eitaa logo
فرشتگان سرزمین من الیگودرز 💖
261 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
88 فایل
"بــسم‌اللهـ‌النور✨" خدا گفت تو ریحانه خلقتی . . .✨🙂 کنارهم‌جمع‌شدیم تاحماسه‌ای‌بزرگ‌خلق‌کنیم حماسه‌ای‌ازجنس‌دختـــران😍✨ #فرشتگان_سرزمین_من جهت ارتباط با ما👇 @Zah7482
مشاهده در ایتا
دانلود
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 🔥 : مأموریت ـ اون ایام هر چند جمعیت خیلی از الان کمتر بود اما اتوبوس ها تعدادشون فوق العاده کم تر بود تهویه هم نداشتن ... هوا که یه ذره گرم می شد پنجره ها رو باز می کردیم با این وجود توی فشار جمعیت بازم هوا کم می اومد ... مردم کتابی می چسبیدن بهم سوزن می انداختی زمین نمی اومد می شد فشار قبر رو رسما حس کرد ... ظهر بود ، مدرسه ها تعطیل کرده بودن که با ما تماس گرفتن ... وقتی رسیدیم به محل... اشک، امانش رو برید ـ یه نفر از پنجره ککتل مولوتف انداخته بود تو ... همه شون ایستاده حتی نتونسته بودن در رو باز کنن ... توی اون فشار جمعیت بدون اینکه حتی بتونن تکان بخورن زنده زنده سوخته بودن ... جزغاله شده بودن ... جنازه هاشون چسبیده بود بهم ... بچه ابتدایی هم توی اتوبوس بود ... خیلی طول کشید تا آروم تر شد منم پا به پاشون گریه می کردم ... ـ بوی گوشت سوخته، همه جا رو برداشته بود جنازه ها رو در می آوردیم ... دیگه شماره شون از دست مون در رفته بود دو تا رو میاوردیم بیرون محشر به پا می شد. علی الخصوص اونهایی که صندلی هم آب شده بود و ریخته بود روشون یکی از بچه ها حالش خراب شده بود با مشت می زد توی سر خودش ... فرداش حکم مأموریت اومد ... بهمون مأموریت دادن، طرف رو پیدا کنیم ... نفس آقا مهدی که هیچ دیگه نفس منم در نمی اومد ... ـ پیداش کردید؟ ..
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 🔥 : مأموریت ـ اون ایام هر چند جمعیت خیلی از الان کمتر بود اما اتوبوس ها تعدادشون فوق العاده کم تر بود تهویه هم نداشتن ... هوا که یه ذره گرم می شد پنجره ها رو باز می کردیم با این وجود توی فشار جمعیت بازم هوا کم می اومد ... مردم کتابی می چسبیدن بهم سوزن می انداختی زمین نمی اومد می شد فشار قبر رو رسما حس کرد ... ظهر بود ، مدرسه ها تعطیل کرده بودن که با ما تماس گرفتن ... وقتی رسیدیم به محل... اشک، امانش رو برید ـ یه نفر از پنجره ککتل مولوتف انداخته بود تو ... همه شون ایستاده حتی نتونسته بودن در رو باز کنن ... توی اون فشار جمعیت بدون اینکه حتی بتونن تکان بخورن زنده زنده سوخته بودن ... جزغاله شده بودن ... جنازه هاشون چسبیده بود بهم ... بچه ابتدایی هم توی اتوبوس بود ... خیلی طول کشید تا آروم تر شد منم پا به پاشون گریه می کردم ... ـ بوی گوشت سوخته، همه جا رو برداشته بود جنازه ها رو در می آوردیم ... دیگه شماره شون از دست مون در رفته بود دو تا رو میاوردیم بیرون محشر به پا می شد. علی الخصوص اونهایی که صندلی هم آب شده بود و ریخته بود روشون یکی از بچه ها حالش خراب شده بود با مشت می زد توی سر خودش ... فرداش حکم مأموریت اومد ... بهمون مأموریت دادن، طرف رو پیدا کنیم ... نفس آقا مهدی که هیچ دیگه نفس منم در نمی اومد ... ـ پیداش کردید؟ ...