✨﴾﷽﴿✨
🔹ادامه شرح نامه(۳۲)🔹
بعيد نيست «ذى طِمْرَين»; صاحب دو جامه کهنه، اشاره به مولا امير مؤمنان على(عليه السلام) باشد که معاويه تأسف مى خورد اى کاش مسير زندگى آن حضرت را انتخاب کرده بود. زيرا اين تعبير در کلام خود مولا در نامه 45 آمده است که مى فرمايد: «اَلا وَإنَّ اِمامَکُمْ قَدِ اکْتَفى مِنْ دُنْياهُ بِطِمْرَيْهِ».
ولى افسوس که اين گونه بيدارى ها کاذب است و اگر طوفان مشکلات فرو نشيند و به حال اوّل بازگردند همان برنامه ها تکرار مى شود.
*
نکته:
نامه هاى پى در پى!
از شرحى که ابن ابى الحديد بر اين نامه نگاشته استفاده مى شود که اين نامه نگارى در ميان امير مؤمنان على(عليه السلام) و معاويه در اين مرحله چند بار تکرار شد و مجموعاً پنج نامه از سوى امير مؤمنان(عليه السلام) و چهار نامه از سوى معاويه فرستاده شد و در هر نامه جرأت و جسارت بيشترى مى کرد. شگفت اينکه مانند يکى از اولياى الهى مخلص و مرتبط با پروردگار سخن مى گفت و گذشته و حال خود را فراموش مى کرد و تعبيرات بسيار زشتى را در نامه هايش به کار مى برد.
شايان توجّه است که ابن ابى الحديد پس از نقل اين نامه ها سخنى دارد که خلاصه اش چنين است: «از عجايب روزگار که هر زمان مطلب عجيب تازه اى را آشکار مى سازد اين است که کار على(عليه السلام) به جايى برسد که معاويه هم طراز و هم رديف او شود و پيوسته به او نامه نگارى کند و هر سخنى امام(عليه السلام) به او مى گويد، او همان سخن و خشن تر از آن را تکرار نمايد.
اى کاش پيغمبر(صلى الله عليه وآله) شاهد و ناظر بود تا ببيند اسلامى که اين همه زحمت براى آن کشيد و خون جگر خورد و جنگ هايى را براى آن تحمل نمود تا ارکانش محکم شد و جهان را فرا گرفت در چنگال دشمنانش قرار گرفته است، همان دشمنانى که او را تکذيب کردند و از وطنش آواره ساختند و صورتش را خون آلود نمودند و عمويش حمزه و بعضى ديگر از خاندانش را کشتند.
گويى نتيجه آن اين بود که اين دشمنان به حکومت برسند همان گونه که ابوسفيان در عصر حکومت عثمان هنگامى که از کنار قبر حمزه گذشت لگدى به آن زد و گفت: اى ابو عماره (ابو عماره کنيه حمزه بود) آن چيزى که ما با شمشير براى آن جنگيديم (برخيز و ببين) که امروز به دست بچه هاى ما افتاده و با آن بازى مى کنند و کار به معاويه رسيده که بر على فخر مى فروشد همچون هم رديفان که در برابر هم قرار مى گيرند».
سپس ابن ابى الحديد به اين اشعار معروف براى اظهار ناراحتى شديد خود تمسک مى جويد.
إذا عَيَّرَ الطَّائي بِالْبُخْلِ مادِرٌ * وَقَرَّعَ قُسّاً بِالْفَهاهَةِ باقِلٌ
وَقالَ السُّها لِلشَّمْسِ أَنْتَ خَفيةٌ * وَقالَ الدُّجى يا صُبْحَ لَوْنُکَ حائِلٌ
وَفاخَرْتَ الاْرْضُ السَّماءَ سَفاهَةً * وَکاثَرْتِ الشُّهُبِ الْحِصى وَالْجَنادِلٌ
فَيا مَوْتُ زُرْ إنَّ الْحَياةَ ذَميمَةٌ * وَيا نَفْسُ جِدي إنَّ دَهْرَکَ هازِلٌ
«هنگامى که مادِر (بخيل معروف عرب) حاتم طايى را سرزنش به بخل کند و باقِل (مرد نادان که قادر به سخن گفتن نبود) قُسّ بن ساعده (سخنور معروف عرب) را به لکنت زبان متهم سازد.
و سها (ستاره بسيار کوچکى است در آسمان) به خورشيد بگويد: چقدر کم فروغى و تاريکى شب به صبح روشن بگويد چقدر تاريکى.
و زمين از روى سفاهت بر آسمان فخر بفروشد و سنگ ها و ريگ هاى بيابان خود را بيشتر و برتر از شهاب هاى آسمانى بدانند.
(آرى آن زمان که چنين امورى رخ دهد) اى مرگ به سراغ من بيا که زندگى نکوهيده است ـ و اى روح از تن بيرون آى که زمانه سخنان هزل مى گويد».
✔️پایان
#بادقت_و_توجه_بخوانیم
#همگان_را_دعوت_کنیم_به_نهج_البلاغه_خوانی