.
🍃
#همتا_ے_مـن
#قسمت_هفتم (بخش دوم )
.
_همـتااا ، بلنـد شو مدرست دیر شد ، فاطمه و دنیا زیر پاشون درخت سبز شد ...
چشمانم را باز میڪنم و روی تخت مینشینم : سلام .
مامان همانطور ڪه دست به ڪمر شدهـ است میگوید : علیڪ سلام ، دیرت شده ،بلند شو حاضر شو تا من لقمه برات میگیرم .
چشمی میگویم و بلند میشوم به دست و صورتم آبی میزنم ، و برمیگردم داخـل اتاق ، نگاهی به هانا می اندازم ڪه غرق خواب است لبخندی میزنم و یونی فرم مدرسه ام را میپوشم ، روبه روی آینه می ایستم و مغنعه ام را درست میڪنم ..
ڪوله ام را برمیدارم و از اتاق خارج میشوم ...
مامان همانطور ڪه جلود در ایستاده است میگوید : بیا اینو تو راه بخور ضعف نڪنی ..
ڪتانی هایم را به پا میڪنم و گونه اش را میبوسم ،،بعد از خداحافظی از مادرم از خانه خارج میشوم .
فاطمه و دنیا نگاهی به من می اندازند : سلام
همزمان با هم جواب میدهند : علیڪ سلام . بیا بریم دیر شد .
در حیاط را میبندم و سه تایی به سمت مدرسه حرڪت میڪنیم ...
زنگ تعطیلی میخورد ،
ڪوله ام را برمیدارم و از ڪلاس خارج میشوم قصد میڪنم از پله ها پایین بیایم ڪه ساناز جلویم را میگیرد چشمانم را برایش ریز میڪنم : گفته بودم نمیخوام ببینمت ...
میخندد : اره عشقم گفتی اما منم بهت در مورد اون عڪسا توضیح دادم ها.
دستم را روی شانه اش میگذارم : اره پیامتو دیدم اما من هیچ وقت این چرت و پرتایی ڪه گفتی رو باور نمیڪنم ، من ضعیف نیستم ڪه گول این حرفاتو بخورم ، پینوڪیو زیاد میبینی !
بلافاصله بعد از حرفم از ڪنارش رد میشوم جلوی در مدرسه فاطمه و دنیا را میبینم ، به طرفم می آیند : دیر ڪردی بریم !
سرم را به نشانه ے مثبت تڪان میدهم و از مدرسه خارج می شویم ..
در طول مسیر همش به حرفای ساناز فڪر میڪردم اما مطمئن بودم خدا هوامو دارهـ ..و این برای من ڪافی بود ، آرامش عجیبی داشتم .
بعد از خداحافظی از بچه ها وارد خانه شدم ..
.
✍🏻نویسنده:میمتاجافروز
@montazer_shahadat313
←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
.
🍃
#همتا_ے_مـن
#قسمت_هشتم
.
چند روزی به همین روال میگذشت و من بیشتر تو خودم بودم و حتی حوصله ے درس و هانا رو هم نداشتم فقط به این فڪر میڪردم چجوری میتونم یه تصمیم درست بگیرم ، ڪتابی رو ڪه هانیه به من داده بود رو همش میخواندم ، و تقریبا جواب همه ے سوالامو گرفته بودم و میدونستم چرا و برای چی دارم چادر سَرم میڪنم شاید این تحولم یه زره پیش رفته باشه اما حالا دیگه مطمئن بودم میتونم بهترین تصمیمو بگیرم ، نگران سانازم نبودم چون میدونستم اینڪارو نمیڪنه و دارهــ دروغ میگـه ...
با خودم خیلی ڪلنجار رفتم اما تصمیم گرفتم یه سری ام به هانیه بزنم برای نظر گرفتن در مورد تصمیمم .
برای همین نزدیڪ اذان مغرب حاضر شدم و به مسجـد سر خیابان رفتم ، وارد مسجد شدم و چادری از توی سـبد برداشتم .
