eitaa logo
فور نده!! | ح֞باب ابؽ🫧
70 دنبال‌کننده
19 عکس
1 ویدیو
1 فایل
حباب ها زود میترکن پس مراقب حباب های دور و برتون باشید 𝓶𝓮 @Theo_o
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
در جست و جوی شادی ²⁹ از جایم بلند شدم و گفتم: لانا مراقب لیا باش میرم دکتر رو خبر کنم. با چنان سرعتی به سمت دکتر رفتم که حتی خودم هم نمیدانم چطور آن مسافت را در این مدت زمان کوتاه تی کردم. :دکتر دکتـ‌ ، امیلی دکتر کجاست!! امیلی با نگرانی از روی صندلی اش بلند شد. امیلی: چیشده؟! چه اتفاقی افتاده؟ :دکتر کجاست!! امیلی: اوه، خوب چندتا از بچه ها بخاطر خوردن بلوبری های سمی مسموم شده بودند رفت سراغشون. با تعجب گفتم: چی! یعنی کس دیگه ای هم مسموم شده!! امیلی: آره، وایسا ببینم نکنه از گروه شما هم کسی مسموم شده! با نگرانی سرم را به نشانه تایید تکان دادم. امیلی دست برد به سمت چندی از دارو ها را برداشت و با عجله از بهداری خارج شد، من هم پشت سرش راه را گرفتم و به سمت چادر دویدم. پرده چادر را کنار زد با عجله به سمت لیا رفت. لیا در آغوش لانا بود،صورتش عرق کرده بود و موهایش به چهره اش چسبیده بود، لب هایش سفید شده بود و چشمانش درست شده بود! لانا: کجا بودی سوفی! دکتر کجاست، لیا حالش خیلی بده. امیلی همانطور که سعی میکرد نبض لیا را بگیرد گفت: دکتر درگیر کسان دیگری که مسموم شدن. لیا من رو ببین! حالت خوبه!؟ لیا زیر لبی زمزمه کرد: اوه- نه هوا خیلی گرمه، نـ نمی تونم نفس بکشم. صدای ضعیف و چون کشیدن ناخن بر روی شیشه، خش دار بود. لیا همانطور که داشت گوشی پزشکی اش را درگوشش می‌گذاشت گفت: نبضش چندان خوب نیست. گوشی اش را روی سینه لیا گذاشت و با صدای لطیفش گفت: نگران نباش یکم تحمل کن، همه چی درست میشه. از جایش بلند شد و مرا بیرون چادر کشید. امیلی: ضرباتش خیلی بالاست، اصلأ وضعیت خوبی ندارن و کاری هم از دست من بر نمیاد، باید منتظر دکتر بمونیم. :نفسم را فوت کردم و با ناراحتی گفتم: اما اینجوری خیلی دیر میشه!
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا