🌸🍃🌸🍃
عيسی بن مريم عليه السلام دنبال حاجتی می رفت. سه نفر از يارانش همراه او بودند. سه خشت طلا ديدند كه در وسط راه افتاده است.
عيسی عليه السلام به اصحابش گفت: اين طلاها مردم را می كشند؛ مبادا محبت آنها را به دل خود راه دهيد. آن گاه از آنجا گذشته و به راه خود ادامه دادند.
يكی از آنان گفت: ای روح الله! كار ضروری برايم پيش آمده، اجازه بده كه برگردم. او برگشت و دو نفر ديگر نيز مانند رفيقشان عذر و بهانه آوردند و برگشتند و هر سه در كنار خشتهای طلا گرد آمدند. تصميم گرفتند طلاها را بين خودشان تقسيم نمايند.
دو نفرشان به ديگری گفتند:
اكنون گرسنه هستيم. تو برو بخر. پس از آنكه غذا خورديم و حالمان بهتر شد، طلاها را تقسيم می كنيم. او هم رفت خوراكی خريد و در آن زهری ريخت تا آن دو رفيقش را بكشد و طلاها تنها برای او بماند.
آن دو نفر نيز با هم سازش كرده بودند كه هنگامی كه وی برگشت او را بكشند و سپس طلاها را تقسيم كنند. وقتی كه رفيقشان طعام را آورد، آن دو نفر برخاستند و او را كشتند. سپس مشغول خوردن غذا شدند. به محض اينكه آن طعام آلوده را خوردند، مسموم شدند.
حضرت عيسی عليه السلام هنگامی كه برگشت ديد، هر سه يارانش در كنار خشت های طلا مرده اند.
با اذن پروردگار آنان را زنده كرد و فرمود: آيا نگفتم اين طلاها انسان را می كشند؟
#منبع:
بحار ج 14، ص 280
@bshmk33
ماجرای #سرقت_ساعت_رضاشاه چه بود؟
یکبار موقعی که رضا رفته بود بازدید از کارخانه چیتسازی تهران متوجه شد، ساعت مچیاش گم شده است. در بازدید از کارخانه چیتسازی، که توسط مهندسان آلمانی در اطراف ری ساخته شده بود، رئیس شهربانی هم همراه رضا بود.
رضا موضوع گم شدن ساعت را به رئیس شهربانی اطلاع داد و بعد از خاتمه بازدید به کاخ شهری مراجعت نمود.
موقعی که رضا به کاخ شهری بر میگردد متوجه میشود ساعت در کارخانه گم نشده، بلکه آنرا روی میز کارش در داخل کاخ جا گذاشته است.
به همین خاطر گوشی تلفن را بر میدارد تا موضوع پیدا شدن ساعت را به آیرم اطلاع دهد.
به محض آنکه آیرم گوشی را بر میدارد و متوجه میشود رضا پشت خط است بدون آنکه معطل شود تا رضا به او موضوع پیدا شدن ساعت را به اطلاعش برساند میگوید: «اعلیحضرت نگران نباشند که ما دزدان ساعت را شناخته و به فوریت دستگیر و به محبس فرستاده و همهشان به مشارکت در دزدیدن ساعت اعلیحضرت اعتراف کردهاند!»
رضا میگوید: مرتیکه پدر سوخته ساعت اصلاً گم نشده و پیش خودم بوده است. چطور این افراد به سرقت ساعت اعتراف کردهاند؟!
بعدها رضا چندبار این داستان را تعریف کرد و منظورش این بود که قدرت شهربانی چقدر است.!
#منبع: تاجالملوک، ملکه
🌼@bshmk33