خواجه نظام الملک وزیر ملکشاه سلجوقی به عللی به زندان افتاد. بعد از مدتی نظام حکومت دچار آشفتگی شد و مجددا از او خواستند به شغل سابق خود برگردد.
خواجه فرمان را قبول نکرد و زندان و گوشه گیری را به وزارت ترجیح داد.
دربار ملکشاه دنبال چاره ای بودند تا خواجه را راضی به قبول شغل سابقش کنند. در این بین شخصی گفت خواجه دانشمند است و هیچ چیز برای او بدتر از همنشینی با انسان نادان نیست.
پس فکری کردند و چوپانی که گله ای را به سبب سهل انگاری و نادانی به باد داده بود و در زندان به سر میبرد به نزد خواجه فرستادند.
خواجه مشغول خواندن قرآن بود. چوپان وارد شد وجلو خواجه نشست. ساعتی به او نگریست و بعد حالش منقلب شد و شروع به گریه کرد. خواجه گمان کرد تازه وارد عارفی است آشنا به معارف قران.
رو به چوپان کرد و پرسید: چرا گریه میکنی؟
چوپان آهی کشید و گفت:
داغ مرا تازه کردی.
خواجه گفت: چرا؟
چوپان گفت: من بزی داشتم که پیشاهنگ گله من بود و ریشش هم رنگ و اندازه ریش شما بود و هروقت علف میخورد مثل ریش شما که موقع خواندن تکان میخورد، تکان تکان میخورد. برای همین یاد بزم افتادم و دلم سوخت.
خواجه با شنیدن این سخن حساب کار دستش آمد واز شدت ناراحتی کاغذ و قلم طلبید و به حاکم نوشت:
صد سال به کُند و بند زندان بودن
در روم و فرنگ با اسیران بودن
صد قافله قاف را به پا فرسودن
بهتر که دمی همدم نادان بودن
و مجددا قبول وزارت کرد و به سر شغل سابق برگشت.
بيان چه بسيار بی باوری ها که در اثر همنشينی با افراد نا باب و گناه سراغ آدم می آيد و انسان را نابود می کند اين هم سخن پروردگار است که:
ثم عاقبة السوء ان کذبوا بآيات الله يعنی همه باو رهای دينی را تگذيب می کند
الهم احفظنا من شرور آخر الزمان و من شر اخ الشر و مصاحب الجامل
گرگی در اتاقکی در آغل گوسفندان ما زاییده بود و سه چهار توله داشت و اوایل کار به طور مخفیانه مرتب به آنجا رفت و آمد می کرد و به بچه هایش میرسید، چون آسیبی به گوسفندان نمیرساند و بخاطر ترحم به این حیوان و بچههایش، او را بیرون نکردیم، ولی کاملا او را زیر نظر داشتم.
این ماده گرگ به شکار میرفت و هر بار مرغی، خرگوشی، برهای شکار میکرد و برای مصرف خود و بچههایش می آورد.
اما با اینکه رفت آمد او از آغل گوسفندان بود، هرگز متعرض گوسفندان ما نمیشد.
ما دقیقا آمار گوسفندان و بره های آنها را داشتیم و کاملا مواظب بودیم. بچهها تقریبا بزرگ شده بودند. یکبار و در غیاب ماده گرگ که برای شکار رفته بود، بچههای او یکی از برهها را کشتند!
ما صبر کردیم، ببینیم چه اتفاقی خواهد افتاد؛ وقتی ماده گرگ برگشت و این منظره را دید، به بچههایش حملهور شد؛ آنها را گاز می گرفت و میزد و بچهها سر و صدا و جیغ میکشیدند و پس از آن نیز همان روز آنها را برداشت و از آغل ما رفت.
روز بعد، با کمال تعجب دیدیم، گرگ، یک بره ای شکار کرده و آن را نکشته و زنده آن را از دیوار آغل گوسفندان انداخت رفت.»
