eitaa logo
🌷به یاد شهدا🌷
697 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.6هزار ویدیو
21 فایل
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی #شهدا کمتراز #شهادت نیست. کپی مطالب با ذکر صلوات آزاد است. ارتباط باخادم الشهدا👇 @Mehrabani1364 🔽تبادل داریم
مشاهده در ایتا
دانلود
#خاطرات_شهدا محاصره شهید غیوری سردارشهید علی غیوری رزمنده ای بود که سال ۶۱باشهیدان تقی رحیمی مقدم،شهبازی ازبچه های ایلام وجعفری بچه اصفهان وبرادرحاتمیان بچه ایل خزل برای شناسایی به منطقه حلاله وفصیل میمک رهسپار می شوند ، که صبح ان روز درمحاصره گاردکماندویی دشمن قرار می گیرند، شهید علی دراین نبرد ناجوانمردانه باوجود۸۹ فشنگ درکمر وخشاب،با دواسلحه کلاشینکف یکی دردست راست روی حالت تک تیر ودیگری روی حالت رگباردردست چپ باگروهان کماندویی دشمن چنان مبارزه می کندونمی گذارد به پشت سنگی که کمین کرده نزدیک شوند دراین عملیات شناسایی سه برادر رحیمی مقدم،شهبازی ومصطفی جعفری به شهادت می رسندوبرادر علی حاتمیان با جراحت سه گلوله دشمن زخمی می شود. که غیوری قهرمان بامقاومت بی نظیرخود۱۶ ساعت بادشمن جنگیدوخم به ابرو نیاورد. ویک کماندوی زبده عراقی ودهها نفرازسربازان دشمن رابه هلاکت رساندو شهید غیوری فردای آن روز زنده به پایگاه سپاه درسرنی صالح آباد برگشت . 《این حکایت از زبان خود شهید در دفتری در۲۷صفحه نگاشته شده است》 شهید علی غیوری زاده 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
●واقعه پاوه در ماه رمضان بود . ● شهید فلاحی می گفت: "روزه بودیم ، خوردنی نداشتیم . رفتیم آب پیدا کردیم توی آفتابه های دستشویی ها ، یک جرعه وقت سحر و یک جرعه افطاری می خوردیم." ●چند روز در اونجا بدون غذا و مهمات بودیم . یک خلبان شجاع گفت : "من می روم ؛ شهید محمد نوژه رفت هواپیمایش را زدند و شهید شد . یک خلبان دیگر گفت من از هشت هزار مهاجم می گذرم و می روم ، نان ، خرما و پنیر بسته بندی برداشت و رفت و تصمیم داشت مجروحان را برگرداند . این خلبان محمد جعفر مهدوی ملک کلاهی خلبان هوانیروز بود. ●کمک خلبان او هم محمد وجدانی نام داشت و اهل رفسنجان بود . کمک ها را رساند و خیلی ناراحت کننده تر از آن چه که در فیلم چ دیدید، تکه تکه شد. 📎پ ن: این خلبانان شجاع جانشان را در کف اخلاص گذاشتند و به شهید دکتر چمران و نیروهایش کمک رساندند و به فیض شهادت نائل شدند .🌷 روایتی از 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
گردان مرتضے به گردان لوطی‌ها معروف بود. هر یک از فرمانـدهانِ گردان‌ها کہ به دلایلے نیروهایشان را رد مے ‌ڪردند، آن‌ها به این گردان مے فرستادند. علی‌رغم شیطنت‌هاے رزمندگان این گردان، یکے از بهترین گردان‌های خط شڪن بودند. این گروه درصبحگاه و آموزشے شرڪت نڪرده و نامنظم بود. قبل از آغاز عملیات والفجر یڪ، چندتن از فرماندهان شکایت گردان مرتضے را بہ شهید نجفی رستگار مے برند حاج کاظم گفت: ازشنیدن این سخنان ناراحت شدم ومرتضے را خواستم که برای توضیح بیاید. اولباس رزم مرتب وپوتین به‌پا نمیکرد لباسش را برروی شلوارمےانداخت وبایک کتانےگردانش رافرماندهےمیکرد. یک ربع بعد با همان نوع پوشش به اتاق فرماندهے آمد و گفت: سلام علیکم حاج آقا با دلخوری و صدای بلند شروع به اعتراض کردم و گفتم : «این چه وضع گردان است همه از گردان شما ناراضیند و شکایت دارند…» مرتضے تا انتهاے صحبت‌ها آرام بوده و به سخنانم گوش می داد. وقتی حرف‌هایم تمام شد جلوترآمد و گفت: داداش! بسیجےاز مسجد آوردن هنر نیست اگر از کوچه و خیابان بسیجےرا به جبهه آوردی هنر است. اگر از من ناراضے هستید حکمم را تحویل مے‌دهم حاج کاظم گفت: با حرف مرتضی گویے از خواب غفلت بیدار شدم و کمی آرام گرفتم.... ‌✍راوی: شهیدکاظم نجفی رستگار 📎پ ن : فرمانده گردان حضرت قاسم لشکر۱۰سیدالشهـدا 🌷 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
💠زیارت عاشــورای همیشگی عــملیات کربــلای ۴ بود. اتش دشمن سنگین بود.زیر یک پــل جمع شده بودیم.جای پنـــج نفر بود, اما ده نفر به زحمت خود را جا داده بودیم و پا ها از زیر پل بیرون زده بود.دیدم رضا چراغ قوه اش را بــیرون اورد و نورش را انداخت روی کتاب کوچک دعایش و شروع کرد به خواندن زیارت عاشورا. گفتم رضا تو این شــرایط چه وقت زیارت خوندنه!!! خندید و گفــت مــن از اول انقلاب تا حالا یه روز هم زیارت عاشورام ترک نشده, حــتی زمانی که در سینــما کار می کــردم!.... و *شاید بــا همـین زیــارت عاشــوراها برات شهــادتش را گرفــت* 😞 🌷 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
●روح الله پس از گرفتن رضایت پدر و مادر و همسرش، لحظه وداع وقتی دید حنانه دختر یک و نیم ماهه اش گریه می کند،😭 حتی پشت سرش را هم نگاه نکرد. ●بعدها در سوریه گفته بود: وقتی صدای گریه حنانه را شنیدم یک لحظه می خواستم برگردم اما اگر لحظه خداحافظی، یک لحظه برمی گشتم شاید نظرم عوض می شد... ! 🌷 ■از ویژگیهای شهید خضوع و تواضعش بود واسش بزرگ و کوچک هم فرق نداشت درمقابل همه متواضع و فروتن بود 🌷 ●فرازی از وصیت نامه شهید: «دعا کنید شهید باشیم نه اینکه فقط شهید شویم. اصلا شهید نباشیم شهید نمی شویم» 🌷 ‌‌●مراقب توطئه دشمن باشید و از دعواهای شیعه و سنی پرهیز کنید و هم دیگر را به چشم هم‌وطن ببینید 🌷 ●از‌همان‌کودکی‌می‌گفت: هرکس‌زیارت‌عاشورابخواندشهیدمی‌شود 🌷 ● نیم ساعت قبل از اذان کارهای خودش را با اذان هماهنگ میکرد که مبادا از خواندن نماز اول وقت جا بماند. اضطراب نماز اول وقت همیشه در چهره اش نمایان بود. 🌷 ‌‌●شب ها یه بالشت سفت میگذاشت زیرسرش میگفتم روی زمین کمرت دردمیگیر، بلندشو روی تخت بخواب میگفت؛ نه ممکنه برای نمازصبح خواب بمونم نبایدجای خوابم راحت باشه 🌷 ●روزے ڪه میرفت سوریه ازش پرسید حسین ڪی برمیگردی؟ گفت طول نمیڪشه ولی تاسوعاخونه ام ڪہ صبح تاسوعا شهید میشه وبرش میگردونن 🌷 📎سالروز شهادت مدافعان حرم 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
📖 مصطفی می جنگید و جنگ‌ها برایش همه یا هیچ بود. این نبود که حالا میجنگم و یک جایی کوتاه می آیم. مصطفی می جنگید تا به هر آنچه که معتقد بود در مجموعه ای که در آن خدمت می کند برسد. نرسیدن در مرام او نبود. می جنگد حتی به قیمت آنکه از مجموعه اخراج شود. برای همین مصطفی از روزی که من یادم هست در معرض اخراج بود. می جنگید و هی می آمد بالاتر. میدانید برای چه؟ برای اینکه جنگ همه یا هیچ می کرد و همه را بدست می آورد. وقتی من و مصطفی با هم آشنا شدیم او یک کارشناس جزء بود. غیر از خدا هم هیچ کس را نداشت. 🌷 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
