eitaa logo
فرشتگان سرزمین من الیگودرز 💖
258 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
88 فایل
"بــسم‌اللهـ‌النور✨" خدا گفت تو ریحانه خلقتی . . .✨🙂 کنارهم‌جمع‌شدیم تاحماسه‌ای‌بزرگ‌خلق‌کنیم حماسه‌ای‌ازجنس‌دختـــران😍✨ #فرشتگان_سرزمین_من جهت ارتباط با ما👇 @Zah7482
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️📚 📚 🌸🍃 🌺 °•○●﷽●○•° روی تختش نشسته بود و زانوهاش و تو بغلش جمع کرده بود _چیشده حلما جان با من قهری؟ +با عمو محمد قهرم _چرا عزیزدلم؟عمو محمد که تورو خیلی دوستت داره. +عمو محمد من و دوست نداره،طهورا رو دوست داره،همه طهورا و دوست دارن. _چرا این و میگی حلما جون؟ شده تا حالا چیزی برای اون بخره برای تو نخره؟ +نه ولی دیگه من و بغل نمیکنه. فقط طهورا و بغل میکنه.عمو محمد دیگه من و دوست نداره.ببین براش نقاشی کشیده بودم ولی دیگه بهش نمیدم. _ببینم نقاشیتو محمدرو کشیده بود که یک دستش تو دست حلما بود و دست دیگه اش تو دست طهورا. کلی شکلات و عروسک هم کنارشون کشیده بود دور نقاشی هم کلی قلب کشیده بود و بالاش نوشت عمو محمد خیلی دوستت داریم لبخندی زدم و بهش نگاه کردم یه روسری گل گلی سرش کرده بود. بغلش کردم و سرش و بوسیدم . _ببین عزیزم،تو اول ازش دلیل رفتارش و بپرس بعد باهاش قهر کن. من مطمئنم که عمو محمد تو رو خیلی دوست داره. الانم ناراحت شده که باهاش قهر کردی و اومدی تو اتاق.من رو فرستاد که بپرسم چرا حلمای خوشگلمون جوابش رو نمیده. تازه یه چیز خوشگلم برات خریده. بریم‌پیش عمو محمد؟ +باشه،بریم.ولی من قهرم! خندیدم و گفتم: _باشه در اتاقش رو باز کردم ومنتظر موندم که بیاد.گره ی روسریش و محکم کرد و اومد کنارم. خیلی دختر ریزه میزه ای بود و بهش میخورد که کوچیک تر باشه. _نقاشیت و نمیاری؟ +نه لبخند زدم و چیزی نگفتم.با هم رفتیم و تو هال نشستیم. محمد که دید حلما نگاش نمیکنه به من نگاه کرد و آروم گفت: +چیشد؟ حلما با فاصله ی زیادی از ما نشست و زیر چشمی به عروسک تو دست خواهرش نگاه میکرد. رفتم طرف محمد و به زور آب نبات طهورا رو ازش جدا کردم و آروم طوری که حلما متوجه نشه قضیه رو به محمد گفتم.خیلی ناراحت شده بود. عروسک و کتابی که برای حلما خریده بود و برداشت و رفت روبه روش نشست. روی سرش دست کشید و گفت: خوبی عمو ؟کتابات و خریدی؟ حلما: +خوبم. کتاب هامم خریدم محمد عروسک خوشگلی که یه چادر گل گلی سرش بود و به حلما داد و گفت: + این دختر خانومی که میبینی،همسن شماست.چون نه سالش شده و به سن تکلیف رسیده، حجاب گرفته.از اون جایی که شما دختر خیلی باهوش و زرنگی هستی یه کتاب برات خریدم، حتما بخونش! حلما کتاب رو از محمد گرفت و نگاش کرد.توش راجع به حجاب نوشته بود و محرم ها و نامحرم ها رو مشخص کرده بود بہ قلمِ🖊 💙و 💚 @montazer_shahadat313
خالصه ای از زندگینامۀ سردار شهید حاج قاسم سلیمانی، ۲۰اسفند۱۳۳۵ در شهرستان ِ ســردار ر از توابع استان کرمان، در ایل عشایر سلیمانی متولد شدند. ُ راب در ۱۸ سالگی به استخدام ادارۀ آب کرمان درآمدند. در حوادث ِ مشهدی به نام 《رضا کامیاب》 انقلاب اسلامی ایران، با روحانی آشنا شدند که ایشان را وارد وقایع انقلاب کرد. سردار سلیمانی ِ راهپیمایی ها و اعتصابات کرمان در زمان از گردانندگان اصلی انقلاب بودند. حاج قاسم در سال ۱۳۵۹ عضو سپاه پاسدارن انقلاب اسلامی شدند. در ابتدای جنگ، فرماندهی دو گردان از نیروهای استان ِ شهید حسن کرمان را برعهده داشتند تا اینکه با پیشنهاد سردار باقری، تیپ جدیدی از نیروهای کرمان را تشکیل دادنــد که اندکی بعد، در ســال ۱۳۶۰ با حکم سرلشکر محسن رضایی، ِ لشکر فرمانده وقت سپاه پاسدارن، در ۲۵ سالگی به فرماندهی ۴۱ ثــارالله منصوب شدند. از همان ابــتــدا، با قــدرت و شجاعت مثال زدنی، فرماندهی لشکر را که شامل نیروهایی از کرمان و سیستان وبلوچستان و هرمزگان بود، هدایت کردند و در جنگ عراق علیه ایران، از فرماندهان عملیات های والفجر ۸ و کربالی ۴ و کربالی ۵ بودند