eitaa logo
موسسه به سوی ملکوت
1.6هزار دنبال‌کننده
156 عکس
34 ویدیو
38 فایل
"موسسه فرهنگی تبلیغی به سوی ملکوت" ♨️فعال در زمینه تولید محتوا و مهارت های تبلیغی♨️ ✨🌐 آدرس سایت www.bsmalakut.ir ✨👨‍💻ارتباط با ادمین @Admin_bsmalakut #موسسه_به_سوی_ملکوت #غواصی_در_نور
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ ماجرای نجات دختر یزدگرد، توسط و ازدواجش با سیدالشهداء علیهماالسلام و تسلط ایشان به زبان ایرانیان: - محدث بزرگ قطب راوندی در کتاب ارزشمند «الخرائج و الجرائح» از علیه‌السلام آورده: - وقتی دختر _پسر شهریار، آخرین و خاتم شاهان ایران_ را اسیر نزد آوردند، او را وارد مدینه کردند و دختران مدینه برای دیدن او شرافت می‌جستند، و مجلس از نور چهره‌ی این بانو روشن شد، تا اینکه نگاه این دختر شیدرُخ به عمر بن خطاب افتاد و گفت: «آه، بیروز باد هرمز.» (آه، روز خوش نبیند هرمز.) - عمر خطاب که فارسی نمی‌دانست، بر او خشمگین شد و گفت: این کرّه خر به من دشنام داد! و قصد او را کرد. - پس علی علیه‌السلام به عمر گفت: شایسته نیست چیزی را که نمی‌دانی انکار کنی. (معنای حرفش چیز دیگری بود.) - پس عمر فرمان داد که برده فروشان اعلان حراج شاهدخت کنند. - پس امیرمؤمنان علیه‌السلام به گفت: « فروش شاهدختان جایز نیست، اگرچه کافر باشند، پس او را آزاد بگذار تا مردی از مسلمانان را برای همسری انتخاب کند، و مهرش را هم به ازای قیمت کنیزی از سهم بیت‌المال آن مرد مورد پسند وی کسر کن، (تا بهانه‌ی ضرر به بیت‌المال نداشته باشد). - پس عمر که زبان ایرانیان نمی‌دانست به امیرمؤمنان گفت: همین کن! و او را آزاد برای انتخاب گذاشت. - پس شاهدخت گشت و دستش را روی سر علیه‌السلام گذاشت [تو گویی او را می‌شناخت.] - امیرمؤمنان علیه‌السلام به شاهدخت به فارسی گفت: ای دخترک چه نام داری؟! گفت: "جهان شاه". -امیرمؤمنان: بلکه "شهربانویه"؟ - شاهدخت: او خواهرم هست. - امیرمؤمنان به فارسی: «راست گفتی». - سپس امیرمؤمنان رو به اباعبدالله حسین علیه‌السلام کرد و گفت: این خانم را حفاظت کن و به او نیکی کن، پس به زودی برای تو به دنیا می‌آورد بهترین روی زمین را بعد از تو، و این خانم (شاهدخت ایرانی) جانشینان پیامبر (امامان) و نسل پاک خواهد بود، پس آن بانو "علی بن الحسین زین‌العابدین" علیهماالسلام را به دنیا آورد و ... - الخرائج و الجرائح : روي عن جابر، عن أبي جعفر عليه السلام قال: لمّا قدموا ببنت يزدجرد بن شهريار آخر ملوك الفرس و خاتمهم على عمر، و ادخلت المدينة استشرفت لها عذارى المدينة، و أشرق المجلس بضوء وجهها، و رأت عمر فقالت:«آه بيروز  باد هرمز» فغضب عمر و قال: شتمتني هذه العلجة، و همّ بها فقال له عليّ عليه السلام : ليس لك إنكار (على) ما لا تعلمه، فأمر أن ينادى عليها، ...