📖 تقوای ایشون برای حقیر درس های زیادی داشت به کرات شاهد بودم با نهی از منکر خاص خودشون جلوی غیبت رو میگرفتند. 🔹اگر صحبت از فرد غایبی میشد، اگر فرد غایب رو می شناختند، به نحوی سعی میکردند او را تبرئه کنند مثلا اگر بدی او گفته میشد حاج رضا میگفت : "نه، حالا اینطور ها هم نیست..." ‼️اگر میدید بازهم جلسه به غیبت ادامه میدهد، بلند صلوات میفرستاد به طوری که همه ساکت شوند، باز اگر ادامه میدادند ایشون صلوات میفرستاد انقدر صلوات میفرستاد تا گوینده خجالت میکشید و ادامه نمیداد نهی از منکر ایشون هم غیر مستقیم بود که کسی ناراحت نشود، هم موثر واقع میشد... 🌷 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
📖 خاطره امنیت منطقه که سپرده شد به فرمانده سلیمانی، حساب کار دست اشرار آمد؛ خیلی‌هایشان آمدند زیر پرچم جمهوری اسلامی. مانده بود باندی که سرکرده‌شان خیلی قلدر بود؛ حدود چهل پنجاه نفر برایش کار می‌کردند. فکر می‌کردند این بار هم مثل دفعه‌های قبل چند نفر را سر می‌بُرند، بقیه هم عقب‌نشینی می‌کنند؛ 🔹هفت شبانه روز گشتیم تا گیرشان آوردیم. وقتی دیدند محاصره شده‌اند، چادر زن‌هایشان را پوشیدند و فرار کردند. ما خیال عقب‌نشینی نداشتیم؛ آخر سر خودش داوطلب شد تسلیم شود. پنج پاسدار گروگان گذاشتیم تا بیاید کرمان با حاج قاسم صحبت کند. نمی‌دانم در اتاق جلسات چه گذشت که طرف وقتی آمد بیرون، زار زار گریه می‌کرد گفت: «ابهت این مرد من رو گرفته. بذارید اگر کشته می‌شم به دست این مرد کشته بشم که افتخاری برام باشه.» 🔹حاجی این بار از در رأفت وارد شد و طرف را تأمین داد. فرستادش مشهد. می‌خواست امام رضا علیه السلام واسطه شود برای پذیرش توبه آن بنده خدا. حاجی هم برای روستایشان تلمبه آب برد و زمین کشاورزی بهشان داد. مشهدی وقتی برگشت، چسبید به کار و کشاورزی. دیگر پاک شده بود مثل طفلی که تازه از مادر زاده می‌شود. راوی: ابراهیم شهریاری 📚 منبع: سلیمانی عزیز انتشارات حماسه یاران، ص 28 و 29 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
📖 در نزدیکی‌ «چالاب» جبهه‌ای در برابر دشمن ایجاد کرده بودیم؛ هلیکوپترهای عراقی به منطقه حمله کردند با «کالیبر۵۰» به سمت آنها شلیک می‌کردیم؛ شهید سابوته از «گنبد پیرمحمد» سوار ماشین شده بود تا خود را به منطقه برساند، سنگ‌های چالاب بسیار تیز و برنده و زمین پر از خار بود؛ به عدنان گفتم «پس کفش‌هایت کو؟ چگونه می‌خواهی روی این سنگ‌ها و خارها راه بروی» او گفت «کفش می‌خواهم چه کار، خارها نرم هستند.» 🌷شهید عدنان اکثراً با پای برهنه بود؛ به همین دلیل سردار طباطبایی و بقیه همرزمانش او را نامیدند. 🌙گاهی شب‌ها برای غافلگیری دشمن مجبور بودیم با قاطر برویم؛ بیشتر مسیر را ‌رفته بودیم در حالی که شهید سابوته کفش‌هایش را در پایگاه جا گذاشته بود. 🔹اواخر تیرماه سال ۱۳۶۱، عراق از مهران عقب‌نشینی کرده بود؛ به همراه چند تن از نیروهای بسیج عشایر، رزمندگان و عدنان در حال تعقیب و گریز بودیم؛ به دلیل پیاده‌روی زیاد در پستی و بلندی‌ها، برای شناسایی و گشت‌زنی، کفش‌هایم پاره شد و قابل پوشیدن نبود؛ برای اینکه بتوانم بقیه مسیر را بروم، پارچه‌ای به پاهایم بستم؛ عدنان با دیدن این وضعیت کفش‌هایش را در آورد و به من داد و خودش ۱۲ کیلومتر در خار و خاشاک و زمین داغ، با پای برهنه مسیر را ادامه داد. 🔰زمانی که به جاده رسیدیم به او گفتم «نگاه کن پاهایت خون می‌آید» او با بی‌تفاوتی گفت «من دوست دارم با پایی برهنه عراقی‌ها را بیرون کنم...» 🌷 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔹در یکی از عملیات ها وقتی کالیبر به صورتش خورده بود تیر کالیبر صورتش را سوراخ و آسیب جدی رسانده بود در بیمارستان فک بالا و پائین را سیم پیچی کرده بودند و برای استراحت به خانه فرستاده بودند . 🔸از منزلش با من تماس گرفتند و گفتند حسین آقا با شما کار دارد سریع به خانه اش واقع در باغ جزایری لنگرود رفتم ، وقتی ایشان را دیدم خیلی تأسف خوردم ، ایشان فقط می توانست با نی شیر یا مایعات بنوشد . گفتم حسین جان بالاخره حسابی لاغر می شوی ... 🔹گفت : بار گناهانم کمتر می شود ، صحبت شد که ایشان را برای ادامه معالجه چندین بار به پورسینا ببریم ، خلاصه با تلاش زیاد موفق شدم از آمبولانس سپاه لنگرود استفاده کنم . وقتی با آمبولانس طبق قراربه خانه ایشان رفتم. 🔸بهم گفت :دکتر با ماشین عمومی می رفتیم ، گفتم چرا ؟ جواب داد: شاید مجروح مهمتری در راه باشد که آمبولانس مورد نیاز ایشان باشد من که الحمد لله دست و پایم سالم است فقط دشمن دهنم را دوخته است. این مطلب در ذهنم ماند تا موقعی که ماسک شیمیایی خودش را به بسیجی که بیسیم‌چی وی بود داد تا او زنده بماند ولی خودش به شهادت برسد. این بود رمز موفقیت شهید املاکی ! 🔹پيام مقام معظم رهبري: شهيد املاكي ، كه توي ميدان جنگ شيميايي زدند، و خودش هم آنجا در معرض شيميايي بود، بسيجي بغل دستش ماسك نداشت، شهيد املاكي ماسك خودش را برداشت بست به صورت بسيجي همراهش! قهرمان يعني اين! 📎قائم‌مقام لشگر۱۶ قدس گیلان 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🌷در سال ١٣٦٠ موقع خواندن نماز مغرب و عشاء در پادگان العنبر عراق، تعدادى از اسيران ايرانى را وارد كردند و در بين آنان جوانى به نام على اكبر بود كه بسيار سرحال و قوى و نيرومند بود، بر اثر شكنجه ‏ها و عدم امكانات بهداشتى و مواد غذایى ايشان بيمار شدند. 🌷بطورى كه گاهى از درد، سر خود را به ديوار مى‏زدند و آنقدر اين كار تكرار مى‏شد تا غش مى‏كردند. در اواخر ماه صفر قرار شد دهه آخر آن ماه را دوستان روزه بگيرند، در همان شب اول.... 🌷....در همان شب اول يكى از عزيزان با توسل به حضرت امام زمان عليه‏ السلام درخواست شفاى «على اكبر» را مى‏کنند كه در عالم رؤيا بشارت شفاى ايشان را مى‏دهند و روز بعد آن جوان ايرانى با عنات و توجه خاصه حضرت ولى عصر عليه‏ السلام شفاى كامل پيدا كرد. راوى: سيد آزادگان مرحوم حجت الاسلام حاج آقا علی اکبر ابوترابى !! 🌷حفظ آبروی دیگران برای آقای ابوترابی اهمیت زیادی داشت. گاهی بعضی از اسرا مسائل شخصی دیگران [را] افشا می‌کردند و مشکلاتی به وجود می‌آمد. روزی حاج آقا در میان جمع، اهمیت این موضوع را با سئوالى مطرح کرد و پرسید: اگر قرار باشد شما پا روی قرآن بگذارید یا آبروی کسی را ببرید کدام یک را انتخاب می‌کنید؟ 🌷....اکثراً جواب دادند: پا گذاشتن روی قرآن معصیت است، ما دومی را انتخاب می‌کنیم. گفت: اشتباه می‌کنید؛ چرا که قرآن برای آبرو دادن به انسان آمده است. شما وقتی آبروی کسی را بردید معنایش این است که با قرآن مخالفت کرده اید!! 🌹خاطره اى به یاد سید آزادگان مرحوم حاج علی اکبر ابوترابی 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
