.
🍃
#همتا_ے_مـن
#قسمت_چهل_ششم
.
دو قدم نزدیکم میشود نفس در سینه ام حبس میشود
سرش را بلند میکند به چشمانم زل میزد ؛طاقت نمی آورم
و سرم را پایین می اندازم که با دستش چانه ام را میگیرد : به چشمام نگاه کن بانو.
بغض بر گلویم چنگ میزند سرم را بلند میکنم و به چشمانش خیره میشوم .
دستم را میگیرد
و جلو می آید و پیشانی ام را میبوسد خجول سرم را پایین می اندازم و با خجالت میگویم :عه.
قهقهه ای میزند
بعد از چند دقیقه صدایش رنگ غم میگیرد : همتا میمونی برام؟
سرم را بلند میکنم
وقتش رسیده که مطمئنش کنم
جلو می آیم آنقدر جلو که صدای ضربان قلبش را حس میکنم .
نفس عمیقی میکشم : دوست دارم اونم یدونههه چون تو یدونه ای ... کجا برم وقتی کل زندگیم اینجاست
کجا برم وقت هم نفسم و همسفرم اینجاستتت .
دوست ندارم عاشقتم نیستم نفسم بسته به نفساتتتتت .
دستش را روی قلبش میگذارد لبش را به دندان میگیرد : بانوووو به فکر قلب منم باش .....
_هستم آقا.
دستم را بوسید : دِ نیستی دیگه بانو یعنی نباید باشی این قلب به عشق تو میتپههه.
سرم را پایین انداختم ڪه زمزمه ڪرد : هنوز بهش فڪر میڪنی؟
اخمی ڪردم و سرم را را بلند ڪردم : معلوم هست چی میگی امیر به ڪی جز تو فڪر ڪنم هاااااا؟؟؟
_سر شام تا بابا بزرگ اون حرفو گفت تو به سرفه افتادی ..
مشتی به سینه اش زدم : امیر من الڪی عاشق نشدم ... من به هیچ چیز و هیچ ڪس بعد تو فکر نمیڪنم فقط به تو فکر میڪنم به تووو سخته فهمیدنش سختهههه یا برات آسونش ڪنم هااا یادت باشه مجنون همیشه پی لیلیشه .
نفس عمیقی ڪشید و ڪلافه دستش را داخل موهایش برد : همتا ببخشید یه لحظه نفهمیدم چی شد .
دلخور از ڪنارش رد شدم و به اتاق رفتم .
موهایم را باز ڪردم و روی شانه هایم انداختم وارو اتاق شد و پشتم ایستاد .
_همتا ؟
جوابش را ندادم ڪه لب زد : قهری ڪه قهری صحبت ڪه میڪنیم.
ابرومو بالا دادم : چجوریه؟
دستش را بالا اورد و بلند گفت : اینطوری ؛ شروع به قلقلڪ ڪردنم ڪرد جیغ خفیفی ڪشیدم ڪه امیر دست ڪشید مشتی حوالهےبازویش ڪردم : دل درد گرفتم امیر .
خندید و خودش را روی تخت پرت ڪرد به سمتش رفتم : امیر .
نگاهم ڪرد : جان دل امیر ؟!
_منو دوسم داری ؟
نیم خیز شد : یهدونه .
اخم ڪردم : یه دونه ؟
موهایم را نوازش ڪرد : یه دونه چون خدا یکیه خانواده یکیه بانوی قلب منم یکیه .
پشت چشمی نازڪ ڪردم ڪه لپم را ڪشید : ببینم میتونی ڪاری ڪنی من از دانشگاه اخراج بشم .
به نشانه ے سرم را برگرداندم ڪه دستی به موهایم ڪشید : بهترین ڪارم همینه باید دست از همه جا بڪشم تا هر روز بانومو ببینم همتا با دل و قلبم بد بازے ڪردی. هر روز صبح ڪه میرم دانشگاه تمام حواسم جای تو ... با شوق دیدن تو ڪلاسو تموم میڪنم ...
برگشتم و عمیق نگاهش ڪردم : امیر ؟
_جونم ؟
_من خیلی دوستت دارم .
لب زد : من بیشتر .
شب بخیری گفت و چشمانش را بست عمیق نگاهش ڪردم نمیدونم چجوری عاشقش شدم اما وقتی به خودم اومدم دیدم با همه فرق داره .
.
✍🏻نویسنده:میمتاجافروز
@montazer_shahadat313
←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
.
