eitaa logo
فرشتگان سرزمین من الیگودرز 💖
242 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
88 فایل
"بــسم‌اللهـ‌النور✨" خدا گفت تو ریحانه خلقتی . . .✨🙂 کنارهم‌جمع‌شدیم تاحماسه‌ای‌بزرگ‌خلق‌کنیم حماسه‌ای‌ازجنس‌دختـــران😍✨ #فرشتگان_سرزمین_من جهت ارتباط با ما👇 @Zah7482
مشاهده در ایتا
دانلود
. 🍃 . موهایم را از بالا بستم و نگاهی به ریحانه انداختم همانطور ڪه دستش را می خورد صدا در می اورد .. لبخندے زدم : سلام خوشگل من سحر خیز شدیااا. با تعجب نگاهم ڪرد خنده‌ے صدا دارے ڪردم و گونه اش را بوسیدم . از روے تخت بلند شدم و به سمت سرویس بهداشتی رفتم و بعد از شستن دست و صورتم و خوردن صبحانه مشغول خواندن ڪتاب شدم ..با صداے تلفن سریع به سمتش رفتم تا ریحانه بیدار نشه . _بله؟ _سلام خانوم بی معرفت از وقتی فسقلت به دنیا اومده مارو به ڪلی فراموش ڪردیااا. خندیدم : سلام خوبی؟ امون بده دختر چه فراموشی بخدا درگیرم .. _میدونم خودم یڪے دارم .. همانطور ڪه سیم تلفن رو دور انگشتم میپیچوندم گفتم : خوبه ڪه درڪ میڪنے . _خب زنگ زدم بگم به رسم دوستی امروز و بیاین خونه ما. _امروز؟ _اره دیگه اسما هم قراره بیاد توام بلند شو بیا اینجا یه زره بگیم بخندیم . _باشه پس من تا نیم ساعت دیگه میام. _قدمت رو چشم یاعلی . یاعلی گفتم و تلفن رو قطع ڪردم بلافاصله بعدش به امیر زنگ زدم بعد از چند تا بوق جواب داد : جانم ؟ _سلام خوبی ؟ _سلام خانوم جان شڪر شما خوبید جان ڪارے داشتی؟ _نه فقط فاطمه زنگ زد گفت بریم خونشون با اسما گفتم ببیتم تو چی میگے. _برو عزیزم فقط خیلی مواظب باشید میگم اسما بیاد دنبالتون برگشتنی هم با آژانس نیاید خودم میام دنبالت . خندیدم : ای به چشم . _چشمت بی بلا من برم ڪارے ندارے؟ _نه مواظب خودت و ریحانه باشه یاعلی . یاعلی گفتم و قطع ڪردم به سمت اتاق ریحانه رفتم و لباسش را تنش ڪردم خودمم سریع حاضر شدم و به اسما زنگ زدم .. روبه روے خونه‌ے‌ فاطمه نگه داشت از ماشین پیاده شدیم . قصد ڪردم زنگ در را بزنم ڪه در باز شد با دیدن احسان زیر لب سلام ڪرد نگاهی به ریحانه انداخت : سلام قدم نو رسیده مبارڪ باشه . _ممنونمـ . از جلوے در ڪنار رفت و منو اسما وارد حیاط شدیم . از پلہ ها بالا رفتیم . فاطمه در را باز ڪرد : به به سلام چه عجب ما شماهارو دیدیم . گونه اش را بوسیدم . وارد خانه شدیم و روے مبل نشستیم ... چند دقیقه بعد فاطمه با سینی شربت برگـشت . لبخندے زدم : دستت طلا . _خواهش. ڪنار من نشست و ریحانه را از دستم گرفت : چقدر خوشگله . اسما چشمڪے زد : چشماش ڪه به خان داداش من رفته میمونه اخلاق ڪه اونم به عمش رفته .... خنده ے صدا دارے ڪردم : نه بابا . _بعله پس چی . فاطمه ریحانه رو به دستم داد : خیلی خب دیگه وقتی پسرم به دنیا اومد بهتون نشون میدم . منو اسما نگاهی بهم انداختیم فاطمه ریز میخندید ڪه به سمتش رفتیم : باردارے؟ _بله . بغلش ڪردیم و بهش تبریڪ گفتیم . _چند ماهته؟ لبخندے زد : دوماه . _چرا الان گفتی !؟ _گفتم شاید مثل اون دفعه اشتباه شده باشہ. بغلش ڪردم : ان شاءالله ڪه صحیح و سالم باشه . _ممنونم . •••• _امیرررر؟؟؟ بلافاصله بعد از حرفم به سمت اتاق رفتم امیر همانطور ڪه به بچه وَر میرفت تا بیدار بشه گفت : جونم ؟ _نڪن به زور خوابوندمش بیدار میشه غوغا میڪنه . _ای بابا هر وقت ما اومدیم این بچه خواب بود . خندیدم : دوست نداره تورو ببینه دیگه . _عه ڪه اینطور . بلند شد و به سمت من آمد جیغ خفیفی ڪشیدم ڪه صداے گریه‌ے ریحانه بلند شد . امیر بلند خندید : اینم هز راهڪار من برای بیدار ڪردن بچه.. به سمت اتاق رفت و چند دقیقه بعد با ریحانه برگشت . اخمی ڪردم و به سمت آشپزخانه رفتم و خودم را به شستن ظرف ها مشغول ڪردم . بوے عطرش تو آشپزخونه پیچید . سرش را نزدیڪ چشمانم آورد و روبه ریحانه گفت : فڪر ڪنم مامانت حسودیش شده چیڪار ڪنیم ؟ ریحانه جیغی ڪشید و با همون زبان بچه‌گانه اش شروع به حرف زدن ڪرد . امیر بلندش ڪرد : آخه من ڪه نمیفهمم تووچی میگی دخملم . از لحنش خندیدم . ڪه برگشت و نگاهم ڪرد : چه عجب بانو .. به طرفش برگشتم دستم را از پشت پر آب ڪردم نزدیڪم شد ڪه آب دستم را به صورتش پاشیدم . چشمانش را بست : شیطون شدے همتا خانومااا چی بگم بهت . خندیدم : هیچی تو باشے دیگه جلوے من قربون صدقه دخملت نرے .. خندید : الحق ڪه شده هَووے مادر .. _پس چے در ضمن خودتم شب میخوابونیش . به سمتم آمد : چشم از خدامم هستت اجازه هست بریم یه زره با دخملم بازے ڪنیم . _اوووم اشڪالے نداره فقط یڪ ربع بعدشم میخوابونیش .. خندید : چشم . از آشپزخانه خارج شد تیڪه ام را به ڪابینت دادم و چشمانم را بستم .. داشتنش بوىِ یاسِ رازقى میدهد همونقدر خوش بو ... داشتنت چه حس قشنگے است . . ✍🏻نویسنده:میم‌تاج‌افروز @montazer_shahadat313 ←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→