#یک_داستان_یک_پند 1228
🔳 01/09/21
✍️در الامالی شیخصدوق آمده است: امام باقر (ع) فرمودند:
🌖روزی مردی بیابانگرد و امّی در بیابان دو جمله گفت که خداوند را چنان خوش آمد که تمام گناهان او بخشید.
🗻مرد بیابانگرد گفت: معبودا! اگر مرا به خاطر این همه گناهانم در آتش خود بسوزانی من لایق آن هستم و اگر با این همه گناهانم مرا مورد عفو خود قرار دهی، باز توانا به آن و لایق این عفو تو هستی! این منم که میان دو لایق بیگمان تو، لیاقت خود بالاتر از من میگیری و بر نالایقی چون من رحم میکنی.
💧در زمان سخنگفتن با خداوند، کلمات و جملات بسیار مهم است چه در تقرب به رحمتش و چه در تقرب به عذاب و لعنتش باشد. با والا مقامترین شئ هستی، باید والاترین و ادبیترین جملات را بر زبان آورد,.@boyenarges_atreyass.
🌺 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـ الْفَــرَج🌺
Jamshide:
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍عارفی با شاگرد خود زندگی میکرد. روزی شاگرد با اجازۀ استادِ خود بجای عارف بر منبر رفت و موعظه کرد.
🕌چون از منبر پایین آمد مردم او را بسیار تحسین کردند. عارف چون چنین دید، در همان مجلس بر سخنرانی او ایراد زیادی گرفت و شاگرد ناراحت شد.
مجلس تمام شد و عارف و شاگرد به منزل برگشتند. شاگرد از دست عارف ناراحت بود. گفت: استاد! چرا عیبهای بنی اسرائیلی گرفتی و چه ضرورت بود در جمع آنها را بگویی، آن هم بعد از این که مردم مرا ستایش و تحسین کرده بودند؟! در حالیکه مردم بعد از منبر از تو تعریف میکنند و کسی نیست از تو عیب بگوید، چه شد تو را ستایش شهد است و ما را سم؟!!
عارف تبسمی کرد و گفت: ای شاگرد جوان، تو هنوز از مردم نبریدهای و نظر مردم برای تو مهم است. این تعریفهایی که از تو میکردند درست بود و عیبهای من غلط! ولی من دلیلی برای این کارم داشتم، تا مبادا این ستایش و تعریف مردم، لذت ارشاد برای خدا و علم را از تو بگیرد و از فردا در منبر بجای این که سخنی گویی که خدا را خوش آید، سخنی گویی که مردمان خدا خوششان آید.
اما آنچه مردم از من ستایش میکنند برای من مهم نیست. چه ستایش کنند و چه سرزنش کنند هر دو برای من یکی است. چون سنی از من گذشته است و حقیقت را دریافتهام. من مانند پرندهای هستم که پَر درآوردهام و روزی اگر مردم بر شاخهای که نشستهام آن را ببُرند، به زمین نمیافتم و پرواز میکنم ولی تو هنوز پَرِ پروازت کامل نشده است.
🌴این مردم تو را بالای سر بُرده و بر شاخۀ درختِ طوبی مینشانند؛ اما ناگاه و بیدلیل شاخۀ زیر پای تو را میبُرند و سرنگونات میکنند. این مردم امروز ستایشات میکنند و تو را نوش میآید و فردا ستایش نمیکنند و تو را از منبر و سخنرانی بیزارت میکنند.
🥀به ناگاه شاگرد دست استاد بوسید و گفت: استاد! الحق که نادانِ نادانم.
🌹«منْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ»🌹
.@boyenarges_atreyass.
🌺 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـ الْفَــرَج🌺
Jamshide:
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍عارفی با شاگرد خود زندگی میکرد. روزی شاگرد با اجازۀ استادِ خود بجای عارف بر منبر رفت و موعظه کرد.
🕌چون از منبر پایین آمد مردم او را بسیار تحسین کردند. عارف چون چنین دید، در همان مجلس بر سخنرانی او ایراد زیادی گرفت و شاگرد ناراحت شد.
مجلس تمام شد و عارف و شاگرد به منزل برگشتند. شاگرد از دست عارف ناراحت بود. گفت: استاد! چرا عیبهای بنی اسرائیلی گرفتی و چه ضرورت بود در جمع آنها را بگویی، آن هم بعد از این که مردم مرا ستایش و تحسین کرده بودند؟! در حالیکه مردم بعد از منبر از تو تعریف میکنند و کسی نیست از تو عیب بگوید، چه شد تو را ستایش شهد است و ما را سم؟!!