🍃
#همتا_ے_مـن
#قسمت_چهل_ششم
.
دو قدم نزدیکم میشود نفس در سینه ام حبس میشود
سرش را بلند میکند به چشمانم زل میزد ؛طاقت نمی آورم
و سرم را پایین می اندازم که با دستش چانه ام را میگیرد : به چشمام نگاه کن بانو.
بغض بر گلویم چنگ میزند سرم را بلند میکنم و به چشمانش خیره میشوم .
دستم را میگیرد
و جلو می آید و پیشانی ام را میبوسد خجول سرم را پایین می اندازم و با خجالت میگویم :عه.
قهقهه ای میزند
بعد از چند دقیقه صدایش رنگ غم میگیرد : همتا میمونی برام؟
سرم را بلند میکنم
وقتش رسیده که مطمئنش کنم
جلو می آیم آنقدر جلو که صدای ضربان قلبش را حس میکنم .
نفس عمیقی میکشم : دوست دارم اونم یدونههه چون تو یدونه ای ... کجا برم وقتی کل زندگیم اینجاست
کجا برم وقت هم نفسم و همسفرم اینجاستتت .
دوست ندارم عاشقتم نیستم نفسم بسته به نفساتتتتت .
دستش را روی قلبش میگذارد لبش را به دندان میگیرد : بانوووو به فکر قلب منم باش .....
_هستم آقا.
دستم را بوسید : دِ نیستی دیگه بانو یعنی نباید باشی این قلب به عشق تو میتپههه.
سرم را پایین انداختم ڪه زمزمه ڪرد : هنوز بهش فڪر میڪنی؟
اخمی ڪردم و سرم را را بلند ڪردم : معلوم هست چی میگی امیر به ڪی جز تو فڪر ڪنم هاااااا؟؟؟
_سر شام تا بابا بزرگ اون حرفو گفت تو به سرفه افتادی ..
مشتی به سینه اش زدم : امیر من الڪی عاشق نشدم ... من به هیچ چیز و هیچ ڪس بعد تو فکر نمیڪنم فقط به تو فکر میڪنم به تووو سخته فهمیدنش سختهههه یا برات آسونش ڪنم هااا یادت باشه مجنون همیشه پی لیلیشه .
نفس عمیقی ڪشید و ڪلافه دستش را داخل موهایش برد : همتا ببخشید یه لحظه نفهمیدم چی شد .
دلخور از ڪنارش رد شدم و به اتاق رفتم .
موهایم را باز ڪردم و روی شانه هایم انداختم وارو اتاق شد و پشتم ایستاد .
_همتا ؟
جوابش را ندادم ڪه لب زد : قهری ڪه قهری صحبت ڪه میڪنیم.
ابرومو بالا دادم : چجوریه؟
دستش را بالا اورد و بلند گفت : اینطوری ؛ شروع به قلقلڪ ڪردنم ڪرد جیغ خفیفی ڪشیدم ڪه امیر دست ڪشید مشتی حوالهےبازویش ڪردم : دل درد گرفتم امیر .
خندید و خودش را روی تخت پرت ڪرد به سمتش رفتم : امیر .
نگاهم ڪرد : جان دل امیر ؟!
_منو دوسم داری ؟
نیم خیز شد : یهدونه .
اخم ڪردم : یه دونه ؟
موهایم را نوازش ڪرد : یه دونه چون خدا یکیه خانواده یکیه بانوی قلب منم یکیه .
پشت چشمی نازڪ ڪردم ڪه لپم را ڪشید : ببینم میتونی ڪاری ڪنی من از دانشگاه اخراج بشم .
به نشانه ے سرم را برگرداندم ڪه دستی به موهایم ڪشید : بهترین ڪارم همینه باید دست از همه جا بڪشم تا هر روز بانومو ببینم همتا با دل و قلبم بد بازے ڪردی. هر روز صبح ڪه میرم دانشگاه تمام حواسم جای تو ... با شوق دیدن تو ڪلاسو تموم میڪنم ...
برگشتم و عمیق نگاهش ڪردم : امیر ؟
_جونم ؟
_من خیلی دوستت دارم .
لب زد : من بیشتر .
شب بخیری گفت و چشمانش را بست عمیق نگاهش ڪردم نمیدونم چجوری عاشقش شدم اما وقتی به خودم اومدم دیدم با همه فرق داره .
.
✍🏻نویسنده:میمتاجافروز
@montazer_shahadat313
←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→