تا قبل از دولت پزشکیان بالا رفتن قیمت دلار
تقصیر دولت ها و سیاست هاشون بود
امروز دلیل بالا رفتن قیمت دلار شده «ثابتی»
عجب آدم هایی هستند این «اصلاح طلب ها»
🗣 Safineh|علیرضا سفینه🇮🇷
➯@Bshmk33
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مُدام اعتراض میشود که چرا مجلس قبل عید وزارت اقتصاد را بدون وزیر کرد. امّا نمیپرسند دولت که از دو ماه قبل، احتمال استیضاح همّتی را میداد و پزشکیان هم مدّعی ارتباط با کارشناسان مختلف است، چرا زودتر وزیر را معرفی نمیکند؟
عارف: هنوز بحثی در بررسی و معرفی وزیر اقتصاد نداشتیم!
🗣 محمدجواد محمدزاده
➯@Bshmk33
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فرق میکند چه کسی رئیسجمهور بشود!
#حافظه_تاریخی | بازخوانی روخوانی پزشکیان درباره افزایش نرخ ارز
▪️قیمت دلار رکورد ۹۸ هزار تومان را هم زد و در آستانه ورود به کانال ۹۹ هزار تومان است.
▪️چشم مردم هم هر شب به اخبار است که ببینند نرخ دلار باز هم بالا میرود یا پایین میآید. از پزشکیان که در روزهای انتخابات برای مردم روخوانی میکرد خبری نیست، اما کارشناسان بی شرفش در حال اعمال فشار حداکثری علیه اقتصاد و معیشت مردم هستند...!!
#پشمکیان
#دولت_کارشناسان_پخمه
#دولت_بی_لیاقت_پشمکیان
➯@Bshmk33
🔥دوباره شیطان از پشت خنجر زد
🔻همین چند روز پیش بود که مذاکره کنندگانی از سوی حماس با فرستادگان ترامپ #مذاکره کردند و حتی یکی از اعضای حماس از آمادگی برای استقبال از حماس سخن گفت...
🔻اما سحرگاه امروز غزه هدف یکی از وحشیانهترین بمبارانهای رژیم صهیونی با مجوز رسمی کاخ سفید قرار گرفت و حدود پانصد زن و کودک و ... شهید و صدها نفر دیگر مجروح!! شدند و البته چند نفر از مسئولان ارشد حماس هم شهید شدند...
#ترامپ شیطان صفت باز هم پشت خنجر زد...
#عبرت_تکراری
✍حمیدرضا ابراهیمی
➯@Bshmk33
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥سابقه چهارشنبه سوری بالاخره به کی برمیگرده و این رسم از کجا شکل گرفته و باب شده؟
🎙حسن رحیم پور ازغدی
#چهارشنبه_سوری
➯@Bshmk33
7.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴بخاطر یک شب، یک عمر چشمش رو از دست داد
حتی اگه شما رعایت کنید، یک آدم بیملاحظه هم پیدا میشه که به سمت شما نارنجک پرتاپ کنه، پس تحت هیچ شرایطی امشب تو این جشن خرافی خودکشی شرکت نکنید.
➯@Bshmk33
9.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️ فیلمی از تشکر سخنگوی سریا القدس از ایران و سپاه پاسداران
🔹درود بر جمهوری اسلامی ایران حامی اصلی مقاومت که از هیچ تلاشی برای کمک به مردم ما و مقاومت آنها فروگذار نکرد و عملیات وعده صادق یک و دو را انجام داد.
✍ ناجی یوسف و اشاره دست و انگشت او تبدیل به نماد مبارزه با صهیونیست شده است حتی در دانشگاه های اروپا و امریکا !
قهرمان واقعی که در دنیای واقعی مبارزه کرد نه در سینما که مثل سلبریتی ها تنها بر پرده سینما با حقه و نیرنگ میجنگند و با کوچکترین ضربه ای اشک میریزند! سلبریتی هایی که لات کوچه های مجازی هستند !
➯@Bshmk33
#دختر_شینا
#رمان
#قسمت_پنجاه_دو
ابروهایش در هم گره خورد: « چرا این طور می کنی؟! به گمانم شیطان توی جلدت رفته. تو که این طور نبودی.»