عارف تبسمی کرد و گفت: ای شاگرد جوان، تو هنوز از مردم نبریدهای و نظر مردم برای تو مهم است. این تعریفهایی که از تو میکردند درست بود و عیبهای من غلط! ولی من دلیلی برای این کارم داشتم، تا مبادا این ستایش و تعریف مردم، لذت ارشاد برای خدا و علم را از تو بگیرد و از فردا در منبر بجای این که سخنی گویی که خدا را خوش آید، سخنی گویی که مردمان خدا خوششان آید.
اما آنچه مردم از من ستایش میکنند برای من مهم نیست. چه ستایش کنند و چه سرزنش کنند هر دو برای من یکی است. چون سنی از من گذشته است و حقیقت را دریافتهام. من مانند پرندهای هستم که پَر درآوردهام و روزی اگر مردم بر شاخهای که نشستهام آن را ببُرند، به زمین نمیافتم و پرواز میکنم ولی تو هنوز پَرِ پروازت کامل نشده است.
🌴این مردم تو را بالای سر بُرده و بر شاخۀ درختِ طوبی مینشانند؛ اما ناگاه و بیدلیل شاخۀ زیر پای تو را میبُرند و سرنگونات میکنند. این مردم امروز ستایشات میکنند و تو را نوش میآید و فردا ستایش نمیکنند و تو را از منبر و سخنرانی بیزارت میکنند.
🥀به ناگاه شاگرد دست استاد بوسید و گفت: استاد! الحق که نادانِ نادانم.
🌹«منْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ»🌹
.@boyenarges_atreyass.
🌺 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـ الْفَــرَج🌺
#یک_داستان_یک_پند
✍پیرمردی با پسر جوان خود در ماه رمضان برای جمع کردن خار به صحرا رفت. شدت گرما بر عطش پسر جوان افزود. پدرش گفت: پسرم! از دهان خود برای خود آب قرض کن. پسر گفت: چگونه پدرم؟! پدر انگشتر خود به پسر داد تا در دهانش گذاشت و از کام او بزاق ترشح کرد و اندکی حال پسر بهتر شد.
پدر گفت: پسرم! بدان در روزهای سختی، از تو به تو نزدیکتر کسی نیست. زمانی که در سختی زندگی گرفتار شدی، بجای قرض گرفتن از دیگران و بجای سیر کردن شکم خود، از خود قرض بگیر و در زمان تمتع و دارایی کمتر بخور تا شکم تو به کم خوردن روی کند، آنگاه خودت به خودت قرض خواهی داد، بدون منت و کسر عزتی از تو!!!
@boyenarges_atreyass.
🌺 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـ الْفَــرَج🌺
📚#یک_داستان_یک_پند
دوستی نقل میکرد، زمان ازدواج به دیدن دو خواهر رفتم که تقریبا همسن ولی ناتنی بودند.یکی از آن دختران که کمی زیباتر بود به مذاق من چسبید و انتخاب کردم. بعد از مدتی دیدم برخلاف چهره مظلوماش، اخلاق بسیار تند و بدی در پشت سر دارد.خواهر دیگر او بسیار آرام و متین بود، هر چند قیافه زیاد جالبی هم نداشت .
زن من از زن اول پدرشوهرم بود که مادرش فوت شده بود .در زمان ازدواج نامادری همسرم به من گفته بود که مریم ، اخلاق تندی دارد، ولی من روی این حساب که نامادری است و حسادت میکند، حرفش را قبول نکردم.مادرزنم فهمید من با مریم نمیسازم، به من پیشنهاد داد که اگر خواستم او را طلاق دهم (دختر او را بگیرم)تمام دلایل مرا قانع میکرد مریم را طلاق دهم، به خصوص اخلاق بدش و خودم را سرزنش میکردم که عاشق جمال طرف شدم و کمال طرف یادم رفت. و این طلاق منطقی است.پدر مریم کارگر بود و کار میکرد و افسار خودش و زندگیاش دست همسرش بود. و میدانستم بعد از مدتی گذشتن از طلاق این کار را میکند.اما چون مریم مادر نداشت، عذاب وجدان گرفته بودم. و از طرفی، خواهر ناتنی مریم همیشه به من محبت زیادی میکرد و من حس میکردم، او هم به دست مادرش توجیه شده است.