⚘﷽⚘ ✍روایت مادر از تکاپوی اعزام آقاسجاد: قرار بود با آقامصطفی (شهیدصدر زاده)برود که نشد.قبل از شهادت آقامصطفی یکبار رفت برای اعزام که جور نشد،تاصبح فرودگاه بود. برگشت کوله اش تا دوماه همانطور دربسته در اتاق ماند.دوهفته روزه نذر کرد آخرین روز های نذرش بود که ... صبح سجاد آمد همینطور با کوله پشتی اش وسط چارچوب در ایستاد و گفت :«مامان چرا از ته دل راضی نمی شی من برم؟» گفتم :«قربونت بشم من راضی ام تو دل ثنا رو به دست بیار» گفت :«تو راضی باش،ثنا هم راضی می شه» ثنا تک دختر سجادهست وبسیار رابطه ی عاطفی و وابستگی عجیبی نسبت ب پدرش داشت. آمد وکوله اش را گذاشت منزل ما وخودش رفت آبیک منزل خودش.بعداز شهادت صدر زاده کارهای اعزام سجاد هم درست شدبا یکی از دوستان دوران کودکی و نوجوانی شون که الان جانباز نخاعی هستن اعزام شدند. 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
از همان بچه گی علاقه خاصی به داشت. دوست نداشت برای کارهای خوبش توی چشم باشد و تعریف و تمجید شود. هم که رفت، اگر ما به فامیل نگفته بودیم، کسی نمی فهمید که به کجا می رود و از کجا می آید. گه گاه که زنگ می زدم. می گفتم: احمد! تا حالا چند تا مرغ شکار کردی؟ منظور این بود که چند تا داعشی را کشتی؟ می گفت: هنوز شکارچی نشدم. از سوریه هم که بر می گشت، فامیل ها می آمدند و توقع داشتند از اخبار آنجا و اینکه آنجا چه می کند بگوید، می گفت و می خندید. فقط از کلیات جنگ سوریه می گفت. اما از کارهای خودش و اینکه آنجا چه می کند، لام تا کام چیزی نمی گفت. نهایتا می گفت: دعاتون کردیم. گویا فقط رفته باشد سفر زیارتی. یک بار رفته بودیم پارک خیلی اصرار کردم که از خاطراتش در سوریه بگوید. آخر سر دید که عصبانی شدم، شروع کرد خاطراتی از سوریه گفتن. آن هم نه از خودش. فقط از شهدای دیگر گفت. این عشق به گمنامی در وصیت نامه اش هم مشهود بود. آنجا که وصیت کرده بود که غریبانه تشییع شود و روی قبرش به جای نام و نشان فقط بنویسیم: «پر کاهی تقدیم به پیشگاه خدای تعالی». «...دوست دارم اگر جنازه ام به دست شما رسید، پیکر بی جان مرا غریبانه تحویل گیرید و غریبانه تشییع کنید و غریبانه در بهشت معصومه قطعه ۳۱ به خاک بسپارید و روی سنگ قبرم چیزی ننویسید و اگر خواستید چیزی بنویسید فقط بنویسید “تنها پرکاهی تقدیم به پیشگاه حق تعالی “ حتما چنین کاری بکنید. چون من از روی پر نور و با جمال خجالت می کشم که قبر من مشخص و جنازه ام با احترام تشییع و دفن شود؛ ولی آن نوگلان، پرپر روی دشتها و کوهها بی غسل و کفن بمانند یا زیر تانکها له گردند… ». ما هم همین کار را کردیم و فقط یک عکس بالای مزار گذاشتیم. راوی: همسر و برادر شهید 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
👌خاطرات از زبان پدر شهید حیدر جلیلوند👇 🌹 قهرمان شهید 🍁از همان بچگی شیطنت‌هایش با دو برادر بزرگترش فرق داشت. هر موقع در خانه نبود، واقعاً خانه سوت و کور بود.پسرم از زمان دبستان در کارهای مذهبی و کلاس حفظ قرآن شرکت داشت و در گروه‌های تواشیح و حوزه بسیج هم بسیار فعالیت می‌کرد. 🍁 از رشته کشتی گرفته تا رشته جودو را گذرانده بود. در همان دوران بچگی و نوجوانی توانست حکم قهرمانی بگیرد تا اینکه در بزرگسالی هم در مسابقات فرهنگی- ورزشی - رزمی پدافند هوایی نیروی هوا فضای سپاه شرکت کرد و در رشته شنا صاحب عنوان شد. کلاً جوان اهل ورزش و توانمندی بود. 🌹 مثل حیدر پیدا نمی‌شود 🍁سال  86 در بخش هوا فضای سپاه مشغول به کار شد. کارش هم طوری بود که باید مرتب به مأموریت می‌رفت. با آنکه 2 دختر کوچک به نام ثنا و حنانه داشت و ما هم می‌خواستیم کمتر مأموریت برود، از فرط علاقه‌ای که به شغلش داشت قبول نمی‌کرد. 🍁از طرفی هم از روزی که حیدر وارد سازمان هوا فضا شد، حساسیت شغلی‌اش ایجاب می‌کرد که دائم در مأموریت باشد. البته امثال حیدر سریع راه خود را پیدا می‌کنند. این پسر طوری بود که دوستانش خیلی به او ارادت داشتند. آنقدر که در شهادتش از جیب خودشان برای او مراسم می‌گرفتند. دوستانش می‌گفتند باید سالیان سال بگذرد تا دوباره کسی مثل حیدر جایگزین پیدا کند. 🍁ولادت: ۶۵/۹/۲۶ 🌹شهادت: ۹۶/۳/۲۱ 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
