.
🍃
#همتا_ے_مـن
#قسمت_پنجاه_یڪم(بخشچهارم)
.
ماه ها پشت سر هم میگذشت و امیر تمام حواسش جاے من بود مواظب بود چیز سنگین بلند نڪنم و وقتی هم از سر ڪار میومد خودش خونه رو جارو میزد و ظرفارو میشست ...
تمام ڪارا رو دوش امیر بود دلم نمیومد اذیتش ڪنم هر موقع هم مخالفت میڪردم میگفت من خسته نیستم ...
دستی به شڪم بر آمده ام ڪشیدم ..
دلم برایش غش میرفت ...
چند روز پیش رفته بودم سونوگرافی بچه دختر بود ...
خیلی خوشحال شده بودم اما برای امیر فرق نمیڪرد دختر باشه یا پسر میگفت هر دو هدیه خداست ...
امیر از همون روز اول اسم بچه رو انتخاب ڪرده بود گفت اگر دختر باشه بزاریم ریحانه اگرم پسر بود بزاریم ...
از جایم بلند شدم و به سمت آیینه رفتم ..
خیلی تپل شده بودم ..
موهایم را بالاے سرم بستم با صداے تلفن به سمتش رفتم با دیدن اسم امیر لبخندے زدم و تماس رو وصل ڪردم : سلام .
_سلام خانوم جان حال و احوال بانو چطوره ریحان بابا خوبه؟؟
روی صندلی نشستم و تڪیه دادم : شکر هر دو خوبیم .
_الحمدالله ؛ همتا جان چیزی لازم ندارے از بیرون بخرم ...
_نه دیگه ماشاءالله شما همه چی گرفتے.
خندید : هرڪارے هم ڪنم ڪمه براے شما ؛ راستی امشب مهمون داریم لازم نیست دست به چیزی بزنی غذا از بیرون میگیرم .
_ڪیه؟
_یڪی از دوستانم با خانوادشونن.
لبخندے زدم : قدمشون روی چشم لازم نیست غذا بگیری خودم درست میڪنم .
جدے و محڪم گفت : نه دست به چیزی نمیزنی روشن شد ؟
خندیدم : بعله چجورم .
_مواظب خودت باش یاعلی .
یاعلے گفتم و تماس رو قطع ڪردم .
نفس عمیقی ڪشیدم و یه زره خونه رو جمع و جور ڪردم و حاضر شدم .
با باز شدن در خونه به سمت در رفتم .
امیر در را بست و نزدیڪ شد و پیشانی ام را بوسید پیش دستی ڪردم : سلام خسته نباشی .
_سلام درمونده نباشی خانوم جان .
لبخندے زد : حال دختر بابا چطوره !؟
_داره بهش حسودیم میشهههه هااا!
خندید : ای دورت بگردم شما ڪه تڪ و خاصی البته بگمااا دختر منم یه چیز دیگست .
مشتی حواله ے بازویش ڪردم ڪه بلند تر خندید و برای عوض ڪردن لباس هایش به اتاق رفت من هم پشت سرش رفتم : دوستت رو میشناسم؟
_ ندیدیش همونیه ڪه باعث شد منم راهمو پیدا ڪنم از خوزستان دارن میان گفتم بیان اینجا شام .
لبخندے زدم : ڪار خوبی ڪردے حالا چرا میان تهران ؟
_پیڪر پدرش پیدا شده .
وا رفتم : پدرشون شهید؟
سرے تڪان داد .
لباس هایش را عوض ڪرد همین ڪه وارد پذیرایی شدیم صداے زنگ بلند شد .
چادرم را سرم ڪردم و ڪنار امیر ایستادم .
در را باز ڪرد اول خانوم محجبه اے ڪه معلوم بود مادرش هستش از آسانسور بیرون آمد بعدشم پسر جوونے همراه دوتا دختر .
نگاهم ڪشیده به سمت دخترے ڪه سرش را بلند ڪرد یه لحظه نگاهمان بهم گره خورد این اینجا چیڪار میڪرد ...
.
✍🏻نویسنده:میمتاجافروز
@montazer_shahadat313
←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→