در این بحران روحی من، یک خواستگار خوبی برای خواهر زنم پیدا شد و او ازدواج کرد. من وقتی به خانه مادرزنم میرفتم و خوشاخلاقی و مهربانی خواهرزنم را با شوهرش میدیدم از انتخابم دیوانه میشدم. اما میدانستم در این صبرم و نوشتن خدا حکمتی است.سالها گذشت و اکنون بعد از 12 سال که من دو پسر زیبای باهوش و شیرین از مریم دارم، هنوز خواهر زنم صاحب اولاد نشده و نازا بودنش قطعی است.اکنون فهمیدم که اگر خودم را به خدا نسپرده بودم و توکل نکرده بودم، و تسلیم سرنوشت نشده بودم، این دو فرزند گل را خدا به من نداده بود و من باید یا زنم را طلاق میدادم یا تجدید فراش میکردم چون تحمل بداخلاقی مریم را داشتم ولی تحمل اخلاق نیک خواهرش را بدون فرزندآوری، نمیتوانستم بپذیرم.
⚜وَ عَسي أَنْ تَکْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَکُمْ وَ عَسي أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ⚜
بقره216
و بسا چیزی را خوش ندارید و آن برای شما بهتر است ، و بسا چیزی را دوست دارید و آن برای شما بدتر است ، و خدا میداند و شما نمیدانید.
کانال بوی نرگس ، عطر یاس در ایتا
https://eitaa.com/boyenarges_atreyass
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍در کودکی یاد دارم وقتی با همسن و سالان در کوچه فوتبال بازی میکردیم، تنبلترین بازیکن را دروازهبان میگذاشتیم. همه از دروازهبان شدن و یکجا ایستادن متنفر بودیم و آن را نوعی حقارت تصور میکردیم و سعی میکردیم به راحتی تسلیم نشویم.بعدها که بزرگ شدم و از دنیای فوتبال سر درآوردم فهمیدم، هر کسی را دروازهبان نمیگذارند. حیثیت و آبرو و زحمتهای همه 11 نفری که میدوند در دستان پُرتوان دروازهبان است.
در یک خانه نیز برخی تصور میکنند زنِ خانهدار یعنی کسی که فقط در خانه میخورد و میخوابد و تنبل است، در حالیکه زنِ خانهدار مانند دروازهبان خانه است که باعث میشود زحمات دویدن و تلاش پدر به باد نرود.
در کل زن باعث میشود از حریم خانه به دقت مواظبت شود تا هر کسی قدرت حمله و وارد شدن به آن را نداشته باشد. زن اگر در خانهداری، اسراف کند٬ ولخرج باشد و کودکان را دلسوزانه مدیریت و تربیت نکند، زحمات دویدن پدر به باد میرود. هرچند زنان شاغلی هم هستند که خانهداری بسیار عالی هم از خود نشان میدهند و شاغل بودن در تضاد خانهداری یک زن هوشیار و کوشا نمیتواند باشد.
👈یک تیم فوتبال برای پیروزی به دروازهبان ماهری نیازمند است و یک خانواده برای موفقیت به زنِ خانهدار ماهر.
کانال بوی نرگس ، عطر یاس در ایتا
https://eitaa.com/boyenarges_atreyass
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍جوانی به سن ازدواج رسید. او به خاطر تنگی معیشت و روزی از ازدواج میترسید. هاتفی از غیب او را ندا داد که ای جوان! چرا به خدای خود برای روزیرسانی اعتماد و توکل نداری؟! جوان گفت: ترس دارم پس از ازدواج مرا شغل و کسب و کارم سست شود و مدیون خانوادهام گردم. هاتف از او پرسید: آیا به یاد داری که در شکم مادر تو را به رایگان روزی داد و چون متولد شدی با شیر مادر تو را رایگان و بیرنج روزی بخشید؛ و این روزی رایگان خدای تو تا سن بلوغ ادامه داشت و چنان مهر تو را در قلب والدینات انداخت که به تو رایگان روزی میبخشیدند، آن گاه که به سن بلوغ رسیدی روزی تو را از رایگان به دسترنج تو تبدیل کرد و تو را در میان تلاش و کار آزمود تا روزی خود را با معصیت و نافرمانی او کسب نکنی. پس بدان خدای تو، تو را رایگان روزی داده است و اکنون نیز که به سن بلوغ و رشد رسیدهای اگر معصیت و نافرمانی او را نکنی مانند همان روز نخستِ خلقتت تو را و اهلبیت تو را روزی رایگان و بیمنت خواهد بخشید.
«منْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ»
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
https://eitaa.com/boyenarges_atreyass