eitaa logo
💥 قرارگاه بصیرتی شهید مهدی کوچک زاده
1.2هزار دنبال‌کننده
52.4هزار عکس
34.3هزار ویدیو
212 فایل
از ۹ آذر ۱۳۹۴ در فضای مجازی هستیم.. #ایتا #سروش_پلاس #هورسا #تلگرام #اینستاگرام #روبیکا جهت تبادل بین کانال ها : @Yacin7 کانال دوم ما در #ایتا ( قرارگاه ورزشی ) @Vshmk33 کانال سوم ما در #ایتا ( قرارگاه جوانه ها ) @Jshmk33
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ 🐬👒کلاه حصیری و دلفین👒🐬 یک کلاه بود حصیری، افتاده بود توی ساحل. کلاه دلش می خواست برود وسط دریا و بازی کند. یک روز موج دریا آمد و کلاه حصیری را پرت کرد وسط دریا. کلاه افتاد روی دماغ دلفین. کلاه، دماغ دلفین را قلقلک داد، اما دلفین نخندید. آخه دلفین توی دریا آفتاب زده شده بود. حالش خیلی بد بود. کلاه ناراحت شد. خودش را سُر داد روی صورت دلفین تا آفتاب به صورت دلفین نخورد. یک روز گذشت.  کلاه توی آفتاب دریا گرمش شده بود ولی دلش می خواست حال دلفین زودتر خوب شود تا بتواند با او بازی کند. کلاه باز هم یک روز دیگر مواظب دلفین بود. حال دلفین بهتر شد. دلفین چشم هایش را باز کرد.  به کلاه نگاه کرد و خندید. کلاه هم به او خندید، بعد گفت: « چه خوب که حالت بهتر شده است. » دلفین فهمید که کلاه از او مواظبت کرده است. بعد به کلاه گفت: « خیلی ممنون. » از آن روز آن دو تا دوست های خوبی برای یکدیگر شدند و با هم وسط دریا بازی می کردند.  دلفین کلاه را بالا می انداخت و با دماغش آن را می گرفت و می چرخاند. کلاه هم غَش غَش می خندید و از این که هم بازی خوبی پیدا کرده، خوش حال بود.  👒 🐬👒 👒🐬👒 @bshmk33
‍ 🐾🌳دوستی گوزن و زرافه🌳🐾 سر ظهر بود و توی باغ وحش، حیوانات در حال استراحت بودند و آروم با هم حرف می زدند. فیل گفت این قفس خالی برای کیه؟ گوزن گفت حتما برای یک حیوون خیلی بزرگه . چون قفسش از قفس من بزرگتره. خرس گفت هر کی باشه من ازش بزرگترم اینو یادتون بمونه. شیر غرشی کرد و گفت: چقدر حرف می زنید. ساکت باشید بگذارید یک ساعت بخوابم. از صبح، تماشاچیا خیلی خسته ام کردند. ناگهان در باغ وحش باز شد و آدمها با یه حیوون جدید اومدن. اونا یه زرافه با خودشون آورده بودن. زرافه وارد قفس خالی شد. نگاهی به خرس و شیر و گوزن و فیل انداخت. فیل از دیدن زرافه خوشحال شد. چون زرافه حیوان بی آزاری بود. خرس از دیدن زرافه خوشحال شد چون می دونست که زور خودش از زرافه بیشتره. شیر از دیدن زرافه خوشحال شد چون می دونست زرافه با گردن بلندش توجه تماشاچیا رو بیشتر به خودش جلب می کنه و اون بیشتر می تونه استراحت کنه. اما گوزن از زرافه خوشش نیومد. اون با خودش فکر کرد زرافه ممکنه با بقیه انقدر دوست بشه که دیگه کسی به اون توجه نکنه. گوزن، مدتی با زرافه بد رفتاری کرد. اما گاهی وقتها مجبور می شد با زرافه حرف بزنه. گاهی وقتها از غذای زرافه می خورد و گاهی وقتها تو قفس زرافه می رفت و با او بازی می کرد... گوزن بعد از یکی دو هفته فهمید با زرافه دوست شده. اون بعدها متوجه شد اگر حسادت نداشته باشه، با هر کسی می تونه دوست بشه. حتی اگه از اون قشنگتر و بزرگتر باشن. 🌳 🐾🌳 🌳🐾🌳 🍃🌸🌼🍃🌸 @bshmk33
‍ 🔸🔘فکر بَد، کار بَد 🔘🔸 بچه های عزیز زمانی که به مدرسه می روید حواستان به وسایلتان باشد تا گم نشود... هر چه گشتم، مداد تراشم را پیدا نکردم. کیفم را گشتم، کمدم را گشتم، لای کتاب ها را گشتم؛ اما نبود. داشت گریه ام می گرفت. چون مدادتراشم را خیلی دوست داشتم. عمه ام آن را برایم سوغاتی آورده بود. مادر گفت: جیب هایت را هم بگرد. گفتم: کی مدادتراشش را توی جیب هایش می گذارد؟ حتماً کار آیداست؟ مادر گفت: مطمئنی؟ گفتم: بله که مطمئنم. آیدا دوست داشت یکی از این مدادتراش ها داشته باشد؛ اما هر چه گشته بود نتوانسته بود یکی از آن ها را پیدا کند. حتماً او از کیفم برداشته. می دانم که او برداشته. مادر گفت: خودت دیده ای؟ خودم که ندیده ام؛ اما می دانم کار آیداست. مادر این دفعه با عصبانیت گفت: وقتی خودت ندیده ای، نمی توانی بگویی او برداشته. بعد رفت سراغ کیفم و هر چه در کیفم بود، بیرون ریخت. مدادتراشم آن جا نبود. جیب های لباس مدرسه ام را هم گشت. مدادتراشم آن جا بود. آن را کف دستم گذاشت و گفت: تو به راحتی درباره دوستت فکر بد کردی. تو به دوستت تهمت زدی. تو دو تا کار بد انجام دادی. هم فکر بد کردی، هم تهمت زدی. هر دو گناهان بزرگی هستند. خدا با همه مهربانی اش، این گناه ها را به راحتی نمی بخشد. دلم برای خودم و آیدا سوخت. ناراحت شدم و گفتم: حالا چه کارکنم؟ مادر گفت: به خدا قول بده دیگر درباره کسی فکر بد نکنی و به کسی تهمت نزنی. مطمئنم اگر پشیمان باشی تو را می بخشد. ╲\╭┓ ╭ 🔘🔶 @bshmk33 ┗╯\╲