گریه ام گرفت، گفتم: «تا امروز هر چه کشیدم به خاطر تو بود؛ این همه سختی، زندگی توی این شهر بدون کمک و یار و همراه، با سه تا بچة قد و نیم قد. همه را به خاطر تو تحمل کردم. چون تو این طور می خواستی. چون تو این طوری راحت بودی. هر وقت رفتی، هر وقت آمدی، چیزی نگفتم. اما امروز جلویت می ایستم، نمی گذارم بروی. همیشه از حق خودم و بچه هایم گذشتم؛ اما این بار پای سلامتی خودت در میان است. نمی گذارم. از حق تو نمی گذرم. از حق بچه هایم نمی گذرم. بچه هایم بابا می خواهند. نمی گذارم سلامتی ات را به خطر بیندازی. اگر پایت عفونت کند، چه کار کنیم.»
با خونسردی گفت: «هیچ، چه کار داریم بکنیم؟! قطعش می کنیم. می اندازیمش دور. فدای سر امام.»
از بی تفاوتی اش کفری شدم. گفتم: «صمد!»
گفت: «جانم.»
گفتم: «برو بنشین سر جایت، هر وقت دکتر اجازه داد، من هم اجازه می دهم.»
تکیه اش را به عصایش داد و گفت: «قدم جان! این همه سال خانمی کردی، بزرگی کردی. خیلی جور من و بچه ها را کشیدی، ممنون. اما رفیق نیمه راه نشو. اَجرت را بی ثواب نکن. ببین من همان روز اولی که امام را دیدم، قسم خوردم تا آخرین قطرة خون سربازش باشم و هر چه گفت بگویم چشم. حتماً یادت هست؟ حالا هم امام فرمان جهاد داده و گفته جهاد کنید. از دین و کشور دفاع کنید. من هم گفته ام چشم. نگذار روسیاه شوم.»
گفتم: «باشد بگو چشم؛ اما هر وقت حالت خوب شد.»
گفت: «قدم! به خدا حالم خوب است. تو که ندیدی چه طور بچه ها با پای قطع شده، با یک دست می آیند منطقه، آخ هم نمی گویند. من که چیزی ام نیست.»
گفتم: «تو اصلاً خانواده ات را دوست نداری.»
سرش را برگرداند. چیزی نگفت. لنگان لنگان رفت گوشه هال نشست و گفت: «حق داری آنچه باید برایتان می کردم، نکردم. اما به خدا همیشه دوستتان داشته و دارم.»
گفتم: «نه، تو جبهه و امام را بیشتر از ما دوست داری.»
از دستم کلافه شده بود گفت: «قدم! امروز چرا این طوری شدی؟ چرا سربه سرم می گذاری؟!»
یک دفعه از دهانم پرید و گفتم: «چون دوستت دارم.»
این اولین باری بود که این حرف را می زدم..
دیدم سرش را گذاشت روی زانویش و های های گریه کرد. خودم هم حالم بد شد. رفتم آشپزخانه و نشستم گوشه ای و زارزار گریه کردم. کمی بعد لنگان لنگان آمد بالای سرم. دستش را گذاشت روی شانه ام. گفت: «یک عمر منتظر شنیدن این جمله بودم قدم جان. حالا چرا؟! کاش این دم آخر هم نگفته بودی. دلم را می لرزانی و می فرستی ام دم تیغ. من هم تو را دوست دارم. اما چه کنم؟! تکلیف چیز دیگری است.»
کمی مکث کرد. انگار داشت فکر می کرد. بین رفتن و نرفتن مانده بود. اما یک دفعه گفت: «برای دو سه ماهتان پول گذاشته ام روی طاقچه. کمتر غصه بخور. به بچه ها برس. مواظب مهدی باش. او مرد خانه است.»
گفت: «اگر واقعاً دوستم داری، نگذار حرفی که به امام زده ام و قولی که داده ام، پس بگیرم. کمکم کن تا آخرین لحظه سر حرفم باشم. اگر فقط یک ذره دوستم داری، قول بده کمکم کنی.»
قول دادم و گفتم: «چشم.»
از سر راهش کنار رفتم و او با آن پای لنگ رفت. گفته بودم چشم؛ اما از درون داشتم نابود می شدم. نتوانستم تحمل کنم. قرآن جیبی کوچکی داشتیم، آن را برداشتم و دویدم توی کوچه. قرآن را توی جیب پیراهنش گذاشتم. زیر بغلش را گرفتم تا سر خیابان او را بردم. ماشینی برایش گرفتم. وقتی سوار ماشین شد، انگار خیابان و کوچه روی سرم خراب شد. تمام راهِ برگشت را گریه کردم.
#ادامه_دارد
👇👇👇