eitaa logo
(:
31 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
456 ویدیو
85 فایل
😀
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨ شب ها به خاطر امتحان هام تا صبح بیدار می موندم پلکام از شدت خستگی سنگین بود ولی از شوق دیدن محمد خوابم نمیبرد.... تو این ده روزی که از برگشت مو از غم می گذشت دوبار محمد اومد دنبالم و رفتیم بیرون ولی زمانش خیلی کوتاه بود چون هم من امتحان داشتم همون کار داشت خیلی دلم برات تنگ شده بود مامان واسه شام نوید و سارا و روح الله ریحانه رو دعوت کرده بود داداش محمد هم خونه مامان نرگس دعوت بود قرار بود محمد زودتر بیاد یه نگاه به ساعت انداختم ۱۲ ظهر و نشون میداد تا آمدن محمد دو یا سه ساعتی وقت داشتم با خیال راحت لپ تاپ و روی میزم گذاشتم و روی صندلی نشستم هدفون رو بهش وصل کردم و یا آهنگ پخش کردم و مشغول کارام شدم یه خورده گذشت گردنم درد گرفته بود کلی کار برام مونده بود کلافه تیشرت نازک و تنی که وقت نداشتم عوضش کنم نگاه کردم به کارم سرعت دادم غرق کار آمد و زیر لب غر میزدم آرنجم را به میزان تکیه دادم رایحه خوشی فضای اتاق را پر کرد نفس عمیق کشیدم و توجهی نکردم یاسرم زمین شد باتر سرمو آوردم بالا که نگاهم به دو تا چشم مشکی که دنیام رنگی کرده بود افتاد محمد پشت سرم ایستاده بود و چون اش روی موهام گذاشته بود رایحه خوش هم بوی عطرش بود از صندلی بلند شدم هدفون را از گوشم برداشتم و با تعجب به ساعت نگاه کردم چطور فهمیدم ساعت ۲ شده؟ از حضور غیر منتظرش جا خورده بودم. با خنده گفت: +سلام جوابش رو دادم که گفت: +چرا تعجب کردی؟نمی دونستی قراره بیام؟ خندیدم و گفتم: -اخه حواسم به ساعت نبود. +در زدم ها،شما نشنیدی دیگه مادر اجازه ی ورود رو بهم داد،از طرف شما -ببخشید.خوبی شما؟ +خداروشکر.حال شما چطوره؟ -با دیدن شما خوب. لبخند زد توجهم به دستاش جلب شد که پشتش گذاشته بود عجیب نگاه کردم که چند قدم بهم نزدیک شد دست راستش را جلو آورد سه تا شاخه گل رز قرمز دستش بود که به شکل قشنگی کنار هم جمع شون کرده بودند و با نخ کنفی ساقه اش را بسته بودند با دیدن گل ها ذوق زده از دستش گرفتم. گفتم: -مناسبت خاصی داره؟ لبخند زد و گفت: +اره دیگه،بعد چند روز دیدم شمارو. نویسندگان:فاطمه‌زهرادرزی‌وغزاله‌میرزاپور