eitaa logo
فرشتگان سرزمین من الیگودرز 💖
256 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
88 فایل
"بــسم‌اللهـ‌النور✨" خدا گفت تو ریحانه خلقتی . . .✨🙂 کنارهم‌جمع‌شدیم تاحماسه‌ای‌بزرگ‌خلق‌کنیم حماسه‌ای‌ازجنس‌دختـــران😍✨ #فرشتگان_سرزمین_من جهت ارتباط با ما👇 @Zah7482
مشاهده در ایتا
دانلود
. 🍃 . به اتاق برگشتم و برق رو روشن نڪردم روے صندلی میز آرایشم نشستم . نگاهے به خودم در آیینه انداختم . دستی به زیر چشمان پف ڪرده ام ڪشیدم . نگاهم ڪشیده شد به قاب عکس امیر ... میگفت این عڪسمو خیلی دوست دارم وقتی رفتم مشهد برای تو دعا کنم این عکس رو گرفتم .. دستم را دراز ڪردم و قاب عکس را برداشتم . نفس عمیقی ڪشیدم و انگشتم را به صورت امیر ڪشیدم . بی معرفت نمیگی همتا طاقت نداره . نمیگی همتا دلش برای تو تنگ میشه . نمیگی همتا برای این غم بزرگی خیلی ڪوچیڪه ...؟؟ چشمانم را باز و بسته ڪردم ڪه چهره اش جلوی صورتم نمایان شد ... اشڪانم بی امان سرازیر شدند . من مانده بودم و یڪ دنیا دلتنگی و .. نفس عمیقے ڪشیدم .... حالم تعریفی نداره ... حال همتا که گفتن نداره ... باید با خودم ڪنار بیام باید با این موضوع ڪنار بیام ؛ یادمه خان جون میگفت چیزی رو که برای خدا و تو راه خدا میدی رو نباید بخواے ... راست میگفت امیر رو تقدیم بی بی کردم ... فقط سخته بی امیر زندگی کردن ... سخته اینڪه همیشه منتظرش بودم اما حالا بسه .... دستم را جلوی دهانم گذاشتم بسه همتا ... تو به امیر قول دادی قوی باشی ؛ تو به امیر قول دادی نشڪنی ... میدونم همیشه هستی و خواهی بود ... میدونم حواست بهمون هست هنوز سردیش رو حس میڪنم .. هیچ وقت یادم نمیرههه . هق هقم در اتاقی ڪه تاریڪ بود و فقط صدای باد ؛ پیچید ... هق هقم در خانه ای پیچید ڪه در کسی نبود اشڪانم را پاڪ کند و قربان صدقه ام برود ... آی .. یادم نمیره ڪه وقتی سر مزار شهید عباس بابایی رفتیم چی گفتی ... گفتی ڪه همتا دوست دارم شبیه شهدا باشم اخلاقم و کارهایم ... شبیه شهدا باشه ... اشڪانم را پاڪ ڪردم و روی تخت دراز ڪشیدم سرم داشت منفجر میشد ... چشمانم را بستم . ••• وارد مجلسی شدم ڪه همه جا سیاه پوش بود . صدای گریه بلند شد . دنبال ریحانه میگشتم ... صدای خنده اش را از داخل حیاط شنیدم با عجله به سمت حیاط رفتم با دیدن امیر شوکه شدم : تووو!!! لبخندی زد و پیشانی دخترڪمان را بوسید . به سمتم آمد و نگاهم ڪرد .. اشڪانم جاری شد که با انگشت پا ڪرد : همتا جان ؟ لب زدم : جااان ؟ _نبینم گریه کنیا نگاه ریحانه میخنده برام بخندید ... خنده هاتون بهم آرامش میده . میان گریه لبخندی زدم. _خوبه همیشه بخند . صدایش رنگ غم گرفت : همتا من بی معرفت نیستم حواسم بهتون هست ... امیر بی معرفت نیست یادش نمیره تورو ... امیر ریحانه و... یادش نمیره . _میدونم ... ولی باورم نمیشه . لبخندی زد و ریحانه را به دست من داد :‌ باور کن یادت نره شهدا زنده اند و نزد خدا روزی میگیرن ... من خیلی خوشحالم ڪه الان شهید شدم ... شهادت لیاقت میخواد من اصلا باورم نمیشه ... باورم نمیشه انتخاب شدم . حلالم ڪن من دو سالی بود دنبال ڪارهام بود... منو ببخش .. دستم را دراز ڪردم : حلالی امیر منم خوشحالم که به آرزوت رسیدی ولی ...