eitaa logo
فرشتگان سرزمین من الیگودرز 💖
256 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
88 فایل
"بــسم‌اللهـ‌النور✨" خدا گفت تو ریحانه خلقتی . . .✨🙂 کنارهم‌جمع‌شدیم تاحماسه‌ای‌بزرگ‌خلق‌کنیم حماسه‌ای‌ازجنس‌دختـــران😍✨ #فرشتگان_سرزمین_من جهت ارتباط با ما👇 @Zah7482
مشاهده در ایتا
دانلود
●هجرت شهدا قبل از شهادت آن پدر شهید را که به اسم می شناسم وقتی میخواست با دختر خودش خداحافظی کند، دستش را روی صورت دخترش مالید، َبعدا رویش را برگرداند طرف دیگر. همسرش از او سؤال کرد: 《چرا نمی بینیدش؟》گفت:《می ترسم او مرا بگیرد و مرا زمین گیر کند.》 🗣شهید سردار سلیمانی ُ کــارمــان تمام شــد. تابستان بــود و هــوا هم خیلی داغ. بچه ها آب آوردند.در همین لیوان های پلاستیکی جبهه ها که قرمز بود، ریختند و خوردیم. بعد لیوان را به میرزایی دادم و برگشتم. دیدم که آب نخورد و از یک بسیجی که مراقب اسرا بود، پرسید:《به این ها آب داده اید؟》 بسیجی گفت:《آب نداریم. بعدا آب می دهیم》 از دور نگاه می کردم. میرزایی به سوی اسرا رفت. لیوان آب را به دست اولین اسیر داد. برادر بسیجی اعتراض کرد و گفت:《ا گر عراقی ها ما را اسیر کرده بودند، به ما آب میدادند؟》 صدای میرزایی را شنیدم که گفت: 《ما با آنها فرق داریم. ما رهبری مثل امام خمینی(ره) داریم.》 شهید سردار سلیمانی حفظ کردن قرآن روی صندلی عقب سرزده آمد به جلسۀ قرآن روستا. مثل بقیه نشست یک گوشه و شروع کرد به خواندن، از حفظ. پرسیدم: »شما با اینهمه مشغله چطور فرصت حفظ قرآن داشتید؟« گفت: »در مأموریتها فاصلۀ بین شهرها را عقب ماشین مینشینم و قرآن میخوانم
●رزمنده‌ای که برای غبارروبی ضریح رفت یک بار که حاج قاسم به بارگاه امام رضا(ع) مشرف شد، همزمان با غبارروبی بود. در غبارروبی فقط علما می توانستند داخل ضریح مطهر حضور پیدا کنند. حاج قاسم حال ارتباط با حضرت رضا(ع)پیدا کرده بود و اشک میریخت. غبارروبی که تمام شد، به دلم اف تاد این مرد که ایستاده و برای امام رضا(ع) اشک میریزد، به حرم اهل بیت ﷺخدمت کرده است، او خادم واقعی است. به ذهنم رسید برای اولین بار رسم همیشگی حضور علما داخل ضریح را با حجت و فلسفه نقض کنم. به دوستان گفتم: به حاج قاسم گویید داخل ضریح مطهر بیاید. حال معنوی عجیبی داشت. از جاهایی که ایشان از حضرت رضا(ع) طلب و آرزوی شهادت کرد، همان جا بود. 🗣آیت الله رئیسی ‌●درخواست حاج قاسم از خادم الرضا شبی که حاج قاسم حکم خادمی گرفت، من درمراسم این شعر را خواندم: ای صـفــای قـلب زارم، هـرچـه دارم از تـو دارم تا قیامت ای رضا جان، سر ز خاکت برندارم ً اتفاقا شب جمعه هم بود. گفتم برویم آسایشگاه؛ رفقا دوست دارند شما را ببینند. گفتند: 《باشد برویم.》 داشتیم چای می خوردیم، تشکر کردند و با همان لهجۀ کرمانی گفتند: 《ا گر روزی جنازۀ من آمد توی این حرم،بیا و قول بده دوباره همان شعر را برای من بخوانی.》 🗣امیر عارف، خادم الرضا