این یک گرگ است و با سه خصلت:
درندگی
وحشی بودن
و حیوانیت
شناخته میشود اما میفهمد هرگاه داخل زندگی کسی شد و کسی به او پناه داد و احسان کرد، به او خیانت نکند و اگر ضرری به او زد جبران نماید؛ هر ذاتی رو میشه درست کرد، جز ذات خراب....!!
🔰نمونه راهکارها
🌷نقل آثار و برکت احترام به مقدسات
#داسـتان مـعـنوی
✍️شخصی بود که چندان مقید به احکام شرعی نبود، ولی هر وقت در مسیرش به بیرق و پرچم مجالس عزاداری امام حسین علیهالسّلام برمیخورد، به حضرت سلام میداد. آن شخص از دنیا رفت و در قیامت پروندهی اعمالش را رسیدگی کردند و دیدند جهنّمی تمام عیار است.
لذا حکم صادر شد او را به جهنّم ببرند. ملائکه پروندهی او را گرفتند و او را به سمت جهنّم بردند. در بین راه آن شخص بیرق امام حسین علیهالسّلام را دید. محکم ایستاد و به ملائکهای که او را میبردند گفت من در دنیا هیچ وقت بدون سلام کردن از این بیرقها رد نشدم و الآن هم باید بروم یک سلام بکنم، بعد با شما به جهنّم میآیم. ملائکه گفتند نمیشود، کار تو تمام است و باید به جهنّم بروی.
تا این گفتگو بین آنها در گرفت، حضرت اباعبدالله علیهالسّلام که پای آن بیرق ایستاده بودند یک نگاه به آنها کردند و با همین نگاه، آن شخص و ملائکهی همراهش، خود را در حضور حضرت مشاهده کردند. حضرت فرمودند گفتگوی شما بر سر چه بود؟ ملائکه پروندهی اعمال آن شخص را تقدیم حضرت کردند. حضرت نگاهی به آن کردند و به آن شخص فرمودند: این چیه؟ (یعنی چیز خوبی نیست) و پرونده را به ملائکه پس دادند.
ملائکه هم راه افتادند تا آن شخص را به جهنّم ببرند امّا در بین راه متوجّه شدند که به سمت بهشت میروند خیلی تعجّب کردند!
به پروندهی آن شخص نگاه کردند، دیدند حضرت با همان نگاهشان زیر نامهی اعمال آن شخص نوشتهاند: یا مُبَدِّلَ السَّیِئاتِ الحَسَناتِ ای کسی که بدیها را به خوبی تبدیل میکنی. ملائکه هم آن شخص را به بهشت بردند و تحویل دادند.
و بلأخره
🔰راهکار هشدار دوستی های بد
آيه شريفه یاليتنی لم اتخد فلاناً خليلا لقد اضلنی عن الذکر
🎂همنشینی با نادان !
✨﷽✨#داستان
🔴ترس از خدا...
✍️رسول خدا صلی الله علیه و آله شبی در خانه همسرشان امّ سلمه بود. نیمه شب از خواب برخاست و در گوشه تاریکی مشغول #دعا و گریه زاری شد. امّ سلمه که جای رسول خدا صلی الله علیه و آله را در رختخوابش خالی دید، حرکت کرد تا ایشان را بیابد. متوجه شد رسول اکرم صلی الله علیه و آله در گوشه خانه، جای تاریکی ایستاده و دست به سوی آسمان بلند کرده اند. در حال گریه می فرمود: خدایا! آن نعمت هایی که به من مرحمت نموده ای از من نگیر! مرا مورد شماتت دشمنان قرار مده و حاسدانم را بر من مسلط مگردان!وخدایا! مرا به سوی آن بدیها و مکروه هایی که از آنها نجاتم داده ای برنگردان! خدایا! مرا هیچ وقت و هیچ آنی به خودم وامگذار و خودت مرا از همه چیز و از هر گونه آفتی نگهدار!
در این هنگام، امّ سلمه در حالی که به شدت می گریست به جای خود برگشت. پیامبر صلی الله علیه و آله که صدای گریه ایشان را شنیدند به طرف وی رفتند و علت گریه را جویا شدند. امّ سلمه گفت: یا رسول الله! گریه شما مرا گریان نموده است، چرا می گریید؟ وقتی شما با آن مقام و منزلت که نزد خدا دارید، این گونه از خدا می ترسید و از خدا می خواهید لحظه ای حتی به اندازه یک چشم به هم زدن به خودتان وانگذارد، پس وای بر احوال ما!
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: چگونه نترسم و چطور گریه نکنم و از عاقبت خود هراسان نباشم و به خودم و به مقام و منزلتم خاطر جمع باشم، در حالی که حضرت یونس علیه السلام را خداوند لحظه ای به خود واگذاشت و آمد بر سرش آنچه نمی بایست!
#احسن_القصص
❤️«مـوعظه شـیــ🔥ــطان»❤️
✨پس از آنکه حضرت نوح علیه السلام قوم گنه کار خود را نفرین کرد و طوفان همه آنها را از بین برد، ابلیس نزد او آمد و گفت : تو بر گردن من حقی داری که می خواهم آن را ادا کنم!نوح گفت : چه حقی؟!خیلی بر من سخت و ناگوار است که من بر تو حقی داشته باشم!
▪️ابلیس گفت : همان که تو بر قومت نفرین کردی و همه آنها به هلاکت رسیدند و دیگر کسی نمانده که من او را گمراه سازم! بنابراین تا مدتی راحت هستم تا نسل دیگری بیاید!
نوح فرمود : حالا می خواهی چه جبرانی کنی؟!
ابلیس گفت :
✅در سه جا مراقب حيله من باش!
➊👈هنگامی که خشمگین شدی!
➋👈هنگامی که بین دو نفر قضاوت می کنی!
➌👈هنگامی که با زن نامحرم خلوت می کنی و هیچ کس نزد شما دو نفر نیست!
در چنین مواقعی به یاد من باش که کار خود را خواهم کرد.
📚بحارالانوار ج۱۱ ص۳۱۸
♥️﷽♥️#داستان
حق مادر
حق مادر برتو آنست ڪه بدانے او حمل ڪردہ است تو را نہ ماہ طورے ڪہ هيچ ڪس حاضر نيست اين چنين ديگرے را حمل ڪند و بہ تو شيرہ جانش را خوراندہ است قسمے ڪہ هيچ ڪس ديگر حاضر نيست اينڪار را انجام دهد و با تمام وجود، با گوشش، چشمش، دستش، پايش، مويش، پوست بدنش و جميع اعضا و جوارحش تو را حمايت و مواظبت نمودہ است و اينڪار را از روے شوق و عشق انجام دادہ و رنج و درد و غم و گرفتارے دوران باردارے را بہ خاطر تو تحمل نمودہ است، تا وقتے ڪہ خداے متعال ترا از عالم رحم بہ عالم خارج انتقال داد.
پس اين مادر بود ڪہ حاضر بود گرسنہ بماند و تو سير باشے، برهنہ بماند و تو لباس داشتہ باشے، تشنہ بماند و تو سيراب باشے، در آفتاب بنشيند تا تو در سايہ او آرام استراحت ڪنے، ناراحتے را تحمل ڪند تا تو در نعمت و آسايش بہ زندگے ادامہ دادہ و رشد نمائے و در اثر نوازش او بہ خواب راحت و استراحت لذيذ دست يابے.
شڪم او خانہ تو و آغوش او گهوارہ تو و سينہ او سيراب ڪنندہ تو و خود او حافظ و نگهدارندہ تو بود؛ سردے و گرمے دنيا را تحمل ميكرد تا تو در آسايش و ناز و نعمت زندگے ڪنے.
پس شڪرگزار مادر باش بہ اندازہ اے ڪہ براے تو زحمت كشيدہ است؛ و نمے توانے از او قدردانے نمائے مگر بہ عنايت و توفيق خداوند متعال ترا از عالم رحم به عالم خارج انتقال داد
حکمت ها و علت ها
بخش خاطرات
✨﷽✨#داستان
ماجرای کتک خوردن استاد قرائتی
خدا اموات را رحمت كند. من با پدرم دعوا داشتم. من مى خواستم به دبيرستان بروم. اما پدرم مى گفت: بايد آخوند شوى. آن زمان آخوند خيلى كمياب بود. سى و دو سال پيش مردم به پدرم مى گفتند: تو كه آخوند نيستى. تو بازارى هستى. بچه ات را دنبال كاسبى بفرست. آخوندى چيست؟ آن زمان آخوند شدن خيلى مشكل بود. آن زمان خيلى فقر وجود داشت. خلاصه ما با پدرمان دعوا كرديم. گفتم: من نمى خواهم آخوند شوم. مى خواهم به دبيرستان بروم. پدرم خسته شد. عاجز شد. گفت: برو هر كارى مى خواهى بكن. به دبيرستان رفتم. با بچه هاى دبيرستانى حرفمان شد. ما شكايت بچه ها را به رئيس دبيرستان كرديم. رئيس دبيرستان هم آمد و به بچه ها تشر زد. بچه ها گفتند: بايد حال قرائتى را بگيريم. گفتند: اگر او را بزنيم، دوباره از ما شكايت مى كند.
روز آخر مدرسه ها كه مدرسه تعطيل مى شود، حالش را مى گيريم. من مى خواستم آن روز به مدرسه نروم. اما گفتم: آنها فكر مى كنند كه من از آنها ترسيده ام. باور نمى كردم كه حالا بعد از چند ماه يادشان باشد. روز آخر دبيرستان شانزده نفر از اين بچه هاى دبيرستانى ريختند و من را كتك زدند. به قدرى سر و صورت من را سياه كردند كه ديگر طاقت نداشتم. يادم است كه وقتى مى خواستم به خانه بروم، بلند شدم و بر زمين افتادم. دستم را به ديوار گرفتم و به خانه رفتم. شب پدر من به خانه آمد و گفت: چه شده است؟ گفتم: من مى خواهم طلبه شوم. چه كتك خوبى بود.
💥به هرحال آدم گاهى اوقات نمى داند كه چه چيز به صلاحش است. گاهى در يك جايى شكست مى خورد. بعد هم مى بيند كه خوب شد كه شكست خورد. ما نمى دانيم كه خيرمان در چيست. از خدا خير بخواهيد. مأيوس نشويد. اگر يك دعا مستجاب نشد، به يه كارى نرسيديد، مايوس نشويد.
رضای الهی
#داستان
در بنی اسرائیل عابدی بود روزگار دراز در عبادت به سر برده. در خواب به او نمودند که فلان رفیق تو در بهشت برین جای خواهد داشت عابد در طلب او برخاست تا بداند که چه کرده که در بهشت جای خواهد داشت؟ چون رسید از وی نه نماز شب دید نه روزه روز دید مگر همان واجبات. جوياي اين حال شد.
گفت: عبادتی علاوه بر واجبات نکردم اما یک خصلت در من است که چون در بلا و بیماری باشم نخواهم که در عافیت باشم. و اگر در آفتاب باشم نخواهم که در سایه باشم و به هرچه حکم خدا و قضای اوباشد رضا دهم و بر خواست او خواست خود و دوباره ي او نیفزایم.
عابد گفت: این صفت است که تو را به آن منزلت رسانیده است که خداوند به داوود فرمود:
ای داوود دوستان من را با اندوه دنیا چه کار؟ اندوه دنیا حلاوت مناجات را از دل ایشان ببرد.
ای داوود؛
من از دوستان خویش آن دوست دارم که روحانی باشد، غم هیچ نخورند و دل در دنیا نبندند و امور خود را به کلی با من افکنند و به قضاي من رضا دهند.
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
💎در روزگار قدیم در شهر ری خیاطی بود که دکانش سر راه گورستان بود. وقتی کسی می مرد و او را به گورستان می بردند از جلوی دکان خیاط می گذشتند. یک روز خیاط فکر کرد که هر ماه تعداد مردگان را بشمارد و چون سواد نداشت کوزه ای به دیوار آویزان کرد و یک مشت سنگ ریزه پهلوی آن گذاشت. هر وقت از جلوی دکانش جنازه ای را به گورستان می بردند یک سنگ داخل کوزه می انداخت و آخر ماه کوزه را خالی می کرد و سنگها را می شمرد. کم کم بقیه دوستانش این موضوع را فهمیدند و برایشان یک سرگرمی شده بود و هر وقت خیاط را می دیدند از او می پرسیدند چه خبر؟ خیاط می گفت امروز چند نفر تو کوزه افتادند. روزها گذشت و خیاط هم مرد. یک روز مردی که از فوت خیاط اطلاعی نداشت به دکان او رفت و مغازه را بسته یافت. از یکی از همسایگان پرسید: «خیاط کجاست؟»
همسایه به او گفت: «خیاط هم در کوزه افتاد.»
و این حرف ضرب المثل شده و وقتی کسی به یک بلائی دچار می شود که پیش از آن دربارهش حرف می زده، می گویند: «خیاط در کوزه افتاد.»
داستان ويژه افراد خاص
عشق ورزی به امام زمان(عج)
💟﷽#داستان
🌷✨پیرمردی داخل حرم دستی ڪشید روی پای جوانی ڪه ڪنار او نشسته بودو گفت سواد ندارم برایم زیارتنامه میخوانی تاگوش دهم.
🌷✨جوان باڪمال میل پذیر فت و شروع ڪرد به خوانـدن زیارت نامه
السَّلامُ عَلَیْکَ یا بْنَ رَسُولِ اللّهِ ....
وسـلام داد به معصومیـن تا امام عسڪری(ع).
🌷✨جوان با لبخندی پرسیـد: پدرم امام زمانـت را میشناسی؟
پیرمرد جواب داد:چرا نشناسم؟
جوان گفت: پــس سلام ڪن.
پیرمـرد دستش را روی سینـه اش گذاشت و گفت :
السَّلامُ عَلَیْکَ یا حجة بن الحسـن العسڪری
🌷✨جوان نگاهی به پیرمرد ڪرد و لبخند زد و دست خود راروی شانه پیر مرد گذاشت وگفت:
«و علیڪ السلام و رحمـة الله و برکاتة»
⚠️مبادا امـام زمـان ڪنارمان باشد و او را نشناسیم..
🌷✨آقا سلام، باز منم، خاڪ پایتان
دیوانه ای ڪه لڪ زده قلبش برایتان!
در این ڪلاس سرد، حضور تو واجب است. این بار چندم است ڪه استاد غایب است؟
🌹 ﷽؛
💞 ازدواج دختری سر نمی گیرد و به اصطلاح بختش باز نمی شود، چه توصیه ای دارید؟
💝 آیت الله بهجت رضوان الله علیه:
نماز جعفر طیار علیه السلام بخواند و پس از آن دعایی که در کتاب زاد المعاد مجلسی آمده، بخواند و در پی آن به سجده رود و تلاش کند که حتما گریه کند ـ گرچه به مقدار کم ـ و همین که چشمش را اشک گرفت حاجتش را از خدا بخواهد ، و این عمل را تا زمانی که حاجتش روا شود انجام دهد و اگر نشد بداند که یا کم خوانده و یا با اعتقاد کامل نخوانده است.
📚 صدای سخن عشق؛ حکمت ها و حکایت های نماز از زبان آیت الله بهجت؛ ص 114
🍃 این نماز همراه با دعای پس از آن در کتاب مفاتیح الجنان نیز آمده است.
💖 همچنین ایشان بار دیگر در پاسخ به چنین پرسشی فرمودند: آیه «الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّيَّاتِنا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِينَ إِماماً» [سوره فرقان ؛ آیه 74] را بسیار بخوانید.
https://eitaa.com/joinchat/2772172907Gf5c183bd52
🔰پرسمان عادی اعتقادی
👈معنی « آن که یاد خدا» آرامش است چیست؟
🌷یاد خدا، بدون شناخت خدا
👈از کودکی شنیدهایم که یاد خدا مایه آرامش آدمی است و خداوند می فرماید: (1)
هرکس از یاد من دل بگرداند در حقیقت زندگی و دشواری خواهد داشت. (2) و تکرارش غذای روح است (0)
1 - ذکر الهی منشأ آثار و برکات فراوانی است ، از جمله در سوره رعد آیه 26 می فرماید:
«الا بذکرالله تطمئن القلوب» همانا با یاد خدا دلها آرام می گیرد .
(2) آثار دوری از یاد خداوند
👈معنی « آن که یاد خدا» آرامش است چیست؟
آیا همین کافیست که به یاد خداوند باشیم و ذکر بگوییم؟!(8)
به نظر میرسد که این کمترین مرحله یاد خدایی است که از آن انتظار آرامش داریم.
باید با یاد خدا زندگی کرد و نیز وقتی با یاد خدا زندگی می کند که خدا را بشناسد.
وقتی کسی شناخت درستی از خدا نداشته باشد، قوانین حاکم بر جهان آفرینش را نمی شناسد و به حکمت پدیدهها نمی یرد.
بنابراین نمی داند چرا و چگونه باید بر نزول یک بلا و رنج صبر کند.
👈آن شناخت خدا؛ که آرامش آور است!
خدایی که یادش مایه آرامش است، خدایی است که آفرینش ما را برای نزدیکی به خود آغاز کرد؛ نه برای اینکه از رنگ و مصیبت ما حتما خوشنود شود.
او خود را در هر حال حمایت گر ما یاد میکند: رئوف بالعباد، کریم، رحیم، ودود، شکور. در جهان جز کردار ما، هیچ چیز علیه ما نیست.
تا او نخواهد هیچ موجودی نمیتواند کمترین آسیبی به ما وارد کند. این احساس که او منتقم و در عین کمین ماست که با مجازات ما و مشاهده گرفتاری مان خوشحال می شود، با آموزههای دینی سازگار نیست.
وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثیر (9)
هر مصیبتى به شما رسد بخاطر اعمالى است که انجام دادهاید، و بسیارى را نیز عفو مى کند!
خداوند در قرآن ما را از شرک برحذر داشته است. آیا ما پیروان قرآن ممکن است، مشرک باشیم؟!
آری، زمانی که اعتقاد داشته باشیم جز خدای خیر رسان، نیروی دیگری وجود دارد که مستقلاً به ما «شر» می رساند!
او بدخواه ما نیست.
اگر برای ما گرفتاری و رنجی پدید میآید، نتیجه عملکرد خود ما یا بنده ناصالح دیگری است و در هر صورت خداوند بدان گرفتاری و رنج، گناهان ما را می آمرزد یا بر درجات ما در بهشت می افزاید.
بنابراین، اگر فردی که خواهان آرامش است، باید بداند خدا او را دوست دارد.
🔰بازسازی اندیشه، اصلاح اعتقادات دینی
بخشی از اضطراب های ما به رویدادهای گذشته و آینده پیوند دارد. برای آینده می ترسیم و از گذشته اندوهگین هستیم.
شیطان برای پایمال کردن امروز ما دو ابزار دارد:
غصه برای گذشته، هراس برای آینده.
این در حالی است که قرآن می فرماید: أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (0) اولیای خدا نه بیمی برایشان هست؛ نه اندوهی.
آگاه باشید (دوستان و) اولیاى خدا، نه ترسى دارند و نه غمگین مىشوند!
علاج گناه
و بلاخره: زیرک کسی است که بار آینده را به دوش امروز نمی افکند و نگرانی برای آینده نتیجه کاستی توکل است.
یک روانشناس آمریکایی که صد سال عمر کرد، در پایان زندگی می گوید: پس از این همه عمر دانستم که ۹۹ درصد از اموری که برای آینده مرا نگران می کرد، هرگز به وقوع نمی پیوست.
ما آن قدر که از فکر حوادث آینده ناراحت و نگران میشویم و آسیب میبینیم، از خود آن حوادث آسیب نمی بینیم.
پیام مقاله معلوم است
الف : نیاز شناخت و یاد خدا
ب : توجه به خیر خواهی خدا
ج : پرهیز از غصه برای گذشته.
د : نهراسیدن برای آینده.
https://eitaa.com/joinchat/2772172907Gf5c183bd52
🌷از جمله عوامل بصيرت و آگاهی تقوا است
☺️سوال : چه كنيم كه بصيرت پيدا كنيم ؟
خداوند در سوره انفال آيه 30 مي فرمايد: يِا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إَن تَتَّقُواْ اللّهَ يَجْعَل لَّكُمْ فُرْقَاناً
اي كساني كه ايمان آورده ايد تقوا پيشه كنيد ، تا براي شما فرقان ( جدا كننده حق از باطل ) قرار دهيم
بنابر این اگر كسي تقوا داشت در بن بست قرار نمي گيرد و (تقوا عامل بصيرت است )
https://eitaa.com/joinchat/2772172907Gf5c183bd52
🔰نمونه سؤال ها و مناظره ها
👈در زمان خليفه دوم، سفيرى از جانب قيصر روم به مدينه آمد، و اظهار داشت :
🌷من سخنى با خليفه مسلمانان دارم، او را پيش خليفه بردند. او به خليفه گفت : شما ما را به دين اسلام دعوت مى كنيد و حال آن كه خودتان در دين اسلام، شك و ترديد داريد؟
☺️خليفه گفت : چطور؟ سفير جواب داد : مگر شما هر روز در فريضه نماز، اين كلام را نمى گوئيد؟ اِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ :خدايا! ما را به راه راست، هدايت فرما، پس اگر خود را حق مى دانيد و راه حق را يافته ايد؟ اين طلب هدايت به راه راست چه معنى دارد؟
👈خليفه و اطرافيان متحير ماندند؛
🌷ماجرا را به حضرت امير (ع) رساندند. حضرت فرمود :
مراد از (اِهْدِنا) يعنى : همچنان كه بما توفيق عطا فرمودى، تا عبادت و بندگى تو را، در گذشته و حال بجا آورده ايم، همچنان ما را توفيق عنايت فرما، در بقيه عمر خود نيز عبادت تو را بكنيم ؛ و ما را در صراط مستقيم ثابت و پايدار بدار
کتاب نكته هاى برگزيده، 205.
https://eitaa.com/joinchat/2772172907Gf5c183bd52
یک مرد انگلیسی از شیخ مسلمانی سؤال میکند:
چرا زنِ مسلمان با مردان سلام نمیکند و دست نمیدهد؟
شیخ جواب داد:
آیا در بریتانیا کسی میتواند با ملکه 👑دست 👋بدهد؟
مرد انگلیسی گفت:
قانونی وجود دارد که به هفت نفر این اجازه را میدهد.
شیخ جواب داد : و در قانون ما هم همینطور اشخاص مشخصی تعیین شده که این اجازه برایشان داده میشود مثل :
پدر
پدر بزرگ
همسر
پسر
برادر
کاکا
ماما
پسر برادر
پسر خواهر
همانطور که شما از روی احترام و بزرگداشت با ملکه این کار را میکنید، در نزد ما هم همه زن ها ملکه هستند و هر ملکه با افراد معینی سلام میکند و دست میدهد و بقیه مردها برای او مردم هستند.
💎اظهار نظر شخصی پیرامون احکام دین خدا و مسائل دینی ، گرفتاری به دنبال دارد....
▫️ اسحاق بن عمار میگوید:
روزی به امام صادق علیهالسلام
عرض کردم:
شخصی دربارهی رفتن حج با من مشورت کرد و چون سرمایهی اندکی داشت،
به او گفتم: تو به حج نرو!
حضرت فرمود:
بخاطر این مشورت(بیجایی) که دادی،
شایسته است که(بخاطر این اظهار نظر شخصیت) یک سال بیمار شوی!
بعد از کلام حضرت، اسحاق گفت:
من به همین جهت یک سال بیمار شدم!
📚منبع : کافی ج۴ص۲۷۱