.
🏴 مرثیۀ شهادت حضرت علیبنالحسین علیهماالسلام
▪️روز عزای اشک
ای ماه سربهمهر مدینه، خدای اشک
ای اشک همدم تو و تو آشنای اشک
ای داغدار خاطرۀ کربلای خون
ای شهریار شبشکن نینوای اشک
سی سال از دو چشم ترت ریخت خون دل
سی سال بود قوت تو آب و غذای اشک
سی سال گریه کردی و با گریه ساختی
صدها حسینیه به جهان بر بنای اشک
ای التیام زخم دلت روضه بر حسین
بر درد تو نبود دوا جز دوای اشک
ای شاهد خزان گلستان مصطفی
ای روضهخوان کرببلا با نوای اشک
کردی قیام در غل و زنجیر یا علی
با سجدههای حیدریات پابهپای اشک
پروردگار گریه شدی همچو فاطمه
راه تو روضه بود و صدایت صدای اشک
در روز دفن نور که یاری نداشتی
تنها گرفت دست تو را بوریای اشک
فریاد العطش دمی از خاطرت نرفت
آبی ندید چشم تو جز در نمای اشک
فرعون شام را چه دلیرانه غرق کرد
دریای خطبههای غمت با عصای اشک
صد غنچه از ستایش شیوای کردگار
گل کرده در قنوت تو با ربنای اشک
حمد و سپاس را تو به ما یاد دادهای
در سینۀ صحیفۀ خود با دعای اشک
در غصۀ شهادت تو اشک هم گریست
روز عزای تو شده روز عزای اشک
#محمدتقی_عارفیان، محرم ۱۳۹۹
#یا_حسین
#ما_ملت_شهادتیم
#ما_ملت_امام_حسینیم
🏴
°❀°▪️°❀°▪️°❀°
▪️
°❀°
روز تلخ شهید فخریزاده
آن روز نماز صبح را که خواند، صبحانه را آماده کردم. رفت سمت تلویزیون. در حالی که آن را روشن میکرد، گفت: «ببینیم چه خبره و دنیا دست کیه؟» تا تلویزیون را روشن کرد، صدای #یا_حسین، #یا_حسینش بلند شد. سراسیمه خودم را رساندم جلوی تلویزیون. شبکه خبر داشت زیرنویس میکرد: «انا لله و انا الیه راجعون. سردار رشید اسلام، #حاج_قاسم_سلیمانی، به #شهادت رسید».
یک آن محسن دو زانو نشست روی زمین، انگار رمق از پاهایش رفت. دردناک ناله میزد. دیده بودم گریه کند، ولی ضجه زدنش را ندیده بودم. از زمین بلندش کردم و روی کاناپه نشاندم. اشک به پهنای صورت روی گونههایش میلغزید. مویه میکرد و میگفت: «ای وای! ای وای! حاج قاسم رفت». حال محسن را که دیدم، زدم زیر گریه. آن جمعه دوتایی با هم گریه کردیم. ناله زدیم، آه کشیدیم، چه روز تلخ و طاقتفرسایی بود. هیچگاه فراموشم نمیشود. تلویزیون عکس و فیلمهای #حاج_قاسم را نشان میداد و آتشی که به جان من و #محسن افتاده بود، مدام شعلهور میشد. آن روز احساس کردم شمارش معکوس از دست دادن محسن شروع شده. دلهره از تمام وجودم میبارید..
#حاج_قاسم 💔
#به_یاد_فرمانده
#شهید_فخری_زاده
●➼┅═❧═┅┅───┄
🌹
⊰᯽⊱≈•🇮🇷•≈⊰᯽⊱