فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بازیگر تویی بقیه اداتو درمیارن 😂😂😂
http://eitaa.com/joinchat/2296184832C71504888aa
یکی ﺍﺯ ﭘﻨﺪ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ می توﻧﻢ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭﺗﻮﻥ ﺑﺬﺍﺭﻡ تا همیشه راحت باشین اینه که
.
.
.
.
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﮐﺎﺭ ﮐﻨﯿﺪ
ﮐﻪ ﺑﻘﯿﻪ ﮐﺎﺭ ﻧﮑﺮﺩﻧﺘﻮﻥ ﺭﻭ ﺗﺮﺟﯿﺢ ﺑﺪﻥ😁✌
👇👇😅😅
http://eitaa.com/joinchat/2296184832C71504888aa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥طنز/انیمیشن دیرین دیرین
این قسمت : نستیضاح
http://eitaa.com/joinchat/2296184832C71504888aa
هدایت شده از مداحی 🏴
روز خود را با صلوات بر محمد و آل محمد آغاز کنید🌹
http://eitaa.com/joinchat/2296184832C71504888aa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی اون تیشرت قرمزه تباه شد
میگن بعد دوسال هنوز نتونسته بیاد بالا
http://eitaa.com/joinchat/2296184832C71504888aa
رفته بودم قصابی ، خیلی هم شلوغ بود😐
قصابه ، گوشت هرکی آماده میشد اینجوری صداش میزد: 📢
گوساله کی بود ؟؟🗣☹️
گوسفند بیا جلو !☹️
به یکی هم گفت: تو گوسفندی؟؟☹️
گفت نه آقا من گاوم 😶
خوشبختانه من جیگر خواسته بودم😊
گفت جیگر بیاد جلو😂✋
👇👇😅😅
http://eitaa.com/joinchat/2296184832C71504888aa
توخيابون پشت پا انداختم به نامزدم ،
افتاد توجوب و سروكلش خوني شد!!
پاشده ميگه :
اشكالي نداره تقصير خودم بود!!!
عههه بازم قهرنكرد لامصب،
چنـــد روز دیگه تولدشه ؛
موندم دیگه چیکار کنم؟؟؟؟
😂😂
👇👇😅😅
http://eitaa.com/joinchat/2296184832C71504888aa
عکسی فوق العاده زیبا از خیابانی در شهر بوینس آیرس آرژانتین !
http://eitaa.com/joinchat/2296184832C71504888aa
مداحی 🏴
#رهایی_از_شب #قسمت_صد_وچهل_وسوم #ف_مقیمی ✍این تعریف اون قدر غیر منتظره بود که حادثه ی چند دقیقه
#رهایی_از_شب
#قسمت_صد_وچهل_وچهارم
#ف_مقیمی
✍اون شب قبل از قرار،هوا خیلی سرد بود ولی این بالا با وجود برف و سوز شدید من احساس سرما نمیکردم.دستهای او تمام وجودم رو گرم میکرد و دلم رو از غم و تاریکی بیرون میکشید.
بعد از شام،گوشه ای دنج پیدا کردیم و در سرمای دل گرم کننده ی آنجا کنار هم نشستیم بی مقدمه گفت: رقیه سادات خانوم اجازه هست یک چیزی بگم؟
نگاهش کردم:جانم؟
او دستهاش رو روی زانوانش گذاشت و در حالیکه کف دستها رو به هم چسبانده بود خیره به نقطه ای گفت: من میدونم شما خیلی اذیت میشید.خودم بعضی از رفتارها رو دیدم.میفهمم چقدر براتون سخته.اینم میدونم که بخش اعظمی از دلخوریهای شما بخاطر تهمتهایی هست که معطوف بنده ست.ولی از من میشنوید میگم این هم نوعی امتحانه.شما شرایطی بدتر از این رو داشتید و باز مسجد رو ترک نکردید.نباید اجازه بدید این حرف حدیثها پای شما رو سست کنه..من نمیگم حتما به اون مسجد بیاین ولی ...
با اینکه از دیدن نیم رخ زیبای او سیر نمیشدم و دوست داشتم به بهانه ی شنیدن حرفهاش این تصویر رو ببینم جمله ش رو قطع کردم و گفتم:حق با شماست..من ضعیفم. اینو همین امشب فهمیدم. منو ببخشید! میترسم با این بچه بازیهام شما رو خسته ونا امید کنم.
او سرش رو چرخوند سمتم و طبق عادت یک ابروش رو بالا انداخت و با نگاهی که تا عمق جانم رو میسوزاند تماشام کرد.
من باز هیپنوتیزم اون چشمها شدم و به معمای آن چشمها خیره بودم.
گفت: هرگز نه از شما خسته میشم نه نا امید. مگر در یک صورت..
آب دهانم رو قورت دادم.پس یک مگر هم وجود داشت.
منتظر شدم تا جمله اش رو کامل کند ولی سکوت کرد و بجای تکمیل حرفش شانه هام رو بغل گرفت و زیر گوشم زمزمه کرد: میدونستی من عاشق بچه ام؟!
با تعجب نگاهش کردم.
مبادا این مگر او هشدار برای روزی بود که من نتونم برای او بچه ای بیارم؟
سوالم رو در چشمهام دید.ریز خندید و در حالیکه شانه ام رو فشار می داد گفت: پس تا میتونی بچه بازی در بیار!!
