روز در منطقه می‌ماند. 🔹بعد از این مدت، جنازه‌ی من پیدا می‌شود و زمانی که جنازه‌ی من پیدا می‌شود، امام خمینی در بین شما نیست. 🔹این اسراری است که ائمه به من گفتند و من به شما می‌گویم. 🔹به مردم دلداری بدهید، به آن‌ها روحیه بدهید و بگویید که امام زمان (عج) پشتوانه‌ی این انقلاب است. 🔹بگویید که ما فردا شما را شفاعت می‌کنیم. 🔹بگویید که ما را فراموش نکنند. 🔺 بعد از خواندن وصیت‌نامه درباره‌ی عملیاتی که لشکر حضرت رسول (ص) آن شب انجام داده بود تحقیق کردیم، دیدیم درست در همان تاریخ بوده و هشت سال و پنج ماه و ٢۵ روز از آن گذشته است. 🔴 راوی: سردارحسین کاجی 📕برگرفته از کتاب خاطرات ماندگار صفحه ١٩٢ تا ١٩۵ @montazer_shahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞مادر شهید همت به رحمت خدا رفتن روح ملکوتی مادر شهید حاج ابراهیم همّت شاد و قرین رحمت الهی.🌷 🔸داستان به دنیا اومدن شهید همّت خیلی جالبه... @montazer_shahadat313
حال و هوای اربعین زمانی قشنگ‌تر می‌شود که تصمیم جدی بگیریم قدم به قدم به امام حسین علیه السلام نزدیک ترشویم اینجاست که حس غریب اما دلنشین سراسر وجود را فرا می‌گیرد، حسی که احساس می‌کنید یه گام دیگر به امامت نزدیک‌تر شده‌اید @montazer_shahadat313
••🕊 "سجده ی عبادتـــــ منتهے شد به شهادتـــــ" مے گفت : دوست دارم شهادتم در حالے باشد که در سجده در حال عبادت هستم یکے از دوستانش مے گفت:در حال عکس گرفتن بودم که دیدم یک نفر به حالت سجده پیشانے به خاک گذاشته است .فکر مے کردم نماز مے خواند ؛ اما دیدم هوا کاملا روشن است و وقت نماز گذشته استـــــ همه ي تجهیزات نظامے را هم با خودش داشتـــــ.جلو رفتم تا در این حالت از او عکس بگیرم . دستم را روی که روی کتف او گذاشتم ، به پهلو افتاد . دیدم گلوله ای از پشت به او اصابت کرده و به قلبش رسیده آرام بود انگار در این دنیا دیگر کارے نداشت .صورتش را که دیدم زانوهایم سستـــــ شد به زمین نشستم. با خودم گفتم : این که یوسف شریف است ... ...شهید یوسف شریفـــــ ... ...💚 @montazer_shahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🍃 . ڪلید را در قفل چرخاندم و وارد حیاط شدم . به سمت پذیرایی رفتم و با صدای نسبتا بلند سلام ڪردم . ڪمی ڪه جلو رفتم با دیدن لیلا و اسما اخم ظریفی ڪردم . جلو رفتم : سلام خوبید؟ لیلا گونه ام را بوسید و ااسما هم در آغوشم ڪشید : سلام به روی ماهت الحمدالله تو خوبی؟ شڪری گفتم و ڪنار اسما نشستم مامان همانطور ڪه سینی به دست به سمتمان می آمد گفت :همتا جان لیلا اومده اینجا ببینه نظرت در مورد آقا امیر چیه به من گفتن با تو صحبت ڪنم گفتم ڪه بزار خود همتا بیاد اون قراره با امیرآقا زندگی ڪنه نظرتو بگو مامان . _اگر اجازه بدید من فڪر ڪنم ... لیلا با اشتیاق سرے تڪان داد : حتما عزیز دلم . بعد از خوردن چاییشون رفتند به اتاقم برگشتم تنها جایی ڪه دلم آروم میگرفت بهشت زهراست . چادرمو برداشتم