بوی گلاب حالم رو خوب میڪرد با چشم دنبال هانیه گَشتم گوشه اے نشسته بود و با دختـرے صحبت میڪرد به طرفش رفتم ، متوجه حضورم شد و سرش را بلنـد ڪرد با دیدن من لبخندی زد و بلند شد و به سمتم آمد : سلام همتا جان !
_سلام هانیه جان خوبی ؟
دستم را میگیرد : الحمدالله تو خوبی بهتر شدی !
_ممنون .
همانطور ڪه اشاره میڪند گوشه اے بنشینیم میگوید : چه عجبا ، یاد ما ڪردی .
روی زمین مینشینم : راستش هم اومدم نماز بخونم هم اومد یه زره ازت ڪمڪ بگیرم .
لبخند مهربانی زد : بفرما .!
_راستش من از یه خانواده ڪاملا مذهبی ام ، از اونجایی ڪه ڪل فامیلمون چادری اند اما من علاقه ای به چادر نداشتم برام سوال بود ڪه چرا و برای چی باید چادر بپوشم و اصلا خدا گفته ڪه زن باید چادر بپوشه ، هیچ وقتم از ڪسی سوال نڪردم ...
تا اینڪه یه روز تصمیم گرفتم دیگه چادر سَرم نڪنم و آزاد باشم از این محدودیت ...
تو مدرسه با چند تا دختر دوست شدم ڪه بی حجاب بودن و دوست پسر داشتن اما من فقط چادرمو میخواستم ڪنار بزنم و اصلا با پسر ارتباط نداشتم و نخواهم داشت اما ساناز دوستم منو برد پارتی میخواستم قطع رابطه کنم اما گفت ڪه بهم فرصت بده و منو ببخش منم خام حرفاش شدم ، تا اینڪه چند هفته پیش با یڪی از دوستام قرار گذاشتیم بریم ڪتابخانه من درسم خیلی خوبه برای همین گفت ڪه بریم باهم ریاضی ڪار ڪنیم منم قبول ڪردم نزدیڪ ڪتابخونه بودم ڪه زنگ زدم ببینم رسیده یانه ، گفت ڪه رسیدم نرو ڪتابخونه بیا ڪافی شاپ روبه روے ڪتابخونه منم قبول ڪردم رفتم اون روز تولدم بود و برام ڪیڪ خرید ، وقتی ڪیڪ و گذاشت جلوم خیلی ذوق ڪردم اما گفت ڪه چشماتو ببند یه سوپرایز دیگه دارم ...
به اینجا ڪه میرسم میزنم زیر گریه هانیه دستش را پشت ڪمرم میگذارد و نوازش میڪند و میگوید : اگر اذیت میشی نگو همتا جان ..
سرم را به نشانه ے منفی تڪان میدهم و ادامه میدم : چشمامو بستم ڪسی از پشت چشمامو گرفت اولش فکر کردم یڪی از دوستام اما نه سرشو اورد نزدیڪ گوشم و گفت : تولدت مبارڪ نفسم بعد سرمو بوس ڪرد .
صداش پسرونه بود برای همین بلند شدم و دیدم بله پسره ، حالم داشت بد میشد یه چند تا حرف بهش گفتم و اومدم بیرون ، تا اینڪه تو ایستگاه اتوبوس نشسته بودم ڪه صدای اذان بلند شد منم دلم میخواست با خدا صحبت ڪنم اومدم اینجا ڪه با شما آشنا شدم ...
الانم همون دوستم ساناز تهدیدم میڪنه گفت ڪه ازت عڪس گرفتم و نشون همه میدم .
وقتی ڪه اون ڪتابو از شما گرفتم نشستم خوندم جواب سوالامو گرفتم و حالا پشیمونم ڪه چرا چادر رو گذاشتم ڪنار و الان موندم چیڪار ڪنم ...