نرووووو دستش را بالا اورد : حواسم بهتون هست . رفت . با صداے گریه هاے خودم از خواب پریدم خیس عرق شده بودم . جرعه‌ای آب نوشیدم . نگاهی به جای خالی امیر انداختم . اشڪانم جاری شد چقدر ضعیف شدم ... اشکانم را پاک ڪردم و به سمت اتاق ریحانه رفتم . بغلش ڪردم و به اتاق خودم بردم . روی تخت گذاشتم و ڪنارش خوابیدم . لبخندے‌ کنج لبش نشست . گونه اش را بوسیدم . . ✍🏻نویسنده:میم‌تاج‌افروز @BOYE_PELAK ←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
. 🍃 . دسته گل هاے نرگس را روے سنگ قبر گذاشتم و آهی ڪشیدم ... هوا خیلی سرد بود و سوز بدی هم داشت ... تو این هوای دے ماهـے نمیشد بچه هارو بیرون اورد ...برای همین ریحانه و حنا رو پیش مامان گذاشتم و با ڪلی سفارش اومدم بهشت زهرا تا از امیر سر بزنم ... دستی به سنگ قبر ڪشیدم و خم شدم و آرام بوسیدم ... _سلام امیر آقا میبینم ڪه امروزم تنها نبودے ... حسودیم میشه بهت ... خندیدم : یادمه میگفتی امام علی میگفته حسد بزرگترین دام شیطان است ... الان که فکر میکنم حسودیم نمیشه . امروز ریحانه خیلی گریه کرد بیاد اینجا اما هانا سرگرمش ڪرد جالب اینجاست هانا امروز دنبال ریحانه بود و میگفته باید به من بگی خاله ... آهـی ڪشیدم : حنا خیلی شبیه تو شده جفتشون یادگاری هاے تواند . میگم خوش میگذره یه مدتیِ سراغی از ما نمیگیریاااا . شیشه گلاب را برداشتم و ڪمی روے سنگ قبر ریختم و ڪنار مزارش نشستم و زیارت عاشورا خواندم .. دختر جوانی همراه پسرڪی به سمت مزار امیر آمد . دخترڪ نگاهی به من انداخت .. دسته گل یاس را روے مزارش گذاشتند و نگاهے به عکس امیر انداختند و آهی ڪشیدند . لبخندے زدم و ڪمی چادرم را تڪان دادم . از جایم بلند شدم . هنوز چند قدمی برنداشته بودم ڪه صداے ظریفی بلند شد : ببخشید خانم !؟ برگشتم : بعله؟ دو قدم نزدیک شد : شما نسبتی با شهید دارید؟ لبخندی زدم : بله؟ _میشه بپرسم چه نسبتی دارید ؟! _همسرشونم . ڪمی شوڪه شد و نگاهی به پسر انداخت . سوالی نگاهش ڪردم : چطور ؟ به خودش آمد : وااای خیلی خوشحالم میبینمتون ... فکر نمیکردم از بستگانشونو اینجا ببینم . _چیزی شده؟ لبخندی زد : خدا رحمتشون ڪنه چه بزرگ مردے بودن خدا خیرشون بدههه ... لبخندی زدم ڪنجڪاو بودم ببینم از ڪجا امیر رو میشناسن . _شما میشناسید؟ _نه ... ابرویم را بالا دادم که ادامه داد : قضیش طول و درازه . _خوشحال میشم بشنوم . لبخند مهربانی زد . روی صندلی نشستم . پسر ڪنار مزار امیر نشست و دختر هم ڪنار من ... _راستش من از اصفهان اومده بودم اینجا برای تحصیلم من از یه خانواده ے تحصیل ڪرده ام پدرم توے دبی فعالیت میڪنه ... دانشگاه دولتی تهران قبول شدم و اومدم اینجا یه مدتی خونه‌ے اقوام بودم و بعدش پدرم برام خونه مجردے گرفت .. وارد دانشگاه شدم یه مدتی زیاد با ڪسی گرم نمیگرفتم تا اینکه محسن بعد از چند ماه پیشنهاد ازدواج داد منم خب یه چندباری جزوه بهش داده بودم و... شناخت ڪمی ازش داشتم ... این موضوع رو با خانواده هامون در میان گذاشتیم اما پدر من بعر از تحقیق متوجه شد که محسن و خانوادش وضع مالی خوبی ندارن مخالفت ڪرد ... خیلی ناراحت شدم تا چند روز حتی دانشگاه هم نرفتم ... تا اینکه دیگه دل و به دریا زدم باید با محسن حرف میزدم . منتظر موندم کلاسش تموم بشه و رفتم داخل ڪلاسش تنها بودیم ... بهش گفتم من تورو دوست دارم نمیخوام از دستت بدم ولی انگار باید بین تو و پدرم یه نفر رو انتخاب کنم ... محسن خیلی ناراحت شد خواست از کلاس بره بیرون من من دستشو گرفتم ـ. خیلی عصبی شد و ... استاد ارسلانی اومد داخل نگاهی به من انداخت و به محسن .. فکر کردیم الان میخواد داد بزنه وحراست و خبر ڪنه ... زبونامون بند اومده بود .. بر خلاف چیزی که فکرشو میکردیم لبخند زد و پرسید : میخواید باهم ازدواج ڪنید؟؟ فقط سر هامونو تکون میدادیم ڪه ازمون خواست آدرس خونه هامون زو بدیم . مجبوری دادیم خیلی میترسیدم التماس ڪردم استاد تروخدا من پدرو مادرم خیلی حساسن جان هر کی دوست دارید اینکارو نکنید ... از کلاس رفت بیرون تا چند روز خبری ازشون نبود تا اینکه پدرم زنگ زد و گفت موافقم به این ازدواج و کل خرجاروهم خودم میدم . دیگه بابا که رضایت داد ماباهم ازدواج ڪردیم .. خیلی برام سوال بود استاد چیکار ڪرده برای همین از پدرم پرسیدم گفت اومد اصفهان خیلی بامن حرف زد ازشون حلالیت بگیر من سیلی زدم بهش .. اما اون محترمانه ازم خواهش ڪرد که نزارم دوتا جووون کارای ... . ✍🏻نویسنده:میم‌تاج‌افروز @BOYE_PELAK ←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
نشسته بود و بچه های اطلاعات عملیات روبرویش زانو زده بودند؛ فرمانده بود ... و میخواست فنون شناسایی را یادمان بدهد یکی داشت از بقل دستی اش میپرسید: علی آقا که میگن ایشونه ؟ هنوز جوابش را نگرفته بود که علی حرفش را شروع کرد: اولین درس اطلاعات عملیات اینه ... کسی میتونه از سیم خار دار های دشمن رد بشه، که توی سیم‌ خار دار نفسش گیر نکرده باشه... گفت : اگه رفتید شناسایی و موفق نبودید، شب بعدش بشینید با خودتون حساب کنید ببینید گیر نفستون چی بوده که باعث شده عملیات شناسایی درست پیش نره ...؟! اگه توی جنگ با نفس از میدون مین هاش عبور کردید، اون وقته که میتونید از مین ها و تله های انفجاری بعثی ها رد بشید ... 🙃🍂 نام شهید: علی چیت سازیان تاریخ تولد: سال 1341 محل تولد: همدان شهادت: عملیات نصر ۸ ماووت تاریخ شهادت: سال 1366 مزار شهید: گلزار شهدای همدان 🍃🕊 ... @BOYE_PELAK
༻﷽༺ 🖤ڪبوتر دل من بعدِ شاه بےمرقد 🍁بہ سوے گنبد سبز پیامبر پر زد 🖤بہ یاد روضہ جانسوز اهل بیٺ ولا 🍁حرم حرم همہ جا گریہ ڪرد تا مشهد 🏴 💔 @BOYE_PELAK
هدایت شده از زینبی ها
