eitaa logo
فرشتگان سرزمین من الیگودرز 💖
257 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
88 فایل
"بــسم‌اللهـ‌النور✨" خدا گفت تو ریحانه خلقتی . . .✨🙂 کنارهم‌جمع‌شدیم تاحماسه‌ای‌بزرگ‌خلق‌کنیم حماسه‌ای‌ازجنس‌دختـــران😍✨ #فرشتگان_سرزمین_من جهت ارتباط با ما👇 @Zah7482
مشاهده در ایتا
دانلود
. 🍃 . چشمانم را باز ڪردم نور سفیدے به چشمم خورد و دوباره چشمانم را بستم .. باز ڪردم همه جا رو تار میدیدم چند بار پلڪ زدم درست شد احساس سبڪی داشتم . نگاهے به شڪمم انداختم .. در باز شد و امیر وارد اتاق شد . با ذوق به سمتم آمد : خوبی ؟؟؟؟ سرے تڪان دادن ڪه از اتاق خارج شد و بعد از چند دقیقه به همراه خانواده من و خودش برگشت . مامان دستم را گرفت : خوبی مادر ؟ سرے تڪان دادم : بچم چیشد؟ خاله لیلا پیشانی ام را بوسید : یه دختر خوشگل عین یه تیڪه ماه مبارڪت باشه عزیزدلم . لبخندے زدم : ممنونم . بابا و عمو پچ پچ میڪردند و هر از گاهی نگاهی به امیر می انداختند و سرے تڪان میدادند و میخندیدند .. بابا ے امیر متوجه نگاهم شد و با خنده گفت : اگر یه چند دقیقه دیگه چشماتو باز نمیڪردی امیر پس افتاده بود ... بچم به اندازه یه سال پیر شد چه ڪردے باهاش . خجول سرم را پایین انداختم و آب دهانم را قورت دادم .. تقه اے به در خورد و پرستار همانطور ڪه بچه اے رو بغل ڪرده بود وارد اتاق شد و با خنده گفت : مامانش نمیخواے دخترتو ببینی ؟ نیم خیز شدم ڪه بچه رو در آغوشم گذاشت . چشماشو بسته بود و ناز خوابیده بود . لبانش رو غنچه ڪرده بود ... فشردمش . امیر نزدیڪ شد نگاهش ڪردم میدونستم معذب جلوے خانواده چیزی بگه برای همین فقط به من نگاه میڪرد ولبخند میزد . _حالا اسم این نوه ے خوشگل ما چیه؟ امیر لبخندے زد : هر چے همتا بگه . همه نگاه ها برگشت سمت من ڪه آرام گفتم : اگر اجازه بدید اسمشو بزاریم ریحانه . لبخندے از سر رضایت زدند . باباے امیر بچه رو از من گرفت و تو گوشش اذان گفت بعد از گفتن اذان صلواتی فرستادیم . مارو تنها گذاشتن و رفتند بیرون . امیر نزدیڪم شد : اذیت شدے؟ نوازش گونه انگشتم را روے گونه ے ریحانه ڪشیدم ڪه ادامه داد : شرمنده ڪنارت نبودم . لب زدم : تو همیشه ڪنارم بودے و هستے. نگاهے به ریحانه انداخت : چرا اسمشو گذاشتی ریحانه؟ _مگه نگفتی اگر دختر بود بزاریم ریحانه . سرے تڪان داد : چرا گفتم ولی دیدم عادلانه نیست تو اذیت شدے و .. باید تو انتخابش ڪنے .. _همون ریحانه . خندید : ببینم این فسقلو .. بغلش ڪرد : وااای خدااا چقدر تو ریز میزه اے آخه خب خداروشڪر قیافش به من رفته اخلاقش به تو . خندیدم ڪه نزدیڪ شد : شوخے ڪردم ریحانم باید عین تو بشه ... _نه بابا اون موقع ڪه همش قربون صدقه ے دخترتون میرے . _نه دیگہ اون موقع بیشتر عاشق تو میشم . نگاهے به ریحانه انداخت : خداروشڪـــر ... ریحانه را به من داد و جعبه شیرینے را از روے میز برداشت : شما چیزے نمیخواے؟‌ _نه . _فداے تو بشم . _بیا برو ڪم مزه بریز ؛ راستی هانیه ا خانوادش ڪجا رفتن ؟ نزدیڪ شد و پیشانی ام را بوسید : اولا دشمنت شرمنده دوما اونا رفتن خونه ے یڪی از اقوامشون بنده خدا ها میخواستن بیان دیگه من نزاشتم جویاے حالت بودن . سرے تڪان دادم ڪه از اتاق خارج شد . نفس عمیقے ڪشیدم خدا را شڪر ڪردم بخاطر وجود امیر و این فرشته ے ڪوچولو ڪه تازه پا تو دنیاے ما گذاشته و هنوز نیومده عاشقش شدم . عشق نیاز به هیچ تعریف و توصیفے ندارد... عشق به خودیِ خودش یک دنیاست دنیایے ڪه حالا داره براے من شیرین تر میشہ .. انگشتم را لاے دست ڪوچڪش ڪردم ڪنار گوشش زمزمه ڪردم : به دنیاے ما خوش اومدے جان مادر . ڪلمه مادر را محڪم ادا ڪردم تا به قول خان جون لبریز از عشق مادرانه شود ... . ✍🏻نویسنده:میم‌تاج‌افروز @montazer_shahadat313 ←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→