گردان مرتضے به گردان لوطی‌ها معروف بود. هر یک از فرمانـدهانِ گردان‌ها کہ به دلایلے نیروهایشان را رد مے ‌ڪردند، آن‌ها به این گردان مے فرستادند. علی‌رغم شیطنت‌هاے رزمندگان این گردان، یکے از بهترین گردان‌های خط شڪن بودند. این گروه درصبحگاه و آموزشے شرڪت نڪرده و نامنظم بود. قبل از آغاز عملیات والفجر یڪ، چندتن از فرماندهان شکایت گردان مرتضے را بہ شهید نجفی رستگار مے برند حاج کاظم گفت: ازشنیدن این سخنان ناراحت شدم ومرتضے را خواستم که برای توضیح بیاید. اولباس رزم مرتب وپوتین به‌پا نمیکرد لباسش را برروی شلوارمےانداخت وبایک کتانےگردانش رافرماندهےمیکرد. یک ربع بعد با همان نوع پوشش به اتاق فرماندهے آمد و گفت: سلام علیکم حاج آقا با دلخوری و صدای بلند شروع به اعتراض کردم و گفتم : «این چه وضع گردان است همه از گردان شما ناراضیند و شکایت دارند…» مرتضے تا انتهاے صحبت‌ها آرام بوده و به سخنانم گوش می داد. وقتی حرف‌هایم تمام شد جلوترآمد و گفت: داداش! بسیجےاز مسجد آوردن هنر نیست اگر از کوچه و خیابان بسیجےرا به جبهه آوردی هنر است. اگر از من ناراضے هستید حکمم را تحویل مے‌دهم حاج کاظم گفت: با حرف مرتضی گویے از خواب غفلت بیدار شدم و کمی آرام گرفتم.... ‌✍راوی: شهیدکاظم نجفی رستگار 📎پ ن : فرمانده گردان حضرت قاسم لشکر۱۰سیدالشهـدا 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
در نجف تصمیم گرفت که سه روز آب و غذا کمتر بخوره یا اصلاً نخوره تا حال آقا علیه السلام رو در روز عاشورا درک کنه.روز سوم وقتی خواست از خانه بیرون بیاد که چشماش سیاهی رفت. می گفت : مثل ارباب همه جا را مثل دود می دیدم. اینقدر حال من بد شد که نمی توانستم روی پای خودم بایستم. از آن روز بیشتر از قبل مفهوم و و علیه السلام را فهمید. 🌷 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
💌 همیشه بهش میگُفتیم چرا کار میکنی؟🤔 می گفت: ای بابا همیشه کاری کن که اگه خدا تو رو دیدخوشش بیاد نه مردم🙃 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
●روح الله پس از گرفتن رضایت پدر و مادر و همسرش، لحظه وداع وقتی دید حنانه دختر یک و نیم ماهه اش گریه می کند،😭 حتی پشت سرش را هم نگاه نکرد. ●بعدها در سوریه گفته بود: وقتی صدای گریه حنانه را شنیدم یک لحظه می خواستم برگردم اما اگر لحظه خداحافظی، یک لحظه برمی گشتم شاید نظرم عوض می شد... ! 🌷 ■از ویژگیهای شهید خضوع و تواضعش بود واسش بزرگ و کوچک هم فرق نداشت درمقابل همه متواضع و فروتن بود 🌷 ●فرازی از وصیت نامه شهید: «دعا کنید شهید باشیم نه اینکه فقط شهید شویم. اصلا شهید نباشیم شهید نمی شویم» 🌷 ‌‌●مراقب توطئه دشمن باشید و از دعواهای شیعه و سنی پرهیز کنید و هم دیگر را به چشم هم‌وطن ببینید 🌷 ●از‌همان‌کودکی‌می‌گفت: هرکس‌زیارت‌عاشورابخواندشهیدمی‌شود 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🌷✨ آقا محمدهادی میگفت: وقتے انسانے کارهايش را براے خدا و پنهانے انجام دهد، خداوند در هميـن دنيا🌍 آن را آشکار ميکند. محمـدهادے مصداق هميـن مطلب است. او گمنام فعاليت کرد و مظلومانه شهيد شد.🕊 به همين دليل است که بعد از شهادت، شما از شهید هادی ذوالفقاری زياد شنيده ايد و بعد از اين هم بيشتر خواهيد شنيد...😊 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
