سیره شهدا
#مقیدبه_نمازاول_وقت
شهید نریمانی شش ماه از من بزرگتر هستند ولی از لحاظ درسی و تحصیلی در یک سال بودیم و نخستین اعزام شهید سال 92 بود و زمانی که بنده باردار بودم و نمیدانستم کجا میخواهند بروند. زمانهانی بود که ماموریت آقا محمود سه هفته طول میکشید و من هیچ سوالی درباره مکان ماموریت ایشان نمیکردم ولی خیلی سخت بود و اوقاتی از نحوه چمدان جمع کردن شهید نریمانی متوجه اعزام ایشان میشدم و همیشه شهید میگفتند: تحمل کنید و ارتباط با شهید تنها تلفنی بود. زمانهایی که از خارج از کشور تماس میگرفتند متوجه تاخیر صدا میشدم و شک میکردم. اما روزی زمان اذان مغرب تماس گرفتند و همیشه شهید محمود نریمانی مقید به نماز اول وقت بود و در این موقع تمام کارهای خودشان را تعطیل میکردند و به همین دلیل از آقا محمود سوال کردم که موقع نماز تماس گرفتید؟! ایشان هول شد و گفت: نمازم را خواندم و بحث رو عوض کردند و این موقع بود که اطمینان یافتم ایشان خارج از کشور هستند. اطرافیان خیلی به من دلداری میدادند که هیچ نگران نباشم و بعد از دو ماه ایشان برگشت باز هیچ سوالی نکردم.
#آخرین_تماس_تلفنی
من روز قبل از شهادت با ایشون صحبت کردم، همیشه شبها زنگ می زد. ولی آن روز، برعکس روال همیشه ظهر زنگ زد و گفتم: پس حالا که صحبت کردیم شب زنگ نمی زنی؟ گفت: شاید زنگ نزنم، ولی خب شایدم زنگ زدم، تا ببینیم خدا چه می خواهد، روز بعد ، روز دهم مرداد ماه 95 طی انفجار مواد منفجره در حما به شهادت رسید.
#شهید_محمود_نریمانی🌷
راوی : #همسر_شهید
@byadshohada
#عارف_مجاهد
کلاس تاکتیک بود در میدان موانع
دانشجوها باید با موانع از جمله سیم خاردار آشنا می شدند و به صورت سینه خیز از موانع عبور می کردند. حاج ابراهیم از آن فرماندهان نبود که فقط دستور دهد به همین جهت نه تنها اولین نفر وارد میدان موانع شد که حتی لباس تنش را هم کمتر کرده بود که دانشجویان را بهتر درک کند. وقتی که از خارها گذشتیم و نفس نفس زنان روی زمین افتادیم ,آمد و برایمان روضه از خارهای کربلا و شام خواند؛ بیخود به او لقب عارف مجاهد را نداده اند. ابراهیم عشریه همان باکری و همت و چمران بود.آخر هم در دفاع از حرم بی بی
زینب سلام الله علیها شهید شد و برنگشت.
#شهید_جاویدالاثر_ابراهیم_عشریہ🌷
🌷 @byadshohada 🌷
یک نفر هست،
كه خود نيست، ولي خاطره اش...
صبح ِ هر روز،
مرا سخت بغل ميگيرد...
#شهید_مرتضی_زرهرن
#صبحتون_شهدایی🌷
🌷 @byadshohada 🌷
#فرازے_از_وصیت_نامہ
✍ازشما میخواهم نمازراسبڪ نشمریدچرا ڪہ نماز را سبڪ بشمارید محڪم ترین ستون دین راڪوچڪ شمرده اید هرکس نمازراسبک بشمارد روے بهشت رانخواهد دید.
#شهید_اسماعیل_رضایی
🌷 @byadshohada 🌷
😊 لبخند شهدایی 😊
عجب خاک ریزی
اکبر کاراته گفت: من امشب این خاک ریز رو میزنم. فرمانده گفت: آ ماشاالله. اکبر بادی به غبغب انداخت و پرید بالای لودر. هرجا رو نگاه میکردی، باتلاق بود و همهجا تاریکِ تاریک، که یکدفعه منوری پرید توی هوا. اکبر کاراته دوروبرشو نگاه میکرد که چشمش خورد به یک کُپهي خاک. گفت: عجب کُپهي خاکی! حالا یه خاک ریز میزنم که همه مات و مبهوت بمونند و بگن عجب اکبر کاراتهای! چه رزمندهي شجاعی! برای خودش خوشحال بود و رفت سر کُپهي خاک، بیل لودر رو زد به کُپهي خاک و رفت جلو. بیل اوّلو سر خاکريز، خالی کرد و اومد عقب. بیل دوّمو که پرکرد، از بوی گندی که همهجا پیچیده بود حالش بههم خورد و غش کرد. بچهها هی آب میزدند به صورتش و میگفتند: اکبر کاراته پاشو، پاشو ببین چهکار کردی، گل کاشتی! اکبر با لودر زده بود به کُپهي خاکی که صد و بیست تا مردهي عراقی زیرش بودند. همه رو ریخته بود بههم و خودشم از بوی گند مردهها غش کرده بود. وقتی بههوش اومد، فرمانده گفت: عجب خاکریزی زدی آقای رزمنده!
🌷 @byadshohada 🌷
هدایت شده از 🌷به یاد شهدا🌷
🔸شهید مهدی زین الدین :
🌹هر گاه شب جمعه #شهدا را یاد کردید، آنها شما را نزد "اباعبدالله" (ع) یاد میکنند.
