eitaa logo
فرشتگان سرزمین من الیگودرز 💖
258 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
88 فایل
"بــسم‌اللهـ‌النور✨" خدا گفت تو ریحانه خلقتی . . .✨🙂 کنارهم‌جمع‌شدیم تاحماسه‌ای‌بزرگ‌خلق‌کنیم حماسه‌ای‌ازجنس‌دختـــران😍✨ #فرشتگان_سرزمین_من جهت ارتباط با ما👇 @Zah7482
مشاهده در ایتا
دانلود
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 🔥 : عیدی بدون بی بی نمی دونم مادرم چطور پدرم رو راضی کرده بود اما ازش اجازه رو گرفت. بعد از ظهر هم خودش باهام اومد و محیط اونجا رو دید و حضورش هم اجازه رسمی برای حضور من شد و از همون روز کارم رو شروع کردم ...  از مدرسه که می اومدم سریع یه چیزی می خوردم و می نشستم سر درس هام و بعد از ظهر راس ساعت 4 توی کارگاه بودم . اشتیاق عجیبی داشتم و حس می کردم دیگه واقعا مرد شدم ...  شب هم حدود هشت و نیم، نه می رسیدم خونه تقریبا همزمان با پدرم. سریع دوش می گرفتم و لباسم رو عوض می کردم و بلافاصله بعد از غذا می نشستم سر درس هر چی که از ظهر باقی مونده بود. من توی اون مدت که از بی بی نگهداری می کردم به کار و نخوابیدن عادت کرده بودم و همین سبک جدید زندگی من رو وارد فضای اون ایام می کرد. تنها اشکال کار یه چیز بود. سعید، خیلی دیر ساعت 10 یا 10:30 می خوابید و دیگه نمی شد توی اتاق، چراغ روشن کنم. ساعت 11 چراغ مطالعه رو برمی داشتم و میومدم توی حال گاهی هم همون طوری خوابم می برد کنار وسایلم روی زمین. عید نوروز نزدیک می شد. اما امسال برعکس بقیه من اصلا دلم نمی خواست برم مشهد یکی دو باری هم جاهای دیگه رو پیشنهاد دادم اما هر بار رد شد ... علی الخصوص که سعید و الهام هم خیلی دوست داشتن برن مشهد ،همه اونجا دور هم جمع می شدن ، یه عالمه بچه دور هم بازی می کردن ،پسر خاله ها ، دختر دایی ها ، پسر دایی ها ... عالمی بود برای خودش ...  اما برای من غیر از زیارت امام رضا(ع )خونه مادربزرگ پر از دلگیری و غصه بود. علی الخصوص، عید اول ، اولین عید نوروزی که مادربزرگ نبود ...  بین دلخوری و غصه معلق می زدم که محمد مهدی زنگ زد ،پسر خاله مادرم ... ...