●روح الله پس از گرفتن رضایت پدر و مادر و همسرش، لحظه وداع وقتی دید حنانه دختر یک و نیم ماهه اش گریه می کند،😭 حتی پشت سرش را هم نگاه نکرد. ●بعدها در سوریه گفته بود: وقتی صدای گریه حنانه را شنیدم یک لحظه می خواستم برگردم اما اگر لحظه خداحافظی، یک لحظه برمی گشتم شاید نظرم عوض می شد... ! 🌷 ■از ویژگیهای شهید خضوع و تواضعش بود واسش بزرگ و کوچک هم فرق نداشت درمقابل همه متواضع و فروتن بود 🌷 ●فرازی از وصیت نامه شهید: «دعا کنید شهید باشیم نه اینکه فقط شهید شویم. اصلا شهید نباشیم شهید نمی شویم» 🌷 ‌‌●مراقب توطئه دشمن باشید و از دعواهای شیعه و سنی پرهیز کنید و هم دیگر را به چشم هم‌وطن ببینید 🌷 ●از‌همان‌کودکی‌می‌گفت: هرکس‌زیارت‌عاشورابخواندشهیدمی‌شود 🌷 ● نیم ساعت قبل از اذان کارهای خودش را با اذان هماهنگ میکرد که مبادا از خواندن نماز اول وقت جا بماند. اضطراب نماز اول وقت همیشه در چهره اش نمایان بود. 🌷 ‌‌●شب ها یه بالشت سفت میگذاشت زیرسرش میگفتم روی زمین کمرت دردمیگیر، بلندشو روی تخت بخواب میگفت؛ نه ممکنه برای نمازصبح خواب بمونم نبایدجای خوابم راحت باشه 🌷 ●روزے ڪه میرفت سوریه ازش پرسید حسین ڪی برمیگردی؟ گفت طول نمیڪشه ولی تاسوعاخونه ام ڪہ صبح تاسوعا شهید میشه وبرش میگردونن 🌷 📎 مدافعان حرم 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
او در سیره شهدا ذوب شده بود... مــادر از خصوصیـاتش اینگونه روایت می‌کند : علیرضا لباس نو نمی‌پوشید ... می‌گفت مگر رزمنده‌های ما لباس نو می‌پوشیدند. موقع خواب تشک زیرش نمی‌انداخت و می ‌گفت: مگر شهدای‌ما روی تشک میخوابیدند او بسیجی به تمام معنا بود؛ وقتی از او می‌پرسیدم در پادگان چه کاره هستی؟ می‌گفت : جاروکشم ... شوخ طبع بود و در عین حال با ادب از هر غذایی نمی‌خورد و می‌گفت نمی‌دانم پول این غذا از چه راهی تهیه شده ، اهل تضرع بود و عبادت خالصانه گاهی شب‌ها که می‌رفتم رویش پتو بیاندازم که سردش نشود، می ‌دیدم عبا انداخته و دارد قرآن می‌خواند و گریه می‌ڪند.... 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
●روح الله پس از گرفتن رضایت پدر و مادر و همسرش، لحظه وداع وقتی دید حنانه دختر یک و نیم ماهه اش گریه می کند،😭 حتی پشت سرش را هم نگاه نکرد. ●بعدها در سوریه گفته بود: وقتی صدای گریه حنانه را شنیدم یک لحظه می خواستم برگردم اما اگر لحظه خداحافظی، یک لحظه برمی گشتم شاید نظرم عوض می شد... ! 🌷 ■از ویژگیهای شهید خضوع و تواضعش بود واسش بزرگ و کوچک هم فرق نداشت درمقابل همه متواضع و فروتن بود 🌷 ●فرازی از وصیت نامه شهید: «دعا کنید شهید باشیم نه اینکه فقط شهید شویم. اصلا شهید نباشیم شهید نمی شویم» 🌷 ‌‌●مراقب توطئه دشمن باشید و از دعواهای شیعه و سنی پرهیز کنید و هم دیگر را به چشم هم‌وطن ببینید 🌷 ●از‌همان‌کودکی‌می‌گفت: هرکس‌زیارت‌عاشورابخواندشهیدمی‌شود 🌷 ● نیم ساعت قبل از اذان کارهای خودش را با اذان هماهنگ میکرد که مبادا از خواندن نماز اول وقت جا بماند. اضطراب نماز اول وقت همیشه در چهره اش نمایان بود. 🌷 ‌‌●شب ها یه بالشت سفت میگذاشت زیرسرش میگفتم روی زمین کمرت دردمیگیر، بلندشو روی تخت بخواب میگفت؛ نه ممکنه برای نمازصبح خواب بمونم نبایدجای خوابم راحت باشه 🌷 ●روزے ڪه میرفت سوریه ازش پرسید حسین ڪی برمیگردی؟ گفت طول نمیڪشه ولی تاسوعاخونه ام ڪہ صبح تاسوعا شهید میشه وبرش میگردونن 🌷 📎 مدافعان حرم 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔹در یکی از عملیات ها وقتی کالیبر به صورتش خورده بود تیر کالیبر صورتش را سوراخ و آسیب جدی رسانده بود در بیمارستان فک بالا و پائین را سیم پیچی کرده بودند و برای استراحت به خانه فرستاده بودند . 🔸از منزلش با من تماس گرفتند و گفتند حسین آقا با شما کار دارد سریع به خانه اش واقع در باغ جزایری لنگرود رفتم ، وقتی ایشان را دیدم خیلی تأسف خوردم ، ایشان فقط می توانست با نی شیر یا مایعات بنوشد . گفتم حسین جان بالاخره حسابی لاغر می شوی ... 🔹گفت : بار گناهانم کمتر می شود ، صحبت شد که ایشان را برای ادامه معالجه چندین بار به پورسینا ببریم ، خلاصه با تلاش زیاد موفق شدم از آمبولانس سپاه لنگرود استفاده کنم . وقتی با آمبولانس طبق قرار به خانه ایشان رفتم. 🔸بهم گفت :دکتر با ماشین عمومی می رفتیم ، گفتم چرا ؟ جواب داد : شاید مجروح مهمتری در راه باشد که آمبولانس مورد نیاز ایشان باشد من که الحمد لله دست و پایم سالم است فقط دشمن دهنم را دوخته است . این مطلب در ذهنم ماند تا موقعی که ماسک شیمیایی خودش را به بسیجی که بیسیم‌چی وی بود داد تا او زنده بماند ولی خودش به شهادت برسد . این بود رمز موفقیت شهید املاکی ! 🔹پيام مقام معظم رهبري: شهيد املاكي ، كه توي ميدان جنگ شيميايي زدند، و خودش هم آنجا در معرض شيميايي بود، بسيجي بغل دستش ماسك نداشت، شهيد املاكي ماسك خودش را برداشت بست به صورت بسيجي همراهش! قهرمان يعني اين! 📎قائم‌مقام لشگر۱۶ قدس گیلان ●ولادت : ۱۳۴۰/۲/۲۲ لنگرود ، گیلان ●شهادت : ۱۳۶۷/۱/۱۰ ا 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
●برای گرفتن مرخصی وارد چادر فرماندهی گردان شدم،شهید تورجی زاده طبق معمول به احترام سادات بلند شد و درخواستم را گفتم ؛بی مقدمه گفت نمی شود،با تمام احترامـــی که برای سادات داشت اما در فرماندهی خیلـــی جدی بود؛کمی نگاهش کردم،با عصبانیت از چادر بیرون آمدم و با ناراحتی گفتم:" شکایت شما را به مادرم حضرت زهرا(س) می کنم." ● هنوز چند قدمی از چادر دور نشده بودم که دوید دنبال من با پای برهنه گفت:" این چی بود گفتی؟" به صورتش نگاه کردم...خیس اشک بود. بعد ادامه داد:" این برگه ی مرخصی سفید امضا،هر چه قدر دوست داری بنویس ،اما حرفت را پس بگیر یک سال از آن ماجرا گذشت. چند ساعتی قبل از شهادتش من را دید. پرسید:" راستی آن حرفت را پس گرفتی؟ 📎فرماندهٔ گردان یازهرای لشگر ۱۴ امام حسین(ع) ●ولادت : ۱۳۴۳ اصفهان ●شهادت : ۱۳۶۶/۲/۵ بانه ، عملیات کربلای۱۰ 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
‍ ‍ ❣️ روضه‌ برای اطمینان قلب در کربلای5، شلمچه، شهرک دوعیحی جلو ستون حرکت می‌کردم که شهید مجید بهادری گفت برایم روضه بخوان! گفتم بلد نیستم. گفت جان مجید یک روضه بخوان می‌خواهم قلبم مطمئن شود. من هم با زبان ساده روضه وداع شروع کردم. ناله مجید بالا رفت. نشست و گریه کرد. بعد بلند شد و مرا بغل کرد و گفت: ¤¤قلبم مطمئن شد¤¤ من نفهمیدم چه گفت تا شب عملیات که در کنارم تیر به قلبش اصابت کرد و فریاد یا حسین (ع) سر داد و تمام. تازه معنی قلب مطمئن را فهمیدم. 👈 راوی: پوررکنی 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