و از مامان خداحافظی ڪردم . و سوار تاڪسی شدم . خیلی فڪر ڪردم الان باید از ڪجا شروع ڪنم تنها ڪسایی ڪه میتونستن ڪمڪم ڪنن فقط شهدا بودن . ڪرایه را حساب ڪردم و به سمت قطعه سرداران بی پلاڪ رفتم . ڪنار مزار شهیدی نشستم و دستی رویش ڪشیدم : سلام بازم منم اینبار اومدم ڪمڪم ڪنید همونطوری ڪه چند سال پیش دستمو گرفتید و نزاشتید غرق گناه بشم . قضیه خواستگاری رو تعریف ڪردم و ادامه دادم : آرزوے هر دختریه خوشبخت بشه و یه مرد پولدار و خوشتیپ گیرشون بیاد برای من اینا مهم نیست برای من اخلاق اون شخص مهمه ڪه اخلاقشم بیسته ... میخوام ڪمڪم ڪنید ڪه دیگه اشتباه نڪنم من دوست دارم همسرم از تبار حیدر باشه ... _سلام! هراسان به سمت عقب برگشتم : سلام تعقیب میکنید؟ همانطور ڪه سرش پایین بود جلو آمد و زانو زد و مشغول فاتحه خوندن شد . _نه هر موقع دلم میگیره میام اینجا یه چند باری شمارو هم اینجا دیدم . یڪ تا از ابروهایم را بالا دادم : ڪی؟؟ _اون روزے ڪه نامه رو جا گذاشتید وقتی ڪه رفتید متوجه نامه شدم ... اخمی ڪردم : معلومه زیادی ڪنجڪاوید! خونسرد گفت : به شدت . ڪیفم را برداشتم قصد ڪردم برم ڪه گفت : همتا خانوم در جریانید ڪه ازتون خواستگاری ڪردم بار اول نمیدونم چرا جواب منفی دادید اما من دست بر نمیدارم ... اگر فڪر میڪنید تفاهم نداریم اتفاقا داریم من عین شما متوحل شدم من یه جوونی بودم ڪه تمام خوش گذرونیم با دخترا بود . یه روز که اسما رو اورده بودم اینجا با یه آقایی آشنا شدم ڪه داشتن نوشته هارو رنگ میڪردن . همراهشون شدم ڪارم ڪشید به هیئتو و... اینا ڪم ڪم تو رفتارم یه تغییری رو حس ڪردم . شاید فکر ڪنید حس زودگذره و هوسِ ؛ فڪر نمیڪردم قلبم به این زودیا تسلیم بشم .. یاعلی گفت و ایستاد : همتا خانوم من شمارو از آقا خواستم ... خیلی با خودم ڪلنجار رفتم این حرفارو بگم یا نه با پدرتون صحبت ڪردم گفتند نظر شما هر چی باشه نظر پدرتونم همونه ... میشه بدونم چرا جوابتون منفیه؟ نفس حبس شده ام را آزاد ڪردم حرفاش خیلی سنگین بود برای منی ڪه یه بار این هارو شنیده بودم .. لب زدم : آقاے ارسلانی من واقعا شوڪه شدم به مادرتونم گفتم من جوابن منفیه چون یه بار اشتباه تصمیم گرفتم و میترسم برای یه بار دیگه شکست خوردن .. از ڪنارش رد شدم . _مطمئن باشید من دست نمیڪشم لطفا فڪر ڪنید جواب منفیتونو شنیدم انقدری میمونم تا جوابتون مثبت بشه . سرم را پایین انداختم و با یه خداحافظی ڪوتاهی از اونجا دور شدم .. تمام بدنم از خجالت و شرم داغ شده بود . وارد اتاقم شدم و روی تخت نشستم دستم را روی قلبم گذاشتم چند بار نفس عمیق ڪشیدم. به تاج تخت تڪیه دادم و چشمانم را بستم : خدایا ڪمڪم ڪن .... برای نوشتن جزوه ها از روی تخت بلند شدم و به سمت میز تحریرم رفتم . روی صندلی نشستم نگاهی به تابلوی روبه رویم ڪشیده شده زمزمه ڪردم : " اَلا بذِکرِالله تَطمَئِنُ القلوب " دستم را روی قلبم گذاشتم و معنی اش را زمزمه ڪردم : آگاه باش  