🌾🌹🌾🌹🌾
✍حاج کمیل مهدوی این قدر با روح و روان من بازی نکن.تو چقدر خوب بلدی حالم رو خوب کنی..تو شیوه ی خودت رو داری.از راه خودت به قلبها نفود میکنی و من حالا که تو رو دارم باز هم دارم به نحوی دیگه میمیرم.تو از همونهایی هستی که از دور دیدنت یک جور عاشق میکشه و از نزدیک دیدنت یک جور..
او میخندید و سرمای مهربان زمستان بخار معطر و گرما بخش او را به من هدیه میداد. .
و من باز هم عمیق نفس میکشیدم و عطرو گرمای او رو به جان میخریدم.
چشمهام رو بستم و برای اولین بار تمام شهامتم رو جمع کردم و با پر رویی نجوا کردم: دوووستت دااارم..
او خنده اش قطع شد.شرم داشتم چشمهام رو باز کنم.دندونهام رو روی هم فشردم.اینبار نه از خشم بلکه به این خاطر که مبادا موجب لرزش فکم شه.
پس چرا ساکت بود؟؟!! چرا چیزی نمیگفت؟؟
چشمهام رو باز کردم.او با چشمانی سرخ از اشک نگاهم میکرد.
پس چرا این عکس العمل رو داشت؟! نکنه نباید احساسم رو ابراز میکردم؟ نکنه یاد الهام افتاده بود؟! نکنه ..نکنه...نکنه..
بالاخره لب وا کرد:منم دووووستت دااارم ...دیوانه وار..مجنون وار..تا ابد..
اضطرابم مبدل شد به شوک!!
اشکهام بی اختیار از چشمم جاری شد.
گفتم: پس چرا فکر کردید؟
او گل لبخندش شکفت!
دوباره دیوانه ام کرد..زیر گوشم نجوا کرد:
ما مثل بعضی ها متقلب نیستیم چشممونو ببندیم دهنمونو وا کنیم!! تا چشم کسی هم باز نباشه دهنمونو باز نمیکنیم..خواستم چشمهات باز بشه بعد حسم رو بگم..
چرا من و او آدم وحوا نیستیم؟!! چرا بشر در اطراف ماست؟!! من دوست دارم در این لحظه ی ناب فقط من باشم و او و البته خدا!
اینجا ظاهرا کسی نیست..ولی هراس این رو دارم که سرو کله ی کسی پیدا بشه وگرنه سرم رو روی سینه اش میگذاشتم و فقط از شوق گریه میکردم!!!
فردای روز بعد دیگه از چیزی نمیترسیدم.اغلب روزهایی که حاج کمیل بهم عشق میداد وحشت و ناامیدی ازم دور میشد.اون شب من هم مثل او مشتاق آغار زندگی مشترک شدم.بدون اینکه حرفها و حدیثها دلسردم کنه.بقول خودش مهم رضایت پروردگار است وبس.
برای مبارزه ی جدید با نفسم آماده شدم و هرشب به مسجد میرفتم.آپارتمان جدیدم تنها یک کوچه با مسجد محله ی قدیمی فاصله داشت و صوت اذان از داخل گلدسته های سبز رنگ مسجد بی تابم میکرد.با خودم گفتم یا من روی شایعات رو کم میکنم یا خدا..
و تا اون روز عهد بستم که برای مبارزه با نفسانیاتم و بقول حاج کمیل تهذیب نفسم اراده ام سست نشه. و هروقت کم میاوردم پناه میبردم به آغوش حاج کمیل که عطر خدا میداد!
ادامه دارد...
http://eitaa.com/joinchat/2296184832C71504888aa
فردا همگی افطار خونه ما دعوتین. نیاین دلخور میشم
👇👇😅😅
http://eitaa.com/joinchat/2296184832C71504888aa
سلام اي ربّناي غروب📖
سلام اي رزق و روزي ِ پاك📖
سلام اي جمع ِ افلاك و خاك📖
سلام اي لحظه هاي سحر📖
سلام اي ماه چشمان ِ تر📖
سلام اي بغض افطارها📖
سلام اي ماه ِ ديدار ها📖
سلام اي ختم ياسين و نور📖
سلام اي ماه ِ عشق و سرور📖
سلام ای ماه رو راستی📖
سلام ای بی کم و کاستی📖
سلام اي قدر زلفت دراز📖
سلام اي اشتياق ِ نماز📖
سلام اي لحظه هاي دعا📖
سلام اي ماه ِ ارض و سماء📖
سلام اي ماه ِ صبر و رضا📖
سلام ای ماه آرامش مرتضي📖
سلام ای گرمی آفتاب📖
سلام اي خوابهايت ثواب📖
سلام ای سیب بهترین سرنوشت📖
تو پای مرا می کشی تا بهشت📖
سلام ای ماه تقدیر من📖
سحرهای تو صبح تطهیر من📖
سلام اي بركت سفره ها📖
سلام اي ماه ِ خوب خدا📖
التماس دعا دوستان 🙏
پیشاپیش ماه رمضان مبارک 📖🌺
👇👇🌹🌹
http://eitaa.com/joinchat/2296184832C71504888aa