ســ‌لام امیـــدوارم حال دلاتـون این شبا خوب باشه بریم شروع کنیــم محفل امشبــ تا دقایـقـی دیگر با وضــــو حاضر باشید
متن زیارت عاشورا: «اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ، وَابْنَ سَیِّدِ الْوَصِیّینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ الْعالَمینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَ اللهِ وَابْنَ ثارِهِ، وَالْوِتْرَ الْمَوْتُورَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِکَ، عَلَیْکُمْ مِنّى جَمیعاً سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ، یا اَباعَبْدِاللهِ لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِیَّةُ، وَجَلَّتْ وَعَظُمَتِ الْمُصیبَةُ بِکَ عَلَیْنا وَعَلى جَمیعِ اَهْلِ الاِْسْلامِ، وَجَلَّتْ وَعَظُمَتْ مُصیبَتُکَ فِى السَّمواتِ، عَلى جَمیعِ اَهْلِ السَّمواتِ، فَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً اَسَّسَتْ اَساسَ الظُّلْمِ وَالْجَوْرِ عَلَیْکُمْ اَهْلَ الْبَیْتِ، وَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً دَفَعَتْکُمْ عَنْ مَقامِکُمْ، وَاَزالَتْکُمْ عَنْ مَراتِبِکُمُ الَّتى رَتَّبَکُمُ اللهُ فیها، وَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً قَتَلَتْکُمْ، وَلَعَنَ اللهُ الْمُمَهِّدینَ لَهُمْ بِالتَّمْکینِ مِنْ قِتالِکُمْ، بَرِئْتُ اِلَى اللهِ وَاِلَیْکُمْ مِنْهُمْ، وَمِنْ اَشْیاعِهِمْ وَاَتْباعِهِمْ وَاَوْلِیآئِهِم، یا اَباعَبْدِاللهِ اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ، وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْ اِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ، وَلَعَنَ اللهُ آلَ زِیاد وَآلَ مَرْوانَ، وَلَعَنَ اللهُ بَنى اُمَیَّةَ قاطِبَةً، وَلَعَنَ اللهُ ابْنَ مَرْجانَةَ، وَلَعَنَ اللهُ عُمَرَ بْنَ سَعْد، وَلَعَنَ اللهُ شِمْراً، وَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً اَسْرَجَتْ وَاَلْجَمَتْ وَتَنَقَّبَتْ لِقِتالِکَ، بِاَبى اَنْتَ وَاُمّى، لَقَدْ عَظُمَ مُصابى بِکَ، فَاَسْئَلُ اللهَ الَّذى اَکْرَمَ مَقامَکَ وَاَکْرَمَنى بِکَ، اَنْ یَرْزُقَنى طَلَبَ ثارِکَ مَعَ اِمام مَنْصُور مِنْ اَهْلِ بَیْتِ مُحَمَّد صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، اَللّـهُمَّ اجْعَلْنى عِنْدَکَ وَجیهاً بِالْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ فِى الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ، یا اَبا عَبْدِاللهِ، اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلى اللهِ وَاِلى رَسُولِهِ، وَاِلى اَمیرِالْمُؤْمِنینَ وَاِلى فاطِمَةَ، وَاِلَى الْحَسَنِ وَاِلَیْکَ بِمُوالاتِکَ، وَبِالْبَرآئَةِ مِمَّنْ اَسَسَّ اَساسَ ذلِکَ، وَبَنى عَلَیْهِ بُنْیانَهُ، وَجَرى فى ظُلْمِهِ وَجَوْرِهِ عَلَیْکُمْ، وَعلى اَشْیاعِکُمْ، بَرِئْتُ اِلَى اللهِ وَاِلَیْکُمْ مِنْهُمْ، وَاَتَقَرَّبُ اِلَى اللهِ، ثُمَّ اِلَیْکُمْ بِمُوالاتِکُمْ وَمُوالاةِ وَلِیِّکُمْ، وَبِالْبَرآئَةِ مِنْ اَعْدآئِکُمْ وَالنّاصِبینَ لَکُمُ الْحَرْبَ، وَبِالْبَرآئَةِ مِنْ اَشْیاعِهِمْ وَاَتْباعِهِمْ، اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ، وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْ، وَوَلِىٌّ لِمَنْ والاکُمْ، وَعَدُوٌّ لِمَنْ عاداکُمْ، فَاَسْئَلُ اللهَ الَّذى اَکْرَمَنى بِمَعْرِفَتِکُمْ وَمَعْرِفَةِ اَوْلِیآئِکُمْ، وَرَزَقَنِى الْبَرآئَةَ مِنْ اَعْدآئِکُمْ، اَنْ یَجْعَلَنى مَعَکُمْ فِى الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ، وَاَنْ یُثَبِّتَ لى عِنْدَکُمْ قَدَمَ صِدْق فِى الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ، وَاَسْئَلُهُ اَنْ یُبَلِّغَنِى الْمَقامَ الْمَحْمُودَ لَکُمْ عِنْدَاللهِ، وَ اَنْ یَرْزُقَنى طَلَبَ ثارى مَعَ اِمام هُدىً ظاهِر ناطِق بِالْحَقِّ مِنْکُمْ، وَاَسْئَلُ اللهَ بِحَقِّکُمْ وَبِالشَّاْنِ الَّذى لَکُمْ عِنْدَهُ، اَنْ یُعْطِیَنى بِمُصابى بِکُمْ اَفْضَلَ ما یُعْطى مُصاباً بِمُصیبَتِهِ، مُصیبَةً ما اَعْظَمَها وَاَعْظَمَ رَزِیَّتَها فِى الاِْسْلامِ، وَفى جَمیعِ السَّمواتِ وَالاَْرْضِ، اَللّـهُمَّ اجْعَلْنى فى مَقامى هذا مِمَّنْ تَنالُهُ مِنْکَ صَلَواتٌ وَرَحْمَةٌ وَمَغْفِرَةٌ، اَللّـهُمَّ اجْعَلْ مَحْیاىَ مَحْیا مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَمَماتى مَماتَ مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، اَللّهُمَّ اِنَّ هذا یَوْمٌ تَبَرَّکَتْ بِهِ بَنُو اُمَیَّةَ، وَابْنُ آکِلَةِ الاَْکبادِ، اَللَّعینُ ابْنُ اللَّعینِ، عَلى لِسانِکَ وَلِسانِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، فى کُلِّ مَوْطِن وَمَوْقِف وَقَفَ فیهِ نَبِیُّکَ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، اَللّـهُمَّ الْعَنْ اَبا سُفْیانَ وَمُعوِیَةَ وَ یَزیدَ بْنَ مُعاوِیَةَ، عَلَیْهِمْ مِنْکَ اللَّعْنَةُ اَبَدَ الاْبِدینَ، وَهذا یَوْمٌ فَرِحَتْ بِهِ آلُ زِیاد وَآلُ مَرْوانَ بِقَتْلِهِمُ الْحُسَیْنَ صَلَواتُ اللهِ عَلَیْهِ، اَللّـهُمَّ فَضاعِفْ عَلَیْهِمُ اللَّعْنَ مِنْکَ وَالْعَذابَ، اَللّـهُمَّ اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلَیْکَ فى هذَا الْیَوْمِ، وَفى مَوْقِفى هذا وَاَیّامِ حَیاتى، بِالْبَرآئَةِ مِنْهُمْ وَاللَّعْنَةِ عَلَیْهِمْ، وَبِالْمُوالاتِ لِنَبِیِّکَ وَ آلِ نَبِیِّکَ عَلَیْهِ وَعَلَیْهِمُ اَلسَّلامُ * سپس صد مرتبه مى گویى: اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِم ظَلَمَ حَقَّ مُحَ
مَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَآخِرَ تابِع لَهُ عَلى ذلِکَ، اَللّـهُمَّ الْعَنِ الْعِصابَةَ الَّتى جاهَدَتِ الْحُسَیْنَ، وَشایَعَتْ وَبایَعَتْ وَتابَعَتْ عَلى قَتْلِهِ، اَللّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَمیعاً * آنگاه صد مرتبه مى گویى: اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ، وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِکَ، عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ، وَعَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ * سپس مى گویى: اَللّـهُمَّ خُصَّ اَنْتَ اَوَّلَ ظالِم بِاللَّعْنِ مِنّى، وَابْدَأْ بِهِ اَوَّلاً ثُمَّ الثّانِىَ وَالثّالِثَ وَالرّابِعَ، اَللّهُمَّ الْعَنْ یَزیدَ خامِساً، وَالْعَنْ عُبَیْدَ اللهِ بْنَ زِیاد وَابْنَ مَرْجانَةَ وَعُمَرَ بْنَ سَعْد وَشِمْراً، وَآلَ اَبى سُفْیانَ وَ آلَ زِیاد وَ آلَ مَرْوانَ اِلى یَوْمِ الْقِیمَةِ * آنگاه به سجده مى روى و مى گویى: اَللّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ حَمْدَالشّاکِرینَ لَکَ عَلى مُصابِهِمْ، اَلْحَمْدُ للهِِ عَلى عَظیمِ رَزِیَّتى،اَللّهُمَّ ارْزُقْنى شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ، وَثَبِّتْ لى قَدَمَ صِدْق عِنْدَکَ مَعَ الْحُسَیْنِ وَ اَصْحابِ الْحُسَیْنِ، اَلَّذینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ
نگاهم که به صورتش افتاد مثل همیشه خنده مهمان لبانش بود. چشمانش باز بود انگار او هم دلش برای من تنگ شده بود ... و میخواست برای آخرین بار، یک دل سیر نگاهم کند. نمی توانستم دل بکنم دستم را روی قلبش گذاشتم نگاهم به نگاهش گره خورد و جانم به جانش ... قرارهای دو نفرمان از جلوی چشمانم گذر می کرد. روضه های دو نفره را به یاد آوردم دوستت دارم هارا مرور کردم و یک لحظه فهمیدم، همه لحظاتم تویی ... یادت هست گفتم تو شهید شوی من دلم برایت تنگ میشود و تو بحث را عوض کردی ...؟! یادت هست گفتم بدون تو نمیتوانم، نفس بکشم ؟ یادت هست قدم زدن های گلزار شهدای مان را ؟ یادت هست آخرین دیدار مدام میگفتی مواظب خودت باش ... بدون تو چگونه میشود مواظب خود بود؟ مهدی مرا هم ببر. همه فکر ها را در گوشه ذهنم پنهان کردم و آهسته زیر لب خواندم: ای پاره پاره تن به خدا میسپارمت ...💔 نام شهید: مهدی علی دوست تاریخ تولد: 1365.5.25 محل شهادت: حلب سوریه، منطقه شقیده، عملیات محرم تاریخ شهادت: 1394.7.25 مزار: گلزار شهدای علی بن جعفر(ع) قم 🍃🕊 ... @BOYE_PELAK
...♡ 💔 میدانم که غم سنگین شهادت نبی اکرم (ص) و بعد غربت اهل بیت علیهم السلام برایتان تازه شده ... ببخش اگر تنها مانده‌اید و نمی‌توانیم تسلی بخش قلب مهربانتان باشیم.😔💔 @BOYE_PELAK
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رحلت پیامبر مهربانی ها.mp3
3.95M
📻🎙 ✅رسول مهربانی ها پرکشید تولید و انتشار: به مناسبت رحلت(شهادت) پیامبر اسلام نگارنده متن: سرکار خانم دلنواز ❇️پیشنهاد دانلود @BOYE_PELAK
❣ 🌸دلبــ♥️ـری دارم 🍃که هردم مست می شوم 🌸سرخوش از 🍃صَهبای جانبخش میشوم 🌸آنچنان درعمقـ💗 جانم 🍃ریشه کرده او 🌸هرکه یک بگوید 🍃من می شوم @BOYE_PELAK