ڪه با یاد خدا  دل ها آرامش می یابد. مشغول نوشتن شدم .... در اتاق باز شد و هانا با خنده وارد اتاق شد و روی تخت دراز ڪشید : آجی همتا شب بخیر . لبخندی زدم و از پشت میز بلند شدم و به سمتش رفتم و دستانم را به نشانه قلقلڪ بالا بردم ڪه جیغ بلندے ڪشید روی تخت نشستم و قلقلڪش دادم ڪه جیغش بلند شد : آیییی دلمممم نڪن ... با صدای زنگ تلفنم دست ڪشیدم و به سمت تلفنم رفتم با دیدم اسم اسما تعجب ڪردم و تماس رو وصل ڪردم . . ✍🏻نویسنده:میم‌تاج‌افروز @montazer_shahadat313 ←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
. 🍃 . _بله؟ _سلام همتا جان خوبی؟ _سلام الحمدالله تو خوبی ؟ چیزی شده این وقت شب ؟ _نه عزیزم فقط بگم بهت این برادر من زده به سرش اومده در خونتون خواستم بگم بفرستش بیاد تا صبح تو ماشین یخ میزنه . ڪنجڪاو به سمت پنجره رفتم و پرده را ڪنار زدم با دیدن ماشینش برق از سرم پرید : اینجا چیڪار میڪنه اسماااا؟؟ خندید : آمده پی یارش دیگه. جدی گفتم : شوخی نڪن لطفا زنگ بزن بهشون بگو این ڪار غیر اخلاقیه . _من بهش زنگ میزنم بیاد ولی بچه شام نخورده گفتم اگر ... نزاشتم حرفش را ادامه بده : بسه اسما بهشون بگید بره ... من جوابم مثبته ... صدایی نشنیدم از پشت تلفن با خنده گفتم : اوییی زنده ای ؟؟؟ _همتا ایستگاه گرفتی ؟ _نه ڪاملا جدے گفتم حالام زنگ بزن بهشون بگو منم برم بخوابم فعلا یاعلی . یاعلی گفت و تلفن رو قطع ڪردم بعد از چند دقیقه ماشین رو روشن ڪرد و راه افتاد . نفس عمیقی ڪشیدم . و به رختخوابم رفتم و دراز ڪشیدم. ••• دیروز لیلا جون زنگ زد و مامان با بابا حرف زد و قرار شد همین امشب بیان خواستگارے دل تو دلم نبود ... روبه روے آیینه ایستادم و نگاهی به ساعت انداختم تقریبا نزدیک ۷بود روسریِ زرشڪی رنگی را برداشتم و سرم ڪردم چادرے ڪه خان جون از مڪه برام اورده بود رو بردااشتم و روی سرم انداختم و از اتاق خارج شدم . هانا با دیدن من لبخندی زد و گفت : الحق ڪه نقاشی خدا دیدن دارد . خندیدم : از دست تو . قصد ڪردم به سمت آشپزخانه بروم ڪه زنگ زدن . بابا جلوتر رفت و مامان هم پشت سرش. نفس عمیقی ڪشیدم و پشت مامان ایستادم . در باز شد و اول عمو و خاله بعدم اسما و بعدشم امیر وارد شد . خاله گونه ام را بوسید امیر به طرفم آمد و دسته گل را به سمتم گرفت سر به زیر تشڪر ڪردم و گل را از دستش گرفتم و به آشپزخانه رفتم . سبد گل را روی میز گذاشتم و برای چندمین بار فنجان های چایی را چڪ ڪردم ؛ سینی را در دستم گرفتم و زیر لب صلواتی فرستادم و به سمت پذیرایی رفتم . اول به عمو و خاله و ... تعارف ڪردم به سمت امیر رفتم سرش را بلند ڪرد ضربان قلبم بالا رفت و سریع چایی را برداشت و مبل ڪناری اما با فاصله نشستم . _همتا جان دوست داری مهریت چقدر باشه ؟! لب زدم : چهارده سڪه ڪافیه . پدر امیر لبخندی زد : ‌۳۱۴ تا سڪه فکر میڪنم خوب باشه . امیر سری تڪان داد و لب زدم : هر جور خودتون صلاح میدونید . _اگر