هانیه لبخندی به رویم میزند : تمام این هارو فهمیدم و بهت حق میدم عزیزم اما سعی ڪن بهترین تصمیمو بگیری تصمیمی ڪه چند روز دیگه دوباره پشیمون نشی و حرف دیگران باعث نشه تو یه بار دیگه چادر رو بزاری ڪنار ..
ببین چادر ڪامل ترین پوشش ما میتونیم با رعایت ڪردن نڪاتی حتی چادر نپوشیم اما این خود ما هستیم ڪه انتخاب میڪنیم اون ارثیه رو سَرمون ڪنیم یا نه ، همون ارثیه ای ڪه از کوچه های ڪوفه شام ، مدینه گذشته تا رسیده به من و تو ، تا بتونیم وارث خوبی باشیم ... همتا تووخودت باید تصمیم بگیری ڪه میتونی چادری باشی یا نه ، حتی خدا هم گفته تو سورهٔ نور آیات ۳۰و ۳۱ ڪه من الان خلاصه بهت میگم تذڪر به مردان در زمینه رعایت پاڪدامنی و پرهیز از نگاه حرام ، تذڪر به به زنان در زمینه رعایت پاڪدامنی و پرهیز از نگاه حرام .نهی زنان از آشڪار ڪردن زینت ها و....
یا اینڪه در سورهٔ احزاب آیهٔ ۵۹هم اومده ڪه :
.
✍🏻نویسنده:میمتاجافروز
@montazer_shahadat313
←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
مراحـل خوابیدن مومݧ...😴
1.ختم قرآن کریـم (3 بار سوره توحید)
2.اللهم صلی علی محمد و آل محمد و صلی علۍ جمیع الأنبیـاء و المرسلین🌺
3.سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اکبـر🌸
4.استغفار برای مومنین و مومنات (اللهم اغفر للمومنین و المومنات و المسلمین و المسلمات)🤲
5.خواندن سوره التکاثر
6.خواندن سورههای فلق و نـاس
7.سه بار خواندن آیه آخر سوره کهف به جهت بیدار شدن برای نمـاز صبـــح 😉
پ.ن : یادتون نره اعمالـتون رو بـہ درگاه مقدس صاحب العصر و الزمان ارواحنا لتراب مقدمہ الفداء تقدیم کنید😇
مارو از دعای خیرتون بی نصیب نگذاریــد
شبتــون مهدوے✨
🖤 @montazer_shahadat313
بسم رب الحسین
#هیات_ماندگار3
سلام دوستان🙋🏻♂
☔️تا حالا گفتیم که ما بچه #مذهبی_ها،
ما #هیاتی_ها، ما #مسجد ی ها
باید
🍃خیلی بهتر و بیشتر از این ها کار کنیم...
ما فقط برای بحران ها نیستیم!!🖐🏿🙄
ما همیشه
باید تو جامعه حضور پر رنگ داشته☺️ باشیم...
باید شوق #هیات و#حسینیه و#مسجد رو تو دل مردم بکاریم...🌱
نگید ما این طوری هستیم...
باید دست غیرمذهبی ها رو بگیریم بیاریم تو مراسمات خودمون...🙂✨
❤️ماواقعا به #ابراهیم_هادی ها نیاز داریم😔تا مردم رو به سمت جبههے امروز(کارزار #جنگ_نرم) جذب کنه،
تامردم رو پاےدرس #امام بنشونه...(:
🇮🇷ما به #قاسم_سلیمانی ها نیازداریم که نه فقط در زبـان،
که در عمل هم به معـنے واقعی کلمه #سرباز رهبرش باشه...✌️🏼
کسۍ که #ذوالفقار ولی بشه...
کجایید شهدا؟؟؟؟ 🥀🥀🥀
کجاییــد که #جنگ_نرم و #شبیخون_فرهنگی #مرد_میدان می خواد...
کجایید شهـــدا؟؟؟😭😭
توی جنگ با #داعش🚫
این همه جوون رعــناے ایرانی رفتند
جون دادن البـته پای ایران
رو به #سوریه و #عراق باز کردند👌🏻
🐾اما مسئـولین مرتبت
به جای این که بیا با این دوتا کشور تعاملاتشون رو بیشتر کنن و صنعت #گردشگری و #صادرات رو رونـق بدن، افتادن دنبال متـن کشی از #غرب و دارن با تلسکوپـــ❗️
تو آسمونا دنبال روح #برجام میگردن... 🌌
ما هم به اینا 🤬می دیم چون
👈🏻از ظرفیت موجودی که در اختیارشون بوده اون طور که انتظار می رفت استفاده نکردن!!🖐🏿
💦ولی اگه
منطقی وواقع بینانه نگاه کنیم ما هم از ظرفیــت هامون طوری که #آقا آزمون انتظـار دارن استفاده نمی کنیم🤦🏻♂
دلیلش رو هم قبلا مفصل توضیح دادیم...
📌(چون به مـردم توی #بحران کمک می کنیم اما اونارو سمت خودمون جــــذب نمی کنیم...😕 #ظهور یه #جامعه_مهدوی می خواد و یه جهان مهـــدی شناس!!🌿)
🌺#لب_کلام!!!
👈🏻آهای #انقلابی ها!
آهای #سربازان_ولایت ❤️
آهای بچه #مذهبی ها...
آقای ما چهل و یک ساله #چفیه از رو دوششــون برنداشتن!🙃
💥چون دارن دشمن رو می بینند!
چون دارن حمــلات رو می بینند!
چون باور دارن #جنــــگه!!!
ولی ما ظاهرا فقط بلدیم چفیه رو دوشمـون بندازیم...
نه رو #فکــــرمون...🤭
نه رو #کـــــارهامون...
🌸به قول #حاج_احمد_متوسلیان:
#بسیجی آنجا انتهـــاے #افق است…
من وتو باید #پرچم خود را در آنجا در انتهای افــــق برافرازیم🙌🏻
هر وقت پرچم را آنجا زدی زمین، آن وقت بگیر و راحت بخواب…😴
ولی تا آن وقت نه!!!✊🏾
🦋#حرف_دل:
بچه ها!
نشه روزی بیاد که تا به خودمون میایم ببینیم عــمرمون گذشته و آقامون #صاحب_الزمان نیومده😔🥀
😱نشه که روز به روز
با #کاهلی ما جامعه بدتر بشه...
نشه که باز حرف آقا
رو زمین بمونه😥
💚بیاین همه یه یا علۍبگیم وشروع کنیم💪🏼
هر جا میخواین و هرجور میخواین...
اما
🚶♂همسفر ما بشود هر که جگر دارد✌️🏿
📣اگه با وقت و سرمایتون آماده اید برای کار امام زمانے کردن
(تاکید می کنم با #وقت و #سرمایه تون)
🌱می تونین به آیدی بنده پیام بدین:)
@sarbazesardar
😉ممنون که مطالب رو خوندین 🙏
لطفا #هیات_ماندگار ها رو
برا کسایی که آرزو می کنید♥️
اسمشون تو لیست
#زمینه_سازان_ظهور باشه بفرستین💐
✍🏼#سرباز_سردارم
.
.
+
.
.
•/• رنج ها، هیچوقت تموم نمیشن..
"انمعالعسریسری" رو بدنخونید
نگید "بعد" از سختی آسونیہ..
نه!
"با" هر سختی آسونیہ..
رنجهای زندگـیتو
میتونی وسیلہ سعادت قرار بدی..
یا میتونی وسیلہ بدبختیت..
تو به دنیا اومدی ڪہ انتخاب کنی..🙂
#استادپناهیان
.
.
+
↫ #التماستفڪر✋🏻
@montazer_shahadat313