🌷 @byadshohada 🌷
هدایت شده از 🌷به یاد شهدا🌷
5.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاطره ای شنیدنی از زیارت شب جمعه کربلا از راه دور. اشکتون جاری شد شهدا رو یاد کنید
🌷 @byadshohada 🌷
یک لحظہ #چشم دیدن خودرا
بہ من ببخـش
آیینہ هاےروشن خودرا
بہ من ببخـش
پروازراتوتجربہ ڪردے
مبارڪت
حالا #پرِ پریدن خود را
بہ من ببخـش ...
#شهید_میلاد_بدری
#صبحتون_شهدایی🌷
🌷 @byadshohada 🌷
امروز ڪہ زمین و آسمان مے گرید
از ماتم عسگرے جهان مے گرید
جا دارد اگر شیعہ خون گریہ ڪند
چون مهدے صاحب الزمان مے گرید
#شهادت_یازدهمین_گل_بوستان
#امامت_و_ولایت_تسلیت_باد▪️
🌷 @byadshohada 🌷
✍وصیت نامہ اش دوخط
هم نمیشد نوشتہ:
'ولاتکونوا کالذین نسوالله فانسیهم انفسهم'
مانند کسانے نباشید ڪہ #خدارا فراموش ڪردند و خدا هم خود آنان را از یادشان برد
#شهید_علی_بلورچی
🌷 @byadshohada 🌷
#پیش_گویی_شهادت
شهیدسجادمرادی
شهیدی که حقا و انصافا خیلی شجاع و نترس بود و با شروع شدن اعزام به سوریه قصد رفتن کرد ...بعد از شهادت رفقایش همچون
شهیدمحسن حیدری
شهیدمسلم خیزاب
و آخرین رفیق و همرزم بسیجی اش شهیدحمیدرضادائی تقی حال و هوای شهادت وجودش را فرا گرفت ...در مراسم تشییع شهید دایی تقی عقب ماشین مداحی میکرد و حجله های حمید را تزئین میکرد که بعدا عکس خودش داخل همان حجله ها خورد ...اما جالب تر از همه الهام شدن شهادتش بود که همه با خنده از آن می گذشتند..روز تشییع شهید دایی تقی به دوستش که در کنار عمویش بودند میگفت به عمویم بگو بنر من اینطوری باشد ...
جایگاه محل قرار گیری جنازه ام اینطوری باشد ...قبر من در کنار حمید باشد ...
عکس های من اینطوری باشد و...اما عموی سجاد هر بار با خنده و..رد میکرد..بعد سجاد رو به رفیقش میگه همین عموی من وقتی شهید شدم هنگام مصاحبه میاد و یقه کت خودشو صاف میکنه و آیه ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله...را قرائت میکنه و از من حرف میزنه ..
روزی که جنازه سجاد برگشت ، هنگام مصاحبه همین اتفاق افتاد و رفیق سجاد در حیرت ماجرا را تعریف کردند.. یک روز در مجلس روضه یکی از رفقایش را میبیند..سجاد کمی ناراحت بود.
ازش میپرسد چرا ناراحتی سجاد میگه میخوام برم سوریه...میگه میترسی ؟ سوریه که ناراحتی نداره!!! سجاد میگه نه .. بهم الهام شده که برگشتی در کار نیست و برای فاطیما ناراحتم .
از طرفی دیگر صبح اعزام پیش پدر
شهیدحمیدرضادائی تقی رفته و از او طلب حلالیت و دعا میکند و به او میگویید راهی که من میرم برگشتی ندارد..آری..اینگونه بود که شهادت سجاد از محرم به او الهام شده بود و هر کسی می دانست لیاقتش را دارد اما کسی باور نمی کرد بتواند دوری سجاد رو تحمل کند..
#شهید_سجاد_مرادی🌷
راوی: #دوست_شهید
🌷 @byadshohada 🌷
#خاطرات_شهدا
#شکرگزار
هر روز که بچه هاش پیش چشمش رشد میکردند و بزرگ میشدندو کارهای جدیدی یاد میگرفتند، سجده شکر بجا می آورد
وقتی حرف از بچه مریضی زده میشد و یا در تلویزیون چیزی میدید اول میگف:اللهم اشف کل مریض و بعد سریع به سجده میرفت و خدارو شکر میکرد
وقتی بچه هارو بغل میگرفت با صدای بلند و با لحن خاصی میگفت: من چقدر باید خدارو شکر کنم که شمارو به ما هدیه داده...خدایا ازت ممنونم
این جملات را را بارها تکرار کرده بود .با این کار هم شکر خدارا بجا آورده بود و هم به بچه ها شخصیت داده بود و آنها هم یاد میگرفتند...
#متواضع_بود
آقاجواد هیچ وقت مغرور نبود و خود را بالا نمی دید.حتی در برابر بچه ها
اگر کار اشتباهی میکرد خیلی راحت عذر خواهی میکرد و این کار اصلا برایش سخت نبود
اگر فکر اشتباهی میکرد ویا حرف اشتباهی میزد و بعد علی اکبر میگفت : نه بابا اینجوری نبود، اینطور بوده ،خیلی زود میگفت:
اِ، ببخشید باباجون.من اشتباه فکر کردم، شما درست میگی...
شما همیشه حرفات درسته ماشاءَالله، آخه شما پاکی ،گناهی نداریو خدا شمارو دوست داره...
#شهید_جواد_الله_کرم🌷
🌷 @byadshohada 🌷