حاجی اجازه بدید این دوتا جوون برن هر حرفی که دارن باهم دیگه بزنن. فردا بریم محضر و بچه هارو عقد کنیم. _صاحب اختیارید ؛ نگاهی به من انداخت : همتا جان بابا امیرآقا رو راهنمایی کن به اتاقت . چشمی گفتم و ایستادم : بفرمایید . امیر بلند شد و دنبالم راه افتاد . در اتاق را باز ڪردم و ڪنار ایستادم و ڪه سربه زیر گفت : اول شما . ببخشیدی گفتم و وارد اتاقم شدم . من روی تخت نشستم و امیر هم روبه روم روی تخت هانا . چند دقیقه ای بینمون سکوت بود ڪه خودش شروع ڪرد : خانواده‌ے منو ڪه از بچگی میشناسید خودمم داستانمو بهتون گفتم میخواستم بدونم شما ملاکتون برای انتخاب همسر چیه؟ نفس عمیقی ڪشیدم : اخلاق ؛ برای من اخلاق خیلی مهمه بر خلاف بعضی جوونا ڪه پول و خونه و ... اینا مهمه برای من شاید ۲۰درصد مهم باشه خیلی بدم میاد تو زندگی مشترکم ڪسی ڪه دوسش دارم بهم دروغ بگه اهل نماز و خدا باشه حلال و حروم سرش بشه .... و اینڪه شما میدونید من قبلا ازدواج ڪردم و سر یه مسائلی بهم خورد ... سری تڪان داد : بله در جریانم ؛ راستش منم از شما همینارو میخوام ... اینڪه مثل یه دوست ڪنارم باشید نڪته ای نیست بنده هم همینارو میخواستم بگم فقط ! ڪنجڪاو نگاهش ڪردم : نظرتون در موردآقا چیه؟ لبخندی زدم : خیلی دوستشون دارم جورے ڪه بگن جونمو فداشون میڪنم . خندید : حتما باید همینڪارو بکنید . سری تکان دادم ڪه ایستاد : جوابتون !؟ من هم ایستادم : گفته بودید جواب منفی زیاد شنیدید گفته بودید منو از آقا خواستید ... من جوابم مثبته .. خوشحالی رو میشد تو صورتش دید ... لبخندی زد از اون هایی ڪه بوے عشق میداد . از اتاق خارج شدیم و جوابم رو به جمع گفتم نشستیم ڪه عمو خطاب به پدرم گفت : اگر اجازه بدید همین فردا ڪه ولادتم هستش این دو جوون رو عقد کنیم تا راحتر رفت و آمد ڪنن . بابا دستی به ته ریشش ڪشید و نگاهی به من انداخت چشمانم را باز و بسته ڪردم لبخندی زد : قبوله حاجی مبارڪ باشه . امیر نگاهی به من انداخت و زمرمه ڪرد : ممنونم . بعد از گذاشتن قول و قرارها رفتند . . ✍🏻نویسنده:میم‌تاج‌افروز @montazer_shahadat313 ←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
. 🍃 . _‌همتاااا اومدے؟؟؟ ڪیفم را برداشتم و به سمت جا ڪفشی رفتم و ڪفش هایم را پوشیدم ووبه سمت ماشین رفتم و سوار شدم ... روبه روی محضر ماشین رو پارڪ ڪرد و پیاده شدیم وارد محضر ڪه شدم نگاهم ڪشیده شد به امیر کت و شلوار مشڪے به تنش نشسته بود محجوب روی صندلی نشسته بود و تند تند عرق پیشانی اش را پاڪ میڪرد . بلافاصله با ڪمڪ مامان چادر مشڪی ام را با چادر رنگی ڪه خاله لیلا برام اورده بود عوض ڪردم و به سمت امیر رفتم و ڪنارش نشستم . زیر لب سلامی ڪردم ڪه برگشت و گذرا نگاهم ڪرد : سلام خوبید؟ شڪری گفتم و سڪوت ڪردم امیر قرآن را به سمتم گرفت آیه هارا میخوندم . با صداے اسما به خودم آمدم :‌ ‌عروس داره سوره‌ے‌نور رو میخونه . جملش برام جالب بود ... عاقد دومین بار هم تڪرار ڪرد و اینبار فاطمه جواب داد ... _عروس خانوم بنده وڪیلم ؟! نگاهی به خان جون و بابا بزرگ انداختم ڪه لبخند میزدند . آب دهانم را قورت دادم : با اجازه آقا امام زمان و بزرگتراے جمع بله . صدای صلوات بلند شد و بعدشم صدای دست ... دفتر بزرگی روبه رویم قرار گرفت با اینڪه امضا ها زیاد بود و خسته کننده اما همه‌ے اینها به من ثابت میڪرد ڪه الان امیر مرد زندگیمه ... با گرمی دستی بدنم داغ شد و نگاهم ڪشیده شد به دست امیر ڪه دستم را در دستش گرفته بود انگشتر را داخل انگشتم میڪرد ... فشار خفیفی داد به صورتش نگاهی ڪردم ڪه نزدیڪ گوشم شد و گفت : جلوه بخت تو دل می‌برد از شاه و گدا چشم بد دور که هم جانی و هم جانانی گونه هایم داغ شد و سرم را انداختم پایین؛ ڪه زیر گوشم زمزمه ڪرد : منو نگاه ڪن . نگاهش ڪردم دستش را روی قلبش گذاشت : این تویی ڪه سمت چپ میزنی . از این همه عشق و محبت لبخندی ڪنج لبم نشست ... همه برای دادن ڪادو جلو آمدند . بعد از مراسم از محضر بیرون آمدیم ... مامان و خاله گونه ام را بوسیدن و برایمان آرزوی خوشبختی ڪردن . به سمت ماشین امیر رفتم در جلو را برام باز ڪرد سوار شدم بلافاصله بعد از من سوار ماشین شد . منتظر موندم تا ماشین رو روشن ڪنه اما نڪرد برگشتم طرفش زل زده بود به من ... دستم را جلویش تڪان دادم : چی رو نگاه می ڪنید؟؟؟ دستم را گرفت و بوسید : به ملڪه‌ے‌قلبم مشڪلی داره! _نه چه مشڪلی فقط احیانا راه نمی افتید؟ دستم را گرفت و ماشین را روشن ڪرد میخوام ببرمت یه جای خوب ... ڪنجڪاو نگاهش ڪردم ڪه گفت : ڪاریت نباشه شما بسپارش به من . لبخندی زدم ڪه راه افتاد . ڪمی ڪه جلوتر رفت فهمیدم داره میره ڪهف الشهدا ذوق زده گفتم : ڪهف الشهدا؟؟؟ برگشت طرفم و چشمڪی زد : بعلههه . _مرسی واقعا نیاز بود . ماشین را پارڪ ڪرد و پیاده شدیم به طرفم آمد و دستم را گرفت . از این همه نزدیڪی خجالت میڪشیدم . از ڪوه بالا رفتیم و جلوے درب ڪهف الشهدا شلوغ بود امیر دستم را ول ڪرد تعجب ڪردم بی خیال به سمت مزارها رفتیم و فاتحه خواندیم . نیم ساعتی آنجا موندیم و به طرف خانه برگشتیم . _امیرآقا ؟ نگاهم ڪرد : همتا نگو اونطوری دیگه حس میڪنم غریبم . _غریبه‌ای‌دیگه! برگشت طرفم و بلند گفت : واقعاااا غریبممم همــتا؟؟؟ خندیدم : نه شوخی ڪردم . دست را دراز ڪرد و لپم را ڪشید گونه هایم داغ شد . _جان دلم بگو ؟ لب زدم : چرا تو ڪهف الشهدا دستمو ول ڪردی؟ دستم را گرفت و دنده را عوض ڪرد : راستش اونجا یه زره شلوغ بود و خب جوونم زیاد بود نمیخواستم ڪسی ڪه فعلا ازدواج نڪرده با دیدن ما به گناه بیوفته و حسرت بخوره خودت بهتر میدونی... لبخندے ‌زدم : بله . جلوی در خانه نگه داشت از ماشین پیاده شدم : همتا ؟ برگشتم : بله؟ لبخندی زد و دستش را روی قلبش گذاشت : یادت نره این تویی ڪه اینجا میزنی شبت حسینی یاحق . شب بخیری گفتم و وارد خانه شدم . دستم را روی قلبم گذاشتم چقدر بی جنبه شدی با دوتا دونه حرف محڪم میڪوبی !. لباس هایم را عوض ڪردم و دراز ڪشیدم با صدای پیامڪ گوشی ام به سمتش رفتم یه پیام از یه شماره ناشناس پیام رو باز ڪردم : خوش‌تر از دوران‌عشـق‌ایام‌نیـست بامــداد‌عـاشـقان را شـام‌نیـست دلتنگتم‌ یارا ... لبم را به دندان گرفتم هیج شعرے به ذهنم نمی رسید جز یدونه ڪه خیلی دوسش دارم برایش تایپ ڪردم : گفتیم‌عشق را به صبورےدوا ڪـنیم هر روزعشـق‌بیشتر و صبـرڪمتر اسـت گوشی را ڪنار گذاشتم و چشمانم را بستم .... . ✍🏻نویسنده:میم‌تاج‌افروز @montazer_shahadat313 ←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
خوش تیپ ینی آقامون😁👌 بقیش بازیه😎 ♥️ @montazer_shahadat313
شهید‌چمران‌چه زیبا‌میگه:🌷 حسیـن‌جانم... دردمندم... دلشکسته‌ام... واحساس‌مے‌کنم‌که جزتو،وراه‌تــودارویۍ دیگرتسکین‌بخشِ قلب‌سوزانم‌نیست...🌷 @montazer_shahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
متن زیارت عاشورا: «اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ، وَابْنَ سَیِّدِ الْوَصِیّینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ الْعالَمینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَ اللهِ وَابْنَ ثارِهِ، وَالْوِتْرَ الْمَوْتُورَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِکَ، عَلَیْکُمْ مِنّى جَمیعاً سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ، یا اَباعَبْدِاللهِ لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِیَّةُ، وَجَلَّتْ وَعَظُمَتِ الْمُصیبَةُ بِکَ عَلَیْنا وَعَلى جَمیعِ اَهْلِ الاِْسْلامِ، وَجَلَّتْ وَعَظُمَتْ مُصیبَتُکَ فِى السَّمواتِ، عَلى جَمیعِ اَهْلِ السَّمواتِ، فَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً اَسَّسَتْ اَساسَ الظُّلْمِ وَالْجَوْرِ عَلَیْکُمْ اَهْلَ الْبَیْتِ، وَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً دَفَعَتْکُمْ عَنْ مَقامِکُمْ، وَاَزالَتْکُمْ عَنْ مَراتِبِکُمُ الَّتى رَتَّبَکُمُ اللهُ فیها، وَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً قَتَلَتْکُمْ، وَلَعَنَ اللهُ الْمُمَهِّدینَ لَهُمْ بِالتَّمْکینِ مِنْ قِتالِکُمْ، بَرِئْتُ اِلَى اللهِ وَاِلَیْکُمْ مِنْهُمْ، وَمِنْ اَشْیاعِهِمْ وَاَتْباعِهِمْ وَاَوْلِیآئِهِم، یا اَباعَبْدِاللهِ اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ، وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْ اِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ، وَلَعَنَ اللهُ آلَ زِیاد وَآلَ مَرْوانَ، وَلَعَنَ اللهُ بَنى اُمَیَّةَ قاطِبَةً، وَلَعَنَ اللهُ ابْنَ مَرْجانَةَ، وَلَعَنَ اللهُ عُمَرَ بْنَ سَعْد، وَلَعَنَ اللهُ شِمْراً، وَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً اَسْرَجَتْ وَاَلْجَمَتْ وَتَنَقَّبَتْ لِقِتالِکَ، بِاَبى اَنْتَ وَاُمّى، لَقَدْ عَظُمَ مُصابى بِکَ، فَاَسْئَلُ اللهَ الَّذى اَکْرَمَ مَقامَکَ وَاَکْرَمَنى بِکَ، اَنْ یَرْزُقَنى طَلَبَ ثارِکَ مَعَ اِمام مَنْصُور مِنْ اَهْلِ بَیْتِ مُحَمَّد صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، اَللّـهُمَّ اجْعَلْنى عِنْدَکَ وَجیهاً بِالْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ فِى الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ، یا اَبا عَبْدِاللهِ، اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلى اللهِ وَاِلى رَسُولِهِ، وَاِلى اَمیرِالْمُؤْمِنینَ وَاِلى فاطِمَةَ، وَاِلَى الْحَسَنِ وَاِلَیْکَ بِمُوالاتِکَ، وَبِالْبَرآئَةِ مِمَّنْ اَسَسَّ اَساسَ ذلِکَ، وَبَنى عَلَیْهِ بُنْیانَهُ، وَجَرى فى ظُلْمِهِ وَجَوْرِهِ عَلَیْکُمْ، وَعلى اَشْیاعِکُمْ، بَرِئْتُ اِلَى اللهِ وَاِلَیْکُمْ مِنْهُمْ، وَاَتَقَرَّبُ اِلَى اللهِ، ثُمَّ اِلَیْکُمْ بِمُوالاتِکُمْ وَمُوالاةِ وَلِیِّکُمْ، وَبِالْبَرآئَةِ مِنْ اَعْدآئِکُمْ وَالنّاصِبینَ لَکُمُ الْحَرْبَ، وَبِالْبَرآئَةِ مِنْ اَشْیاعِهِمْ وَاَتْباعِهِمْ، اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ، وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْ، وَوَلِىٌّ لِمَنْ والاکُمْ، وَعَدُوٌّ لِمَنْ عاداکُمْ، فَاَسْئَلُ اللهَ الَّذى اَکْرَمَنى بِمَعْرِفَتِکُمْ وَمَعْرِفَةِ اَوْلِیآئِکُمْ، وَرَزَقَنِى الْبَرآئَةَ مِنْ اَعْدآئِکُمْ، اَنْ یَجْعَلَنى مَعَکُمْ فِى الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ، وَاَنْ یُثَبِّتَ لى عِنْدَکُمْ قَدَمَ صِدْق فِى الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ، وَاَسْئَلُهُ اَنْ یُبَلِّغَنِى الْمَقامَ الْمَحْمُودَ لَکُمْ عِنْدَاللهِ، وَ اَنْ یَرْزُقَنى طَلَبَ ثارى مَعَ اِمام هُدىً ظاهِر ناطِق بِالْحَقِّ مِنْکُمْ، وَاَسْئَلُ اللهَ بِحَقِّکُمْ وَبِالشَّاْنِ الَّذى لَکُمْ عِنْدَهُ، اَنْ یُعْطِیَنى بِمُصابى بِکُمْ اَفْضَلَ ما یُعْطى مُصاباً بِمُصیبَتِهِ، مُصیبَةً ما اَعْظَمَها وَاَعْظَمَ رَزِیَّتَها فِى الاِْسْلامِ، وَفى جَمیعِ السَّمواتِ وَالاَْرْضِ، اَللّـهُمَّ اجْعَلْنى فى مَقامى هذا مِمَّنْ تَنالُهُ مِنْکَ صَلَواتٌ وَرَحْمَةٌ وَمَغْفِرَةٌ، اَللّـهُمَّ اجْعَلْ مَحْیاىَ مَحْیا مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَمَماتى مَماتَ مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، اَللّهُمَّ اِنَّ هذا یَوْمٌ تَبَرَّکَتْ بِهِ بَنُو اُمَیَّةَ، وَابْنُ آکِلَةِ الاَْکبادِ، اَللَّعینُ ابْنُ اللَّعینِ، عَلى لِسانِکَ وَلِسانِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، فى کُلِّ مَوْطِن وَمَوْقِف وَقَفَ فیهِ نَبِیُّکَ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، اَللّـهُمَّ الْعَنْ اَبا سُفْیانَ وَمُعوِیَةَ وَ یَزیدَ بْنَ مُعاوِیَةَ، عَلَیْهِمْ مِنْکَ اللَّعْنَةُ اَبَدَ الاْبِدینَ، وَهذا یَوْمٌ فَرِحَتْ بِهِ آلُ زِیاد وَآلُ مَرْوانَ بِقَتْلِهِمُ الْحُسَیْنَ صَلَواتُ اللهِ عَلَیْهِ، اَللّـهُمَّ فَضاعِفْ عَلَیْهِمُ اللَّعْنَ مِنْکَ وَالْعَذابَ، اَللّـهُمَّ اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلَیْکَ فى هذَا الْیَوْمِ، وَفى مَوْقِفى هذا وَاَیّامِ حَیاتى، بِالْبَرآئَةِ مِنْهُمْ وَاللَّعْنَةِ عَلَیْهِمْ، وَبِالْمُوالاتِ لِنَبِیِّکَ وَ آلِ نَبِیِّکَ عَلَیْهِ وَعَلَیْهِمُ اَلسَّلامُ * سپس صد مرتبه مى گویى: اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِم ظَلَمَ حَقَّ مُحَ
مَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَآخِرَ تابِع لَهُ عَلى ذلِکَ، اَللّـهُمَّ الْعَنِ الْعِصابَةَ الَّتى جاهَدَتِ الْحُسَیْنَ، وَشایَعَتْ وَبایَعَتْ وَتابَعَتْ عَلى قَتْلِهِ، اَللّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَمیعاً * آنگاه صد مرتبه مى گویى: اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ، وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِکَ، عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ، وَعَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ * سپس مى گویى: اَللّـهُمَّ خُصَّ اَنْتَ اَوَّلَ ظالِم بِاللَّعْنِ مِنّى، وَابْدَأْ بِهِ اَوَّلاً ثُمَّ الثّانِىَ وَالثّالِثَ وَالرّابِعَ، اَللّهُمَّ الْعَنْ یَزیدَ خامِساً، وَالْعَنْ عُبَیْدَ اللهِ بْنَ زِیاد وَابْنَ مَرْجانَةَ وَعُمَرَ بْنَ سَعْد وَشِمْراً، وَآلَ اَبى سُفْیانَ وَ آلَ زِیاد وَ آلَ مَرْوانَ اِلى یَوْمِ الْقِیمَةِ * آنگاه به سجده مى روى و مى گویى: اَللّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ حَمْدَالشّاکِرینَ لَکَ عَلى مُصابِهِمْ، اَلْحَمْدُ للهِِ عَلى عَظیمِ رَزِیَّتى،اَللّهُمَّ ارْزُقْنى شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ، وَثَبِّتْ لى قَدَمَ صِدْق عِنْدَکَ مَعَ الْحُسَیْنِ وَ اَصْحابِ الْحُسَیْنِ، اَلَّذینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ
کوچه های دلت را به نام شهدا کن بدان در کوچه پس کوچه های دنیا وقتی گم می شوی تنهایت نمےگذارد!! شهدا با معرفتند رفیقشان باشی شهیدت می کنند 🌹🍃 @montazer_shahadat313
عشق یعنی همنشینی گلوله با گلویی که تشنه است ... 🌹شهید کربلای فکه ._._._._._._._._._._._ @montazer_shahadat313
هفته دفاع مقدس.mp3
5.1M
📻🎙 ✅بیسیم چی دلنگاشته راهیان نور نگارنده متن: سرکار خانم بیگدلی گوینده : جناب اقای بردستانی ❇️پیشنهاد دانلود 🌷 تقدیم میشود به سیدالشهدای جبهه مقاومت سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی @montazer_shahadat313
[💛💚] . . صدایِ‌خنـده‌ی‌خُـدارامےشنـوے؟! دعاهایـت‌راشنیـده‌ وبه‌آنچـه‌محال‌مےپندارےمےخندد:) ـــــــــــــــــــــــــ|...🔆.|ــــــــــ @montazer_shahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا